۱/۱۶/۱۳۸۶

الف 318

نام بزرگ
غزلی از خلیل روئینا
پس از شنيدن نامش كه هست نام بزرگي
هميشه مي شكفد روي لب سلام بزرگي

سلام نام گلي لا به لاي گفتنش دارد
به رنگ مخمل و باران چه انسجام بزرگي

همان گلي كه خداوند گفته آخر گل هاست
در اوج روز نبوت در اختتام بزرگي

همان كه روز تماشا به اقرائي گل كرد
و در ادامه اين آيه شد مقام بزرگي

همه به چشم مداوا به او نگاه مي كردند
به زخم كهنه قانون چه التيام بزرگي

گرفت دست تبر را به سوي بتكده مي رفت
شكست قامت بت را در انهدام بزرگي

چو بر جزيره شرجي نوشت نام خدا را
جنون حواله او شد چه اتهام بزرگي

چنان كبوتر قاصد پريد دور دنيا رفت
زسقف خانه كعبه كه بود بام بزرگي

غزل چو عاشق او شد به دور قامتش گرديد
نوشت حرف دلش را به احترام بزرگي
فرقه وحدت
شعری از علی‌اکبر شامحمدی
از فرقه وحدتيم و از نسل حضوريم
از شيعه احمديم و از سنت نوريم
ما جمله اسيران خم طره اوييم
ما ياور همديگر و از تفرقه دوريم
ما حلقه نگسسته زنجير وفاقيم
فرياد زمانيم و پر از موج غروريم
شمعيم كه پروانه ما سوز دروني است
هرگز نهراسيم كه در عشق صبوريم
فرزند بهاران و هم‌آواز هزاريم
يك تكه و يكپارچه در جشن و سروريم
سر شاخه ايمان خدا حبل خدايي است
با واعتصموا لذت خمار حضوريم

سطر بعدی
نرگس اسدی
صداي پرانتزي باز مي آيد
پيرمردي مرا مي خواند
اشتباهاتي بي گور بر ديوار نقش بسته
امشب
مشتي خاک به جعبه اي خرما ختم مي شود
پيرمرد صدايش مي لرزد
چند تکه آيينه
که بگذارند آن بالا
نورهاي تنيده لابه لاي سايه ها
بپيچد
انعکاسش گناهاني سرگردان را بشکند
به جعبه اي خرما ختم مي شوم
تبعيد من از خوشه هاي بنفش شروع شد
و مأموريت من
آسماني گداخته و خطي زشت
و دندانهايي که بوي کفر بدهند
تشنه ي کبوتري که سالها پيش بايد معامله اش مي کردم
آگهي داده ايم مردم دهن به دهن کنند
مادري کيف جيبي زاييده
شهر آلوده ي شايعه اي گنگ است
بي هويت
شماره هايي تلخ
دريغ از تکه اي زيستن
کسي نيست خط تيره اي بکشد برود سطر بعدي

انتظاری پر از نوروز
شعری از فاطمه آبازیان
گرفته است از روزهاي پاياني سال دلم
گذشت هجدهمين زمستان زندگي
و نيامد آن‌ که بايد بيايد
بهار؛
فصلي که نويد مي‌دهد شکفتن را
من‌بهاريم که نشکفته ميميرم
زير خروارها انتظار
و انتظاري که صورتي متولد ميشود
درون سبزي بهار
سبزه‌ي هفت سينم نذر قدم‌هايت
سکه‌هايش بلاگردانت
سربلندي و سعادت و سَرورم تو
همه‌ي سلامتيم ارزاني سلامت
و سوي چشمانم پيشکش خستگي نگاهت
قرآن عارفانه تو را تلاوت مي‌کند
ماهي‌ها منتظران مسخ شده‌اند
در آينه نوري هويداست
که تو را تداعي مي‌کند
و من بين شمع‌هايي که روشن کرده‌ام
تو را مي‌بينم.

خواب
داستانی از مسعود غفوری
--Salam. dishab khab didam tu daredesare ajibi gir karde budin. yadam nist chi, vali yadame dashtin sare man dad mizadin chera shalvare baggye 6 jibe sabze arteshi pushidam! mikhastam haletun ro beporsam, va begam man az sb6jsa badam miad, az kolle tarkibesh.

--Mohem nist. man khobam. salam.

12/85

سیری در سرزمین نور
قسمت یازدهم سفرنامه حج جواد راهپیما
¨ صبح سپيد روز سه‌شنبه 29/4/1378 با تلاوت فجر در تجسم گاه عاشقان سر از خواب برداشتيم و كنار كعبه رو به سمت خانه مقدس الهي به احترام صداقت سرخ شقايق نماز صبح را ادا نموديم و حديث عشق را بر صفحه هستي زمزمه كرديم. در ستايشگاه محبان حضرت دوست رنگ اميد مي‌گرفتيم و شهد شراب شهامت را مي‌چشيديم عشق به او ستاره‌هاي وجودمان را جلا مي‌داد و ذرات سپيد سعادت، نور چشمه‌هايمان را به تلاطم مي‌انداخت حوضچه پنجره‌هايمان پر در شده بودند و صدف صداقتمان قطره‌هاي عشق را در آغوش مي‌گرفتند سجاده‌هاي عطشناك نگاهمان در ميان درياي نوراني اميد، وضو مي‌گرفتند و رو به محراب ابروهايمان، نماز مي‌خواندند و سراسر عشق بود و مستي، شور بود و هستي. ما پادشاه شهر گدايان بوديم و گداي شهر پادشاهان زيرا عشق را تجارت مي‌نموديم و هماي سعادت را عبادت مي‌كرديم. يا حنان و يا منان، به اميد كرمت آمده‌ايم اي شه خوبان. و بالاخره سه شنبه نيز در حضور كعبه عاشقان، قبله شقايقان باغ الهي سپري شد.
¨ سپيده دم روز چهار‌شنبه 30/4/1378 عظمت كبريايي در سراپرده چشمهايمان پديدار مي‌گشت و همه ما را تشنه رحمت خود ساخته بود. حدود ساعت 6 صبح با نقل جماعي به سوي كوه ثور و غار ثور پناهگاه پيامبر (ص) در شب هجرت معروف از مكه به مدينه حركت كرديم بعد از آن به طرف جبل الرحمه به راه افتاديم و برفراز آن عشق را تماشا ‌كرديم.

۱/۱۳/۱۳۸۶

الف 317

باروت
شعری از نرگس دادوند
دشـــمن
مرده ای متحرک ،
در میـــــدان
با تکیه به سلاح ایستـــــاده است .
عشقش،
زندگی اش ،
قـــدرتش ،
خلاصه شــده در بـــــاروت است .
ایرانـــــی
بدون تر س مبـارزه می کنـــــد
مر گ بر امـــــریکا می گویـــد
عشـــــــقش خـــــــداســـت
قـــــــدرتش ایمــــان
زوربازودارد ، از نوع اخلاص
همیشه حاضـر در میـــــدان
شکست ناپذیر دربرابر دشـمن
نابود می کند
هر چیزی را جز صلاح مملکت خویش داند
پیروز و سربلند
مقاوم واستوار
می گوید :
نابود باد دشمن
نابود باد
شش رباعی
عبدالرضا آذرمینا
1
برای دادن مینا به دست‌ات ساقی‌ام من
به عشق تو در اینجا باقی‌ام من
بگیر این جام نیلگون را ز دستم
که تا از مستی‌ام چشم‌ام نبستم

2
محرم آمد و یارم سیاه شد
از این رنگ رخش چون پاره ماه شد
که من پروانه و او شمع من بود
ز آه و ناله‌اش رنگم سیاه شد


3
دلم جانا ز هجرت گشته پرخون
به سان دوری لیلی ز مجنون
بیا تا بینمت یک بار دیگر
که چشمانم شده یک کاسه‌ی خون

4
ز دوریت ای عزیزم من چه پیرم
که در دنیا ز تو بهتر ندیدم
به خوابم آمدی گریه‌کنان تو
بخند تا من تو را غمگین نبینم

5
بهار است و دلم پژمرده گشته
ز دست دوریت دل خفته گشته
بیا جانم کنار تو نشینم
که شیاد من شوم مثل گذشته

6
در این بالا نشستم من به فکرت
به یاد آن لب و ابرو و چشم‌ات
ز برق آن لبت من را شفا ده
که تا من هم شوم قربان چشم‌ات
 عبدالرضا آذرمینا