کفش
شعری از مصطفی کارگر
ميكشد و دوباره شروع به خوردن
نوشته میشود آری به نام هر پا کفش
که لازم است برای ظهور تیپا کفش
«رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند»
ز پای تا به درآورد و رفت بالا کفش
«پیام داد که خواهد نشست با رندان»
و پرت می کنم از روی خشم دوتّا کفش
«چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم»
نشسته باشم و باشد خموش و گویا کفش
«گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش»
شوند خود متوجه که هست غوغا کفش
«نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر»
سلام و صد صلوات و دعا بر آقاکفش!
«قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع»
که هست قطره و بی شبهه هست دریا کفش
«که من نمی شنوم بوی خیر از این اوضاع»
به این دلیل شدم شهره ی جهان با کفش
«چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور»
که بود بی خبر از ارج و قرب والا کفش
«مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق»
برای مردم چیز و فقیر و ما را کفش
«گرت مدام میسر شود زهی توفیق»
که همنشین شودت تا به صبح شبها کفش
«جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است»
شبیه کله ی بی مغز و توی رویا کفش
«هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق»
که هست بهتر از اوراق و سفته والّا کفش
«چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری»
خبرنگار کتک باش توی ایسنا کفش
«هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک»
چه باک تا که مرا هست یار شورا کفش
بس است شعر نقیضه به مصرع حافظ
ببخش حضرت حافظ! عزیز در پا کفش!
میان عالمه ای واژه های گوناگون
برای شاعری و باقی قضایا: کفش
چقدر قافیه سازی به خاطر یک جفت
اگرچه خوشگل و شاید مهم و زیبا کفش
خبر ندارد و در باغ شوق و رغبت نیست
کسی که نیست برایش عزیز گویا کفش
شود نوشت قصیده غزل رباعی و باز
هنوز باشد مانند یک معما کفش
میان کوچه شنیدم شعار می دادند:
سکوت کن ننویس این همه و الّا کفش...
و ما به خاطر تامین جان و مال عزیز
سکوت کرده و گفتیم: باشد! امضا: کفش
مصطفي كارگر/30/9/87
توضیح: مصرع های داخل گیومه از لسان الغیب است.
عینک
داستانی از الهام غفاری
افتخار
داستانی از سمیه کشوری
□
پسر محکم خودش را در آغوش گرفته و با دستهاي لرزانش عرق پيشاني اش را پاک مي کند روبروي او چند بسته ي کوچک مواد است آنها رو برمي د ارد ودر دستشويي مي ريزد و سيفون را مي کشد و بلند داد مي زند: ازتون متنفرم لعنتيهاي هاي کثافت. پدر اشکهايش را پاک مي کند و رو به پسرش مي گويد : بهت افتخار مي کنم پسرم!
در دنیای تلخ سوتفاهم
نقدی از محمد خواجهپور بر کتاب ستارههای ششپر مجید حلاجی
محمد خواجهپور: تلاش مجید حلاجی در کتاب «ستارههای ششپر» نوشتن داستانهایی است که برای خواننده جذاب باشد. فکر میکنم تا حد زیادی نیز در این کار موفق بوده است. طنزی او که در کارهایش استفاده کرده یک طنز بدون لودگی و متشخص است.
ستارههای ششپر مجموعه 12 داستان کوتاه و خیلیکوتاه در حد یک تا چند صفحه است. مجید حلاجی که متولد 1355 است و در اوز مشغول به کار است در شیراز و انتشارات ایلاف این کتاب را منتشر کرده است. در کتاب از طنزهای اجتماعی تا فابل و نقیضه وجود دارد اما چیزی که خمیرمایه مشترک تمامی داستانهای را تشکیل میدهد، وجود طنزی حاصل از سوتفاهم شخصیتها است.
از شیوههای مختلفی برای آفرینش طنز میتوان استفاده کرد. مهمترین آن نشان دادن پارادوکسها و دوگانگیهاست. شیوه حلاجی در این کتاب بر این پایه استوار است که شخصیتها معمولاً وضعیتی را تصور کرده اما در پایان داستان مشخص میشود که این تصور دنیای بیرونی یا واقعیت چیزی بیش از یک توهم نبوده است. مهمترین داستانی که سوتفاهم در آن بارز و مشخص است داستان ابتدایی یا همان «ستارههای ششپر» است. در این داستان پایانبندی به خوبی میتواند جهت داستان را تغییر دهد اما از نظر فنی به نظر میرسد تداخلی در زاویه دید داستان وجود دارد. هر چند که داستان از زاویه دید دانای کل روایت میشود اما در برخی قسمتها لحن و دید شخصیت اول داستان روی روایت دانای کل تاثیر میگذارد. در برخی داستانهای دیگر نیز این مساله وجود دارد و به نظر میرسد نویسنده در روایتهای اول شخص راحتتر است. بخشی از این تداخل نیز به دلیل تلاش نویسنده برای آفرینش لحنی متناسب با طنز موجود در داستان است.
اگر بخواهیم به دستهبندی داستانهای کتاب بپردازیم . در کنار داستانهای اجتماعی همانند ستارههای ششپر، اسکناس بودار و کباب گوشتی با داستانهای حیوانات (فابل) نیز روبهرو هستیم که نتوانستهاند به ساختمندی داستانهای اجتماعی باشند. در میان داستانهای اجتماعی نیز گاهی نویسنده به شکل مشخصی به دوگانگیها و تضادها پرداخته است که کمتر جنبه زیباشناختی دارد. مثلاً در داستان پایانی تقریباً سوتفاهم شخصیت اول در شناخت نفتی قابل تشخیص است و یا داستان اسکناس بوددار نیز این سیاهی و سفیدی بارز و مشخص است.
چیزی که طنز حلاجی را ارزشمند میکند. تلخی پنهان، پشت طنز نوشتههای اوست. آدمهای داستانهای او گاهی آنقدر حقیر هستند که چارهای به جز دلسوزی را برای خواننده باقی نمیگذارند. سکینه در داستان «دت سکینه» از این دسته آدمهاست که در پایان داستان لبخندی تلخی را به ما هدیه میدهد لبخندی که حاصل یک شکست، حاصل یک سوتفاهم است. حتی در داستان نخست نیز کمتر کسی اجازه خنده را به خود میدهد گویی که این سوتفاهم چالهای است که ممکن است هرکسی در آن گرفتار شود.
چیزی که میتواند داستانهای حلاجی را قویتر کند. فرا رفتن از طرحهای ساده و تکیه بر غافلگیری حاصل از سوتفاهم است. به نظر میرسد او کمتر تلاش میکند که طرح خود را با خرده داستانها و شخصیتهای پیرامونی تقویت کند به همین دلیل داستانها در حد چند پاراگراف و چند صفحهای باقی میماند .با توجه به استعداد حلاجی در نشان دادن آدمها در موقعیتهای متضاد جا دارد حلاجی در این سطح نماند و داستانهای خود را به استانداردهای کمّی داستان کوتاه نزدیکتر کند.
چند داستان دیگر از حلاجی هم شنیدهام که فرمگراتر از داستانهای این مجموعه بود شاید به دلیل مخاطبگرا بودن این داستانها نویسنده ترجیح داده است که برخی از نوشتههای خود را در این مجموعه قرار ندهد اما بد نیست که کتاب از نظر ویراستاری نیز مورد توجه قرار میگرفت. مثلاً چهار داستان این مجموعه یه شکل یک نفس و در یک پاراگراف روایت شده است و برخی اشکالات ریز نگارشی که با یک ویراستاری ساده قابل رفع بود.
ستارههای ششپر نشان میدهد که مجید حلاجی اگر گرفتار چرخدندههای زندگی نشود در منطقهای که از کمبود داستان و کمبود ادبیات رنج میبرد میتواند یکی از پرههای برندهی ستارهای باشد که شش پر بودن آن جای سوال دارد.
همچنین میتوانید الف را ورق بزنید.