گزارش یازدهمین مجمع عمومی انجمن شاعران و نویسندگان گراش
جمعه 26/12/1384 یازدهمین مجمع عمومی انجمن شاعران و نویسندگان گراش در محل خانه فرهنگ برگزار شد.
جلسه ساعت 10:20 دقیقه آغاز شد. طبق روال ابتدای دبیران دوره پیشین، به تشریح فعالیتهای انجام شده پرداختند. که مهمترین بحث انجام شده درباره وظایف و مسئولیتهای دبیر روابط عمومی بود. دبیر بانوان انجمن، خانم بخشی، توضیحاتی درباره روند کار انجمن به خصوص برای اعضای جدید ارائه کردند. خانم خندان، گزارش مالی انجمن را ارائه دادند و از یک کمک صد هزار تومانی برای انجمن خبر دادند. خواجهپور مهمترین تحول بخش انتشارات را خرید پرینتر دانست که با این کار بخش مهمی از فعالیتهای مربوط به چاپ الف متمرکز شده است. آقای کارگر نیز به جمعبندی فعالیتهای دوره نهم انجمن پرداختند.
با حضور آقای صلاحی، انتخابات انجمن با حضور 22 نفر از اعضا برگزار شد که طی آن :
محمدخواجهپور 21 رای دبیر انتشارات
مصطفی کارگر 20 رای سردبیر
حبیبه بخشی 20 رای دبیر بانوان
سعید توکلی 13 رای روابط عمومی
زهره رهنورد 10 رای دبیر مالی
به عنوان اعضای گروه دبیران انجمن انتخاب شدند. همچنین خانمهای رنجبر، ابراهیمی و زارع به ترتیب با 9، 4 و 4 رای به عنوان اعضای جانشین گروه دبیران انتخاب شدند.
در این جلسه حق عضویت بیشتر اعضا انجمن جمعآوری شد و همچنین الف ویژه نوروز در اختیار اعضا قرار گرفت.
پس از جلسه عمومی اعضای گروه دبیران در جلسه کوتاهی سمت اعضای گروه را مشخص نمودند.
جلسه ساعت 10:20 دقیقه آغاز شد. طبق روال ابتدای دبیران دوره پیشین، به تشریح فعالیتهای انجام شده پرداختند. که مهمترین بحث انجام شده درباره وظایف و مسئولیتهای دبیر روابط عمومی بود. دبیر بانوان انجمن، خانم بخشی، توضیحاتی درباره روند کار انجمن به خصوص برای اعضای جدید ارائه کردند. خانم خندان، گزارش مالی انجمن را ارائه دادند و از یک کمک صد هزار تومانی برای انجمن خبر دادند. خواجهپور مهمترین تحول بخش انتشارات را خرید پرینتر دانست که با این کار بخش مهمی از فعالیتهای مربوط به چاپ الف متمرکز شده است. آقای کارگر نیز به جمعبندی فعالیتهای دوره نهم انجمن پرداختند.
با حضور آقای صلاحی، انتخابات انجمن با حضور 22 نفر از اعضا برگزار شد که طی آن :
محمدخواجهپور 21 رای دبیر انتشارات
مصطفی کارگر 20 رای سردبیر
حبیبه بخشی 20 رای دبیر بانوان
سعید توکلی 13 رای روابط عمومی
زهره رهنورد 10 رای دبیر مالی
به عنوان اعضای گروه دبیران انجمن انتخاب شدند. همچنین خانمهای رنجبر، ابراهیمی و زارع به ترتیب با 9، 4 و 4 رای به عنوان اعضای جانشین گروه دبیران انتخاب شدند.
در این جلسه حق عضویت بیشتر اعضا انجمن جمعآوری شد و همچنین الف ویژه نوروز در اختیار اعضا قرار گرفت.
پس از جلسه عمومی اعضای گروه دبیران در جلسه کوتاهی سمت اعضای گروه را مشخص نمودند.
زندهتر از زندگی
ترانهای از ابراهیم اسدی
ای همشب بی حد من
به اوج واژه سر بزن
نزار ستاره کم بیاد
دوباره در هجوم باد
نزار صدام یخ بزنه
دل ترانه بشکنه
نزار که بی حرفی تو
تیغ بکشه به ماه نو
اینجا ته بیهودگی
بی دردی و آسودگی
تنها همین اشکای شور
دستای تو، تو که نبود
با من خودی مثل تنم
با تو که هستم روشنم
با تو که هستم رنگیم
ظرفی به این قشنگیم
با تو که هستم سرخوشم
بغض صدامو میکُشم
وقتی که نیستی بی سرم
دل ضربههای آخرم
وقتی که نیستی خالیم
مترسک پوشالیام
با تو که هستم نازکم
از جنس آهن سبکم
با تو پر از تازگیم
زندهتر از زندگیم
به اوج واژه سر بزن
نزار ستاره کم بیاد
دوباره در هجوم باد
نزار صدام یخ بزنه
دل ترانه بشکنه
نزار که بی حرفی تو
تیغ بکشه به ماه نو
اینجا ته بیهودگی
بی دردی و آسودگی
تنها همین اشکای شور
دستای تو، تو که نبود
با من خودی مثل تنم
با تو که هستم روشنم
با تو که هستم رنگیم
ظرفی به این قشنگیم
با تو که هستم سرخوشم
بغض صدامو میکُشم
وقتی که نیستی بی سرم
دل ضربههای آخرم
وقتی که نیستی خالیم
مترسک پوشالیام
با تو که هستم نازکم
از جنس آهن سبکم
با تو پر از تازگیم
زندهتر از زندگیم
ضرورت فرهنگی خواندن یک کتاب
معرفی کتاب زبان لارستانی نوشته دکتر احمد اقتداری
از محمد خواجهپور
زبان لارستانی مجموعه مقالات و سخنان پراکنده دکتر احمد اقتداری است که به کوشش صادق رحمانی گردآوری شده است و نشر همسایه آن را در سال 1384 منتشر نموده است.
دکتر اقتداری استاد پیشین دانشگاه تهران است که اکنون به سن پیری رسیده است. تلاشهای او در دهههای گذشته نقش اصلی را در هویت بخشی به لارستان و شهرهای آن در فرهنگ و حتی جغرافیای ایران زمین داشت. و حال شاید وقت آن است که با گرامیداشت نام و کارهای او هم سپاسی از سالهای خدمت بیچشمداشت دکتر اقتداری داشته باشیم و هم نویدی برای کسانی باشد که میخواهند گام در این راه سخت بگذارند.
در کتاب زبان لارستانی مقالاتی خواندنی به ویژه در حوزه لهجهشناسی وجود دارد که میتواند دستمایه پژوهشهای آینده در این بخش و دانش زبانشناسی و ادبیات باشد. بخشی از مطالب کتاب نیز تلاشی است برای مصون نگه داشتن واژهها و امثال از دست تطاول زمان. این امثال حال پس از سالها خواندنیتر مینماید.
برای آنها که به دنبال لذت از خواندن هستند مقالات «دو بیت شعر به لهجه اوزی» و «ترانه اسمش نادنم» را پیشنهاد میکنم. البته «متن یک نامه لاری» نیز بسیار خواندنی است.
اما برای اهل تحقیق مقاله «واژهای به جای جزر و مد» و به ویژه «نکتههای دستوری در لهجه لارستانی» میتواند نمونهای از روش علمی در انجام تحقیق باشد. به خصوص مقاله نکتههای دستوری میتوان موضوع بسیاری تحقیقات و پایاننامههای دانشگاهی باشد.
هر چند در این کتاب اشاره زیادی به لهجه یا زبان گراشی نشده است. ولی در برخی قسمتهای بررسی تطبیقی و ارجاعاتی نسبت به «گراشی» نیز وجود دارد. مطالعه این کتاب توسط علاقهمندان به فرهنگ و زبان جنوب میتواند انگیزش موثری باشد برای دنبال کردن راههای نیمهتمامی که دکتر اقتداری راهگشای آن است.
روز هفتاد و شش سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
سلام دايانا!
« پاك كنها» آخرش تمام شد. آخرش آن طوري كه میخواستم نبود. همه چيز را انگار تمام كرده بود. وقتي میخواندي همان طور كه حوصلهام را سر ميبرد اين عبور متوالي از كوچههاي شبيه هم و آدمهاي گنگ. ميخواستم باز هم پا به پاي والاس بروي تا به . يك جايي برسي. اتفاقات همان قدر كه عجيب و غير منتظره بود منطقي به نظر میرسيد. تمام آدمها مثل كوههاي سرگردان به هم میرسيدندو داستان هر چه به پيش ميرفت همين طور پخش و پلاتر ميشد.و ميگفتي همين طور پا در هوا همه چيز ول ميشود و تو ميماني و گمان ها و حدس ها و يك گلوله همان طور كه كار را تمام میكند. انگار تمام گمان ها و اهميت آنها را پاك میكند.
خودم را براي گيجي بيش از اين آماده كردهام. شايد به خاطر همين بود كه داستان به نظرم خيلي عادي و قابل درك آمد. راحت آخرش نويسنده و افكارش برايش روشن بود. میخواست بگويد كدام واقعيت. هر نشانه كوچكي ما را به راه هايي ميبرد كه شايد به جاهايي كه میخواهيم برسيم يا يك دور اضافه به اين تكرارها اضافه كند. گفتم حوصله آدم را سرميبرد ولي آدم را زجر نميداد. شايد جالبي اش در همين بود كسالت زندگي میريخت توي سطل ذهنت. 4:24
روز هفتاد و هفت
سلام دايانا!صبح رفتم حمام. وقت ديگري گير نمیآيد. شكفته شده بودم و تازه. انگار عيد شده بود. سردي آب تنم را مقابل بادهاي سردي كه ميوزيد واكسينه كرد و میخواستم آواز بخوانم. لباس هاي نويم را دوباره پوشيدم. آن قدر روي آن لباس ها چرك نشسته بود كه سنگين شده بودند و توي لباس بياتيكتي كه هنوز آب نرفته بود تا آستين هايش حوصله ام را سر ببرد. راحت بودم. میخواستم هشت خانه بكشم و ليلي كنم. میخواستم كسي باشد تا با او بخنديم. از آن خندههايي كه هيچ كس دليل آن را نمیداند. يك نفر يك سكه 5 توماني قورت داد تا فرداش بوق آزاد میزد. جان من لبخند كوچكي بزن اگر يكي از بچه هاي نه بود شاديام به توان هشت ميشد. ولي حالا كه اينجا كنار لباسهايم نشستهام حالا كه ميخواهم آفتاب تندتر بتابد میخواهم كه باد بيايد تا اين خيسي كسالت بار زودتر تمام شود چقدر ذهنم در جستجوي چيزي هست. آن حس خوشايند صبح را ديگر دوست ندارم میخواهم آن لباسهاي مكرر دوباره برود روزنههاي تنم را بپوشاند. همين جا بنشينم تا فريادي مرا از جا بلند كند. میخواهم هيچ خواهشي نداشتم. هيچ نيرويي يك تهي مطلق. دو صفحه از كير كگارد را خواندهام . اين ها ربطي به او ندارد بيشتر به خاطر اين پشههاست كه ولم نمیكنند و بادي كه نمیآيد نه اين كه مثل بادهاي قديمیخبري از تو بياورد. ميخواهم اين لباسها زودتر خشك بشود و بروم. كجا؟ چه فرقي ميكند آخر. 1:36 ظهر
« پاك كنها» آخرش تمام شد. آخرش آن طوري كه میخواستم نبود. همه چيز را انگار تمام كرده بود. وقتي میخواندي همان طور كه حوصلهام را سر ميبرد اين عبور متوالي از كوچههاي شبيه هم و آدمهاي گنگ. ميخواستم باز هم پا به پاي والاس بروي تا به . يك جايي برسي. اتفاقات همان قدر كه عجيب و غير منتظره بود منطقي به نظر میرسيد. تمام آدمها مثل كوههاي سرگردان به هم میرسيدندو داستان هر چه به پيش ميرفت همين طور پخش و پلاتر ميشد.و ميگفتي همين طور پا در هوا همه چيز ول ميشود و تو ميماني و گمان ها و حدس ها و يك گلوله همان طور كه كار را تمام میكند. انگار تمام گمان ها و اهميت آنها را پاك میكند.
خودم را براي گيجي بيش از اين آماده كردهام. شايد به خاطر همين بود كه داستان به نظرم خيلي عادي و قابل درك آمد. راحت آخرش نويسنده و افكارش برايش روشن بود. میخواست بگويد كدام واقعيت. هر نشانه كوچكي ما را به راه هايي ميبرد كه شايد به جاهايي كه میخواهيم برسيم يا يك دور اضافه به اين تكرارها اضافه كند. گفتم حوصله آدم را سرميبرد ولي آدم را زجر نميداد. شايد جالبي اش در همين بود كسالت زندگي میريخت توي سطل ذهنت. 4:24
روز هفتاد و هفت
سلام دايانا!صبح رفتم حمام. وقت ديگري گير نمیآيد. شكفته شده بودم و تازه. انگار عيد شده بود. سردي آب تنم را مقابل بادهاي سردي كه ميوزيد واكسينه كرد و میخواستم آواز بخوانم. لباس هاي نويم را دوباره پوشيدم. آن قدر روي آن لباس ها چرك نشسته بود كه سنگين شده بودند و توي لباس بياتيكتي كه هنوز آب نرفته بود تا آستين هايش حوصله ام را سر ببرد. راحت بودم. میخواستم هشت خانه بكشم و ليلي كنم. میخواستم كسي باشد تا با او بخنديم. از آن خندههايي كه هيچ كس دليل آن را نمیداند. يك نفر يك سكه 5 توماني قورت داد تا فرداش بوق آزاد میزد. جان من لبخند كوچكي بزن اگر يكي از بچه هاي نه بود شاديام به توان هشت ميشد. ولي حالا كه اينجا كنار لباسهايم نشستهام حالا كه ميخواهم آفتاب تندتر بتابد میخواهم كه باد بيايد تا اين خيسي كسالت بار زودتر تمام شود چقدر ذهنم در جستجوي چيزي هست. آن حس خوشايند صبح را ديگر دوست ندارم میخواهم آن لباسهاي مكرر دوباره برود روزنههاي تنم را بپوشاند. همين جا بنشينم تا فريادي مرا از جا بلند كند. میخواهم هيچ خواهشي نداشتم. هيچ نيرويي يك تهي مطلق. دو صفحه از كير كگارد را خواندهام . اين ها ربطي به او ندارد بيشتر به خاطر اين پشههاست كه ولم نمیكنند و بادي كه نمیآيد نه اين كه مثل بادهاي قديمیخبري از تو بياورد. ميخواهم اين لباسها زودتر خشك بشود و بروم. كجا؟ چه فرقي ميكند آخر. 1:36 ظهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر