کاغذها
شعری از فاطمه خواجهزاده
شعری از فاطمه خواجهزاده
نرم نرم
خاكستر خاطرههايم
نرگسها را آب دادهام
دراز مي كشم
و مورچگان را نظارهگر
صبح نزديك نيست
بوي روشنايي آسمان نپيچيده
جذام گرفته دستهايم
كه تو دور ميشوي از صفحه
واگير!؟
واگير چشمهاي توست
واكسينه هم شده باشي
اين قلم ناي ندارد
شبيه خرگوش
كه عقاب را دوست ندارد
من دارم
ميدانم بيمارم
و زياد كنار پنجره ماندهام
پتوي پشمي پخته را بكش
و بگذار نبينم كسي سرفههايم را گريه ميكند
و فكر نكن حتي خواب هم نبين
كه زني تو را هر شب ميپيچد لاي كاغذ
و فرو ميكند در حلقوم دفتر
كمي بگذرد تمام شيونها ميخوابد
تومور محله را گرفته
و به اندازه فاصله تا قبرستان
من ترسيدهام
كه تنگي قبر با دستهاي جذام گرفته
چطور ميشود كه يك آدم
مهر مرگ بزند به من
پدر سوخته اشكم در آمد
تمام شد
خاكها را ريختيد
من كاغذها را قورت داده بودم
كسي نفهميد
هيچ كس
نفهميد
خاكستر خاطرههايم
نرگسها را آب دادهام
دراز مي كشم
و مورچگان را نظارهگر
صبح نزديك نيست
بوي روشنايي آسمان نپيچيده
جذام گرفته دستهايم
كه تو دور ميشوي از صفحه
واگير!؟
واگير چشمهاي توست
واكسينه هم شده باشي
اين قلم ناي ندارد
شبيه خرگوش
كه عقاب را دوست ندارد
من دارم
ميدانم بيمارم
و زياد كنار پنجره ماندهام
پتوي پشمي پخته را بكش
و بگذار نبينم كسي سرفههايم را گريه ميكند
و فكر نكن حتي خواب هم نبين
كه زني تو را هر شب ميپيچد لاي كاغذ
و فرو ميكند در حلقوم دفتر
كمي بگذرد تمام شيونها ميخوابد
تومور محله را گرفته
و به اندازه فاصله تا قبرستان
من ترسيدهام
كه تنگي قبر با دستهاي جذام گرفته
چطور ميشود كه يك آدم
مهر مرگ بزند به من
پدر سوخته اشكم در آمد
تمام شد
خاكها را ريختيد
من كاغذها را قورت داده بودم
كسي نفهميد
هيچ كس
نفهميد
سایه
طرحی از مهسا حاتمیکیا
لامپ نگاهت را خاموش ميكنم
خوابم ميآيد
تاريكي را دوست دارم
بدون سايهاي از تو
خوابم ميآيد
تاريكي را دوست دارم
بدون سايهاي از تو
خیلی نزدیک
شعری از مهسا حاتمیکیا
در ازدحام لحظهها
با خشم به توميانديشم
اي مهربان
بيدارشان كنيد
عقربهها خوابيدهاند
در اين دايره خاكستري
تنها هاله آبي رنگ
ميزدايد ابهام
يا كه
اينگونه ميانديشم
و تو اينجايي
خيلي نزديك
با خشم به توميانديشم
اي مهربان
بيدارشان كنيد
عقربهها خوابيدهاند
در اين دايره خاكستري
تنها هاله آبي رنگ
ميزدايد ابهام
يا كه
اينگونه ميانديشم
و تو اينجايي
خيلي نزديك
آفتاب
شعری از مرضیه قربانی
در بي تابي احساس تو
در نگاههاي معصومانهات
در وجود عاشقانهات
و با حرارت چشمانت
امواج خروشان دريا را به آفتاب هديه خواهم داد
تا آفتاب مرا با همان زلاليت به تو بسپارد
و با همان تلالو شبانه
در نگاههاي معصومانهات
در وجود عاشقانهات
و با حرارت چشمانت
امواج خروشان دريا را به آفتاب هديه خواهم داد
تا آفتاب مرا با همان زلاليت به تو بسپارد
و با همان تلالو شبانه
دو متن از سمیرا غفوری
شبهای مهتابی
كنار پنجره نشسته بودم و به آسمان بيانتها چشم دوخته بودم. شبي مهتابيست. آسمان چادر حرير سيب عشق را بوسه كرده، صاف و بدون يك لكه ابر.
امشب ماه خندان است، تك تك ستارگان پاي كوبان به جشن ماه ميآمدند و در يك چشم بر هم زدن آسمان پر از ستارههاي چشمكزن شد، گويي آن جا شهري از آن ستارههاست.
چشمان من به دنبال ستاره گم شده خودم بود. ستارهاي دنبالهدار را نشانه گرفتم، احساس كردم آسمان از هميشه به من نزديكتر است، دستهايم را بلند كردم، شايد بتوانم آن را بچينم، اما هر چه تقلا كردم نتوانستم.
تصميم گرفتم سوار بر قايق خيال شوم و به سوي آن ستاره پارو زنم، هنگامي كه ميخواستم ستارهاي را در مشت بگيرم، ناگهان شهابي از دل آسمان بيرون جهيد، دستم را عقب زد و ستاره را با خود به كهكشان آرزوها برد و من با تمام وجود فرياد زدم:
آهاي ستاره، حالا كه نگاهم نميكني، دستهايم را به تماشاي ماه ميبرم و آسمان را به هيچكس نميفروشم.
امشب ماه خندان است، تك تك ستارگان پاي كوبان به جشن ماه ميآمدند و در يك چشم بر هم زدن آسمان پر از ستارههاي چشمكزن شد، گويي آن جا شهري از آن ستارههاست.
چشمان من به دنبال ستاره گم شده خودم بود. ستارهاي دنبالهدار را نشانه گرفتم، احساس كردم آسمان از هميشه به من نزديكتر است، دستهايم را بلند كردم، شايد بتوانم آن را بچينم، اما هر چه تقلا كردم نتوانستم.
تصميم گرفتم سوار بر قايق خيال شوم و به سوي آن ستاره پارو زنم، هنگامي كه ميخواستم ستارهاي را در مشت بگيرم، ناگهان شهابي از دل آسمان بيرون جهيد، دستم را عقب زد و ستاره را با خود به كهكشان آرزوها برد و من با تمام وجود فرياد زدم:
آهاي ستاره، حالا كه نگاهم نميكني، دستهايم را به تماشاي ماه ميبرم و آسمان را به هيچكس نميفروشم.
دلتنگیهایم
ميخواهم از خاطرات شيرين دوران كودكيام بنويسم. دلم گرفته است، شايد دلتنگ روزهاي كودكيام، روزهايي كه با يك عروسك همسفر ميشدم و كينه و دلتنگي معنا نداشت.
روزهايي كه از شاخهي انگورها براي دلم تاب ميبستم و صداي خندهام دل آسمان را ميشكافت. روزهايي كه هر روز به ميهماني اقاقيها دعوت ميشدم و با آنها تا كهكشان خوشبختي پرواز ميكردم. روزهايي كه سپيدي ياس را به بازي ميگرفتم و با شكوفههاي سيب قهر ميكردم. روزهايي كه سفرهاي دلتنگي نبود، جادههاي غبار گرفته از بدي نبود و اصلا كينهاي نبود كه غم باشد، روزهايي كه گذشت.
اما باز هم احساس لطيف بودن آن روزها در خاطرم موج ميزند و باز هم دلم ميخواهد همانند آن روزها كسي لبخند ياسها را سد نكند و به پيچكها به خاطر شيطنتشان دشنام نگويد.
دلم ميخواهد آبشار زلال شعرهاي كودكانهام بار ديگر در خانهمان طنين زندگي افكند. دلم ميخواهد در زير سايه خدا بايستم و باز هم با حرفهاي كودكانهام و در ميان هق هق گريه با خدا آشتي كنم! دلم ميخواهد:..... كاش باز هم ميتوانستم «باز باران با ترانه» را ترجمه كنم و باز گيلاسهاي رسيدهاش باشم.
روزهايي كه از شاخهي انگورها براي دلم تاب ميبستم و صداي خندهام دل آسمان را ميشكافت. روزهايي كه هر روز به ميهماني اقاقيها دعوت ميشدم و با آنها تا كهكشان خوشبختي پرواز ميكردم. روزهايي كه سپيدي ياس را به بازي ميگرفتم و با شكوفههاي سيب قهر ميكردم. روزهايي كه سفرهاي دلتنگي نبود، جادههاي غبار گرفته از بدي نبود و اصلا كينهاي نبود كه غم باشد، روزهايي كه گذشت.
اما باز هم احساس لطيف بودن آن روزها در خاطرم موج ميزند و باز هم دلم ميخواهد همانند آن روزها كسي لبخند ياسها را سد نكند و به پيچكها به خاطر شيطنتشان دشنام نگويد.
دلم ميخواهد آبشار زلال شعرهاي كودكانهام بار ديگر در خانهمان طنين زندگي افكند. دلم ميخواهد در زير سايه خدا بايستم و باز هم با حرفهاي كودكانهام و در ميان هق هق گريه با خدا آشتي كنم! دلم ميخواهد:..... كاش باز هم ميتوانستم «باز باران با ترانه» را ترجمه كنم و باز گيلاسهاي رسيدهاش باشم.
روز هفتاد و نه سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
سلام دايانا!
ظهر الف ها را با شوق خواندم. مثل هميشه يادداشت هاي 3:21 نيمه شب كه ببينم چه خبر است در ذهن هاي تنهايي، گزارشها و بعد داستانها و شعرها حتي مطلب هاي خودم را هم دوباره میخوانم. گاهي خيلي از آن خوشم میآيد «خوشبختي يعني پايان، هر وقت احساس میكنم خوشبختم غمگين ميشوم. » و همين طور واژهها را مينوشم كه از هواي اينجا دور شوم. حتي بعضيها را كه خوشم بيايد چند بار ميخوانم. حال ميدانم جواد چه میكشيد. با غلط هاي املايي الف، وقتي در هر بار خواندن بايد آنها را تصحيح كني ولي خوب همين كاغذهاي تنها هم خوب توي تنهايي تو جا باز میكنند.
چند كار ديگر هم كردم داستان يكي از دخترها را نقد كردم خدا كند نوشته خودش باشد. شعرهاي سعيد را هم دوباره خواندم با يادداشتهاي كوتاه، و شعر آخرش را نقد كردم. از آن نقدهايي كه كمتر در انجمن است. باز كردن متن به روي خواننده نصف آن چيزها را هم سعيد در شعرش نديده است. ولي خوبسعيد ارزششرا دارد.
نامهاي براي اسمال هم نوشتم گفتم كه به او فكر میكنم و فكر ميكنم كه میخواهند تغيير كند و او راضي شده كه تغيير كند و اين چندان مهم نيست. تصويري كه دارد جايي بايد به دردش نخورده، شايد براي اين دركش میكنم كه منتظرم اين بلا سر خودم هم بيايد.ديگر اين كه «جامعه» علي عبدالرضايي را خواندم آخرش هم نوشتم مثل پخش مستقيم يك تمرين فوتبال است. صحنه هاي قشنگ زياد دارد ولي توي پخش بهتر است مونتاژ شود.
ديروز سعيد كارامل هم آورد. نمیدانم چه كارش كنم. عكس هم بود كه چندتايي را دادم شجيرات اما نميشود روي او سرمايه گذاري كرد ديگر چون آن قدر آدم است كه فكر نكنم بشود روي ذهنش خط انداخت. نامه هرمز كامپيوتر هم بود. زحمت كشيده بودند و ميرود روي پرونده كه شايد هيچ وقت به درد نخورد.
ديگر كه اينجا تمام ذهنها معطوف مرخصيست. هيچي معلوم نيست. طاهري تاكيد دارد كه نميشود. و تقسيم 18 است. ولي بچهها اين قدر شايعه ساختهاند انگار میخواهند از چيزهاي كوچك چيزي بسازند و پنجشنبه مرخصي بروند. اين فضا مرا هم پخش كرده ولي خوب چاره اي نيست حداكثر خودم را دور كردهام. اگر نرويم مرخصي جمعه قول يك مرخصي براي تخت جمشيد را از ستوده گرفتهام با لاري ها برويم عكس بگيريم . اميدوارم قول الكي داده باشد و قبلش برويم. راستي جيم هم زياد شده و بچه ها با امضاي تقلبي و از زير سيم خاردار و هر طوري است عصرها ميروند شهر، عصرها ديگر كامل راحتيم و اين طور بود كه فرصت كردم از انجمن بنويسم. كارهايم كمیمنظمتر شده ختم قرآن هم طبق برنامه است و عقب نيافتادهام. فقط گوشم هنوز دارد زنگ میزند. اينجا ديگر خبري نيست به جز آرزوي سلامتي براي شما و خانواده معظم همراه با هفت تا علامت تعجب الكي 4:37 عصر
ظهر الف ها را با شوق خواندم. مثل هميشه يادداشت هاي 3:21 نيمه شب كه ببينم چه خبر است در ذهن هاي تنهايي، گزارشها و بعد داستانها و شعرها حتي مطلب هاي خودم را هم دوباره میخوانم. گاهي خيلي از آن خوشم میآيد «خوشبختي يعني پايان، هر وقت احساس میكنم خوشبختم غمگين ميشوم. » و همين طور واژهها را مينوشم كه از هواي اينجا دور شوم. حتي بعضيها را كه خوشم بيايد چند بار ميخوانم. حال ميدانم جواد چه میكشيد. با غلط هاي املايي الف، وقتي در هر بار خواندن بايد آنها را تصحيح كني ولي خوب همين كاغذهاي تنها هم خوب توي تنهايي تو جا باز میكنند.
چند كار ديگر هم كردم داستان يكي از دخترها را نقد كردم خدا كند نوشته خودش باشد. شعرهاي سعيد را هم دوباره خواندم با يادداشتهاي كوتاه، و شعر آخرش را نقد كردم. از آن نقدهايي كه كمتر در انجمن است. باز كردن متن به روي خواننده نصف آن چيزها را هم سعيد در شعرش نديده است. ولي خوبسعيد ارزششرا دارد.
نامهاي براي اسمال هم نوشتم گفتم كه به او فكر میكنم و فكر ميكنم كه میخواهند تغيير كند و او راضي شده كه تغيير كند و اين چندان مهم نيست. تصويري كه دارد جايي بايد به دردش نخورده، شايد براي اين دركش میكنم كه منتظرم اين بلا سر خودم هم بيايد.ديگر اين كه «جامعه» علي عبدالرضايي را خواندم آخرش هم نوشتم مثل پخش مستقيم يك تمرين فوتبال است. صحنه هاي قشنگ زياد دارد ولي توي پخش بهتر است مونتاژ شود.
ديروز سعيد كارامل هم آورد. نمیدانم چه كارش كنم. عكس هم بود كه چندتايي را دادم شجيرات اما نميشود روي او سرمايه گذاري كرد ديگر چون آن قدر آدم است كه فكر نكنم بشود روي ذهنش خط انداخت. نامه هرمز كامپيوتر هم بود. زحمت كشيده بودند و ميرود روي پرونده كه شايد هيچ وقت به درد نخورد.
ديگر كه اينجا تمام ذهنها معطوف مرخصيست. هيچي معلوم نيست. طاهري تاكيد دارد كه نميشود. و تقسيم 18 است. ولي بچهها اين قدر شايعه ساختهاند انگار میخواهند از چيزهاي كوچك چيزي بسازند و پنجشنبه مرخصي بروند. اين فضا مرا هم پخش كرده ولي خوب چاره اي نيست حداكثر خودم را دور كردهام. اگر نرويم مرخصي جمعه قول يك مرخصي براي تخت جمشيد را از ستوده گرفتهام با لاري ها برويم عكس بگيريم . اميدوارم قول الكي داده باشد و قبلش برويم. راستي جيم هم زياد شده و بچه ها با امضاي تقلبي و از زير سيم خاردار و هر طوري است عصرها ميروند شهر، عصرها ديگر كامل راحتيم و اين طور بود كه فرصت كردم از انجمن بنويسم. كارهايم كمیمنظمتر شده ختم قرآن هم طبق برنامه است و عقب نيافتادهام. فقط گوشم هنوز دارد زنگ میزند. اينجا ديگر خبري نيست به جز آرزوي سلامتي براي شما و خانواده معظم همراه با هفت تا علامت تعجب الكي 4:37 عصر