دو شعر کوتاه از صادق رحمانی
سؤال(1)
شب خسته که میشود کجا میخوابد؟
سؤال(2)
دنبال چه میدود در این دلتنگی
این رود پریده رنگ
با این عجله؟
قاف
شعری از علی داوریفرد
قاف
مشکل و سخت
و شاید...
شما داغ هستید
طناب را که میکشید
جارو را مثله کردهاید
و انگار فرق نمیکند
که عاشق باشید یا مجنون
شما داغ هستید
و نمیدانید که باشید یا نه
کاف
مثل غریبهی کولی
لذت است ضربدر دو
دال
مثل دشمن خونی
در معشوق یا لیلی
19/1/1385
مشکل و سخت
و شاید...
شما داغ هستید
طناب را که میکشید
جارو را مثله کردهاید
و انگار فرق نمیکند
که عاشق باشید یا مجنون
شما داغ هستید
و نمیدانید که باشید یا نه
کاف
مثل غریبهی کولی
لذت است ضربدر دو
دال
مثل دشمن خونی
در معشوق یا لیلی
19/1/1385
تهی
متنی از عطیه متین
نه پاییست برای گریختن، نه اشکی برای گریستن و نه واژهای برای نوشتن. تمام کلمات منجمد شدهاند که گویی هیچ گرمایی نمیتواند یخ آن را باز کند. همه واژهها قهر کردهاند که با هیچ قلمی آشتی نمیکنند.
همه نگاهها رنگ باختهاند که با هیچ لبخندی مهربان نمیشوند.
دیگر پرتقالها به سیبهای کال لبخند نمیزنند که از شرم سرخ شوند. شاپرکها با پروانهها دوشادوش هم نمیایستند تا به هم خوشامد بگویند. آسمان دیگر ابری نمیشود چون میداند برگها خود را چتر بنفشه قرار نمیدهند که خیس نشوند و دریا طوفانی نمیشود چون میداند موجها، صخرهها را در آغوش نمیکشند.
دیگر نه مجنونی سر به بیابان میگذارد و نه فرهادی تیشه به دست میگیرد چون میدانند نه لیلایی وجود دارد و نه شیرینی!
اکنون هیچ بویی خوش نیست، چون بوی پیراهن یوسف به مشام هیچ کس نمیرسد.
همه نگاهها رنگ باختهاند که با هیچ لبخندی مهربان نمیشوند.
دیگر پرتقالها به سیبهای کال لبخند نمیزنند که از شرم سرخ شوند. شاپرکها با پروانهها دوشادوش هم نمیایستند تا به هم خوشامد بگویند. آسمان دیگر ابری نمیشود چون میداند برگها خود را چتر بنفشه قرار نمیدهند که خیس نشوند و دریا طوفانی نمیشود چون میداند موجها، صخرهها را در آغوش نمیکشند.
دیگر نه مجنونی سر به بیابان میگذارد و نه فرهادی تیشه به دست میگیرد چون میدانند نه لیلایی وجود دارد و نه شیرینی!
اکنون هیچ بویی خوش نیست، چون بوی پیراهن یوسف به مشام هیچ کس نمیرسد.
چشم عشق
طتزی از رضوان رهنورد
تقديم به همه کساني که در اثر گريههاي نيمه شب ،در فراق يارشان چشم شان سپيد شد.
مي دوني الان درست يک ساله و ده ماه و اندي روز که نديدمت يه حرفي مونده تو قلبم مي خواستم که بگم آخه مي خواهي بري برو اما بي اطلاع نرو منم مي خوام باهات بيام نکنه روت نمي شه من با هات باشم آخه با تو بودن آرزوي توي خواب من است نمي دونم اصلا تو چقدر معني عشق و مي فهمي
واينو از تو چشماي من مي توني بخوني اگه اينو نميتوني بخوني بهتره به يک چشم پزشک خوب مراجعه کنين ميخواين آدرس اين دکتر رو به شما بدم ؟ چرا که نه، الان به شما مي گم :
آره همون بيمارستان هميشگي بيمارستان عاشقان سوخته در فراق يار، اما اين بار در بخش عاشقان چشم سفيد .
ويزيت رو مي گيرين و ميرين داخل . سلام مي کنين
درست اومديد تعجب نکنيداز پوسترهاي چشم دور و برتون که به راحتي مي شه کلمه عشق واز توش خوند!
حالا نوبت اينه که دکتر چشم هاي شما رو معاينه بکنه آره ميگه: دو متر از پوستر فاصله بگيرين روي اين پوسترکلمه عشق را که در قلبي تير خورده است ودر هر قلب نوک پيکان آن تير با قلب ديگر متفاوت است در فونت ها وبزرگنمايي هاي مختلف رو که روي اون حک شده به ما نشون مي ده وآقاي دکتر جهت اين قلبها رو از فاصله دو متري از ما ميخواد واي چي ميشه؟ اون لحظه که من کنار توبودم تو نتونستي اين رو از چشم هاي من بخوني حالا شما مي خواي از اين فاصله سوي اينها رو تشخيص بدين اگر چشم هاي شما دوربين باشه شايد! که اونم فکر نمي کنم. پس با اين اوصاف چشم شما نه نزديک بين نه دور بين لابد آستيگمات
نمي دونم من فقط نظر خودم رو به شما گفتم حالا ببينم نظرآقاي دکترچيه ؟ حالا سکوت مطلق! ببخشيد مراجعه کننده محترم :لطفا دو متر فاصله بگيرين . باشه چشم .
به فرض مثال تست هم انجام شد حالا منتظر جواب هستيم.خوبه من تو ذوقي نخورد منظر من با نظر آقاي دکتر يکي شد .چشم شما نه نزديک بين نه دوربين بلکه چشم شما آستيگمات
حالا من اين عينک رو براي شما مي نويسم فقط خواهشاً ازاين عينک در تمام زمان هاي مذکور استفاده کنيد:
1.زمان خواندن نامهها کتابها يا رمانهاي عاشقانه
2.زمان چت کردن با معشوقه تان چون ممکن است در اثر ازدياد غلط املايي دو قلب عاشقتان از هم دور شود. و ممکن است يک غلط املايي باعث تغيير کردن معني مطلوب کلمهاي به معني نامطلوب آن کلمه و اين است سرآغاز بسياري از جداييها چرا که تمامي امکانات سالم براي وصل کردن آمده اند نه براي فصل کردن اين چشم هاي عاشقانه .خدا روزي را نياورد که شاهد جدايي اين جوارح پاک وعاشق باشيم
3.لحظه نگريستن به چشمان معشوقه تان چون تا مادامي که اين عينک را نزده باشيد قادر به خواندن عشق از چشمان معصومش نيستيد بعداً فکر ميکنيد که او نسبت به شما هيچ گونه عشق و علاقه اي نشان نميدهد واين فکر آنچنان شما را ميآزارد تا آن جايي که احساس مي کنيد بودن با وي از زهر برايتان تلخ تر مي شود.
راستي آقاي دکتر آخرش نگفتين شماره چشمم چند وآستيگمات يعني چي؟ شماره اون مهم نيست شما فرض کنين ايکس .آستيگمات يعني اين که اگر شما از اين عينک استفاده کنين شماره چشمتون مي آد پايين در نتيجه ميزان عشقتون ميره بالا البته اين رو هم اضا فه کنم چشم شما آستيگمات از نوع عشقي معنيش هم اينه: يعني دل شما با دريافت عشق امواجي را به مغزتان صادر مي کند واين امواج باعث قويتر شدن بينايي چشم خمارتان مي شود.
ببخشيد از بس حرف زدم يادم رفت آقاي دکتر رو معرفي کنم الان مي گم جناب آقاي بصیرعشقي نژاد
شماره نظام پزشکيXXXX
صادره از کشور عشق
فوق تخصص جراحي قلب وچشم عاشق
هزينه ويزيت : صد قطره اشک ازچشم خمارتان
به دليل نا محدود بودن عشق هر گونه بيمه پذيرفته مي شود.
مي دوني الان درست يک ساله و ده ماه و اندي روز که نديدمت يه حرفي مونده تو قلبم مي خواستم که بگم آخه مي خواهي بري برو اما بي اطلاع نرو منم مي خوام باهات بيام نکنه روت نمي شه من با هات باشم آخه با تو بودن آرزوي توي خواب من است نمي دونم اصلا تو چقدر معني عشق و مي فهمي
واينو از تو چشماي من مي توني بخوني اگه اينو نميتوني بخوني بهتره به يک چشم پزشک خوب مراجعه کنين ميخواين آدرس اين دکتر رو به شما بدم ؟ چرا که نه، الان به شما مي گم :
آره همون بيمارستان هميشگي بيمارستان عاشقان سوخته در فراق يار، اما اين بار در بخش عاشقان چشم سفيد .
ويزيت رو مي گيرين و ميرين داخل . سلام مي کنين
درست اومديد تعجب نکنيداز پوسترهاي چشم دور و برتون که به راحتي مي شه کلمه عشق واز توش خوند!
حالا نوبت اينه که دکتر چشم هاي شما رو معاينه بکنه آره ميگه: دو متر از پوستر فاصله بگيرين روي اين پوسترکلمه عشق را که در قلبي تير خورده است ودر هر قلب نوک پيکان آن تير با قلب ديگر متفاوت است در فونت ها وبزرگنمايي هاي مختلف رو که روي اون حک شده به ما نشون مي ده وآقاي دکتر جهت اين قلبها رو از فاصله دو متري از ما ميخواد واي چي ميشه؟ اون لحظه که من کنار توبودم تو نتونستي اين رو از چشم هاي من بخوني حالا شما مي خواي از اين فاصله سوي اينها رو تشخيص بدين اگر چشم هاي شما دوربين باشه شايد! که اونم فکر نمي کنم. پس با اين اوصاف چشم شما نه نزديک بين نه دور بين لابد آستيگمات
نمي دونم من فقط نظر خودم رو به شما گفتم حالا ببينم نظرآقاي دکترچيه ؟ حالا سکوت مطلق! ببخشيد مراجعه کننده محترم :لطفا دو متر فاصله بگيرين . باشه چشم .
به فرض مثال تست هم انجام شد حالا منتظر جواب هستيم.خوبه من تو ذوقي نخورد منظر من با نظر آقاي دکتر يکي شد .چشم شما نه نزديک بين نه دوربين بلکه چشم شما آستيگمات
حالا من اين عينک رو براي شما مي نويسم فقط خواهشاً ازاين عينک در تمام زمان هاي مذکور استفاده کنيد:
1.زمان خواندن نامهها کتابها يا رمانهاي عاشقانه
2.زمان چت کردن با معشوقه تان چون ممکن است در اثر ازدياد غلط املايي دو قلب عاشقتان از هم دور شود. و ممکن است يک غلط املايي باعث تغيير کردن معني مطلوب کلمهاي به معني نامطلوب آن کلمه و اين است سرآغاز بسياري از جداييها چرا که تمامي امکانات سالم براي وصل کردن آمده اند نه براي فصل کردن اين چشم هاي عاشقانه .خدا روزي را نياورد که شاهد جدايي اين جوارح پاک وعاشق باشيم
3.لحظه نگريستن به چشمان معشوقه تان چون تا مادامي که اين عينک را نزده باشيد قادر به خواندن عشق از چشمان معصومش نيستيد بعداً فکر ميکنيد که او نسبت به شما هيچ گونه عشق و علاقه اي نشان نميدهد واين فکر آنچنان شما را ميآزارد تا آن جايي که احساس مي کنيد بودن با وي از زهر برايتان تلخ تر مي شود.
راستي آقاي دکتر آخرش نگفتين شماره چشمم چند وآستيگمات يعني چي؟ شماره اون مهم نيست شما فرض کنين ايکس .آستيگمات يعني اين که اگر شما از اين عينک استفاده کنين شماره چشمتون مي آد پايين در نتيجه ميزان عشقتون ميره بالا البته اين رو هم اضا فه کنم چشم شما آستيگمات از نوع عشقي معنيش هم اينه: يعني دل شما با دريافت عشق امواجي را به مغزتان صادر مي کند واين امواج باعث قويتر شدن بينايي چشم خمارتان مي شود.
ببخشيد از بس حرف زدم يادم رفت آقاي دکتر رو معرفي کنم الان مي گم جناب آقاي بصیرعشقي نژاد
شماره نظام پزشکيXXXX
صادره از کشور عشق
فوق تخصص جراحي قلب وچشم عاشق
هزينه ويزيت : صد قطره اشک ازچشم خمارتان
به دليل نا محدود بودن عشق هر گونه بيمه پذيرفته مي شود.
الفبای مادر
شعری از سهیلا جمالی
"ميم" نامت مهرباني آفريد
با مهر تو غم از دلها پريد
"آ"ي نامت آرامش هديه كرد
بر قلب كوچكم آرزوها پهنه كرد
از "دال"نامت دنيا رويا ميشود
با نام تو قطره دريا ميشود
"را"ي نامت راه شب را طي نمود
چشمانت خورشيد صبح را ربود
مادرم اي قديس زيبا سرشت
از "ميم" تا "را"ي نامت را بايد با زر نوشت
با مهر تو غم از دلها پريد
"آ"ي نامت آرامش هديه كرد
بر قلب كوچكم آرزوها پهنه كرد
از "دال"نامت دنيا رويا ميشود
با نام تو قطره دريا ميشود
"را"ي نامت راه شب را طي نمود
چشمانت خورشيد صبح را ربود
مادرم اي قديس زيبا سرشت
از "ميم" تا "را"ي نامت را بايد با زر نوشت
روز قلم و اندیشه در لار
گزارشی از زهرا خوشابیزاده
در تقویم کشور ما 15 تیرماه روز قلم و اندیشه نامیده شده است:
به همین مناسبت از طرف شورای اسلامی شهر لار در تاریخ 15/4/1385 با دعوت از آقای کاووس حسنلی دکترای ادبیات فارسی و مدیر بخش دانشکدهی ادبیات دانشگاه شیراز مراسمی برگزار گردید.
این مراسم که در سالن فرمانداری- به راستی میتوان گفت یکی از مجهزترین سالنهای این شهرستان- برگزار شد بعد از تلاوت قرآن و پخش سرود ملی معاون شورای شهر لار ضمن تشکر از حضور آقای حسنلی، از انجمنهای ادبی لار، گراش، اوز، خنج و دهکویه از نشریاتی چون عصر اوز، افسانه لارستان، میلاد لارستان، و پسین دهکویه- جای تأسف داشت که باز هم نامی از نشریات گراش برده نشد- مراتب تشکر را به جای آورد و طی سخنرانی ده دقیقهای خود به تاریخچهای گذرا از پست مدرن صنعتی پرداخت و از برج ایفل با 330 متر ارتفاع به عنوان بارزترین نمونه ورود پست مدرنیت صنعتی به جامعه اروپایی نام برد. سپس آقایان پدرام و خلیل روئینا سرودههای خود را قرائت کردند. در ادامه آقای حسنلی به ایراد سخن پرداخت. محور سخنانش بیشتر مقایسه اشعار حافظ و سعدی بود که اشعار حافظ را آینهای دانست که در پشت آن شخصیت خود شاعر مخفی است و اشخاص خود را در آینه اشعار او میبینند و شعر سعدی شیشهای است که همه چیز بدون تکلف در آن پیداست چرا که پیرایههای ادبی چون آرایشی است که میتوان آن را از چهره ستود اما اشعار سعدی آن رویی است که بی آرایش زیباست، حسنلی در بخش دیگری از سخنان خویش بیان کرد. به جز تألیفات اندک خود هیچ کتابی در زمینه استاتیک کلاسیک اشعار سعدی وجود ندارد اما راجع به زیباشناسی اشعار حافظ به وفور کتاب یافت میشود که بیشتر تقلید از نویسندگان گذشته است در پایان افزود دلبستگی به مدرنیت همانقدر زیباست که اشعار کلاسیک و مطالعات مربوط به آن، نباید دو گروه در لجاج با هم باشند.
سادگی و وقار اشعار سعدی در خصوصیات ذاتی آقای حسنلی نیز تأثیر به جای نهاده بود چراکه با کنترل زمان، وقت چهلوپنج دقیقهای، سخنرانی خود را نیم ساعته به پایان برد و آن را از برنامههای همیشگی خود دانست. در ادامه نماهنگی پخش شد و مراسم با قدردانی از چند تن از پیشکسوتان اهل قلم پایان یافت.
لازم به ذکر است در کنار در ورودی تعدادی از آثار اهل قلم و شاعران و نویسندگان منطقه لارستان بر روی میز چیده شده بود که در آن میان کتاب سیمای لارستان، همه چیز، آبی است، انار و بادگیر و... نوشتهی آقای صادق رحمانی به چشم میخورد. البته پذیرایی نیز قابل توجه بود.
به همین مناسبت از طرف شورای اسلامی شهر لار در تاریخ 15/4/1385 با دعوت از آقای کاووس حسنلی دکترای ادبیات فارسی و مدیر بخش دانشکدهی ادبیات دانشگاه شیراز مراسمی برگزار گردید.
این مراسم که در سالن فرمانداری- به راستی میتوان گفت یکی از مجهزترین سالنهای این شهرستان- برگزار شد بعد از تلاوت قرآن و پخش سرود ملی معاون شورای شهر لار ضمن تشکر از حضور آقای حسنلی، از انجمنهای ادبی لار، گراش، اوز، خنج و دهکویه از نشریاتی چون عصر اوز، افسانه لارستان، میلاد لارستان، و پسین دهکویه- جای تأسف داشت که باز هم نامی از نشریات گراش برده نشد- مراتب تشکر را به جای آورد و طی سخنرانی ده دقیقهای خود به تاریخچهای گذرا از پست مدرن صنعتی پرداخت و از برج ایفل با 330 متر ارتفاع به عنوان بارزترین نمونه ورود پست مدرنیت صنعتی به جامعه اروپایی نام برد. سپس آقایان پدرام و خلیل روئینا سرودههای خود را قرائت کردند. در ادامه آقای حسنلی به ایراد سخن پرداخت. محور سخنانش بیشتر مقایسه اشعار حافظ و سعدی بود که اشعار حافظ را آینهای دانست که در پشت آن شخصیت خود شاعر مخفی است و اشخاص خود را در آینه اشعار او میبینند و شعر سعدی شیشهای است که همه چیز بدون تکلف در آن پیداست چرا که پیرایههای ادبی چون آرایشی است که میتوان آن را از چهره ستود اما اشعار سعدی آن رویی است که بی آرایش زیباست، حسنلی در بخش دیگری از سخنان خویش بیان کرد. به جز تألیفات اندک خود هیچ کتابی در زمینه استاتیک کلاسیک اشعار سعدی وجود ندارد اما راجع به زیباشناسی اشعار حافظ به وفور کتاب یافت میشود که بیشتر تقلید از نویسندگان گذشته است در پایان افزود دلبستگی به مدرنیت همانقدر زیباست که اشعار کلاسیک و مطالعات مربوط به آن، نباید دو گروه در لجاج با هم باشند.
سادگی و وقار اشعار سعدی در خصوصیات ذاتی آقای حسنلی نیز تأثیر به جای نهاده بود چراکه با کنترل زمان، وقت چهلوپنج دقیقهای، سخنرانی خود را نیم ساعته به پایان برد و آن را از برنامههای همیشگی خود دانست. در ادامه نماهنگی پخش شد و مراسم با قدردانی از چند تن از پیشکسوتان اهل قلم پایان یافت.
لازم به ذکر است در کنار در ورودی تعدادی از آثار اهل قلم و شاعران و نویسندگان منطقه لارستان بر روی میز چیده شده بود که در آن میان کتاب سیمای لارستان، همه چیز، آبی است، انار و بادگیر و... نوشتهی آقای صادق رحمانی به چشم میخورد. البته پذیرایی نیز قابل توجه بود.
روز صد و یک سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
سلام دايانا!
سه رقمی شدم. ديروز را شايد بايد جشن ميگرفتم و از دلتنگي گريه ميكردم. اما نه جشن آن واقعي بود و نه دلتنگي تمام آن ميشد يك بازي كه روي روزها را مهر بزنيم. اينجا كار من مهر زدن است. يا همان سرباز ترق و تروق هستم. يك نفر پروندهاي ميآورد مجله را كناري ميزنيم پا ميچسبانيم و امضا. حالا اگر پرونده جالبي باشد يا مهمیدر كار باشد ميآيند و حرف ميزنند. تمام اتفاقهاي شيراز از همين دريچه ميگذرد و اين روزها هيچ اتفاقي نيافتاده كه مرا به هيجان بياورد. پروندههايي كه تهوع بروكراتيك را با خود ميآورند توي اتاق، گاهي كه نگاهشان ميكني جملههاي تكراري انگار دارند به ادبيات فحش ميدهند. وتو هم يك چرخ دنده خيلي خيلي كوچك هستي كه اين كارخانه كاغذي مزاحم را به پيش ميبرد. نه يك چرخ دنده ظريف بلكه يك چرخ دنده بي اهميت كه بود و نبودش فرقي نميكند.
صد روز گذشت و فكر ميكني چقدر بايد برايم مهم باشد. هر جور ديگر هم ممكن بود بگذرد ولي خوب اينجا كه صبحها حال و حوصله فكر كردن نداريم و عصرها هم با خواندن و نوشتن (اگر بشود) ميگذرد يك تنهايي و خلوت مطبوع كه گاهي آزار دهنده ميشود. اگر دغدغه مرخصي نباشد تمام روزها به خوبي درهم حل ميشود.و ميگذرد اما وقتي بخواهي مرخصي بگيري همه چيز انگار به هم ميريزد. ديگر كارها به هم ميريزد و زمان به جاي وقت تهران به وقت مرخصي به پيش ميرود. گفتم مرخصي ميخواهم گفت بعد. تا اين كه به اين بعد رسيدم و خودم را راضي كردم به دوباره گفتن حال هيچ كاري نبود بد شده بودم و خشمگين آن نگاه از دريچه ديگران برايم سخت شده بود و شده بودم كودكي كه عروسكش را گرفته بودند.
گفتند بعد بيا عروسك را بگير فكر كردم حتما قشنگ خواهد بود يا همان طور كه ميخواستم ولي بعد گفت شب نميتواني بيرون باشي.22:00 برگرد يعني ساعت 10 شب. انگار عروسك مو طلايي نبود ديگر ولي خوب ميشد به عنوان يك عروسك قبولش داشت.
سه رقمی شدم. ديروز را شايد بايد جشن ميگرفتم و از دلتنگي گريه ميكردم. اما نه جشن آن واقعي بود و نه دلتنگي تمام آن ميشد يك بازي كه روي روزها را مهر بزنيم. اينجا كار من مهر زدن است. يا همان سرباز ترق و تروق هستم. يك نفر پروندهاي ميآورد مجله را كناري ميزنيم پا ميچسبانيم و امضا. حالا اگر پرونده جالبي باشد يا مهمیدر كار باشد ميآيند و حرف ميزنند. تمام اتفاقهاي شيراز از همين دريچه ميگذرد و اين روزها هيچ اتفاقي نيافتاده كه مرا به هيجان بياورد. پروندههايي كه تهوع بروكراتيك را با خود ميآورند توي اتاق، گاهي كه نگاهشان ميكني جملههاي تكراري انگار دارند به ادبيات فحش ميدهند. وتو هم يك چرخ دنده خيلي خيلي كوچك هستي كه اين كارخانه كاغذي مزاحم را به پيش ميبرد. نه يك چرخ دنده ظريف بلكه يك چرخ دنده بي اهميت كه بود و نبودش فرقي نميكند.
صد روز گذشت و فكر ميكني چقدر بايد برايم مهم باشد. هر جور ديگر هم ممكن بود بگذرد ولي خوب اينجا كه صبحها حال و حوصله فكر كردن نداريم و عصرها هم با خواندن و نوشتن (اگر بشود) ميگذرد يك تنهايي و خلوت مطبوع كه گاهي آزار دهنده ميشود. اگر دغدغه مرخصي نباشد تمام روزها به خوبي درهم حل ميشود.و ميگذرد اما وقتي بخواهي مرخصي بگيري همه چيز انگار به هم ميريزد. ديگر كارها به هم ميريزد و زمان به جاي وقت تهران به وقت مرخصي به پيش ميرود. گفتم مرخصي ميخواهم گفت بعد. تا اين كه به اين بعد رسيدم و خودم را راضي كردم به دوباره گفتن حال هيچ كاري نبود بد شده بودم و خشمگين آن نگاه از دريچه ديگران برايم سخت شده بود و شده بودم كودكي كه عروسكش را گرفته بودند.
گفتند بعد بيا عروسك را بگير فكر كردم حتما قشنگ خواهد بود يا همان طور كه ميخواستم ولي بعد گفت شب نميتواني بيرون باشي.22:00 برگرد يعني ساعت 10 شب. انگار عروسك مو طلايي نبود ديگر ولي خوب ميشد به عنوان يك عروسك قبولش داشت.