۹/۲۰/۱۳۸۷

الف 401

هرچه بگویم
شعری از حمید توکلی

سبز سفید قرمز بی‌رنگ
آه بی لبخند زندگی
سینه مالامال درد است
تلخ
قصه‌ای رفت
بادام و سنگ
مانده در ذهن
هر چه بگویم خسرو، خسرو، مرد
شیرین‌ات کو؟
شاید نشسته روبه‌رو
زیر لب می‌خواند
شرح هجران مختصر کن
آخر چطور؟
کی پس زده اسم بچگی‌اش؟
سحر شده
طرح محکمی بر کاغذ زبر پاک نمی‌شود
با مداد B2
می‌کشم
اینم آرزوست
هر چه باز شروع می‌شود
ز مثل زنبور مثل زن
25 آبان 1387

تنفر
داستانی از الهام انصاری

يه هفته‌اي بود كه تو رو فراموش كرده بودم. اصلا يادم نبود تو هم وجود داري. نمي دونم چرا همه تو رو دوس دارن و عاشقتن اما من عاشقت نيستم كه هيچ تازه ازت متنفرم. مامان بهم گفت امروز يه هفته‌اي ميشه كه به سراغش نرفتي لااقل برو ببين تو چه وضعيته؟ به اصرار مامان مجبور شدم به ديدنت بيام تو هميشه توي خونه‌اي، خوب يه خرده از خونه برو بيرون ببين دور و برت چي مي‌گذره. الان هم اومدم تا تو رو ببينم. انگاري يه سالي ميشه كه اينجا پا نذاشتم مثل اينكه قبلا يكي اومده باشه و اينجا رو تميز كنه من همش دارم از تنفر خودم نسبت به تو ميگم خوب تو هم يه چيزي بگو چرا اينقدر ساكتي؟ اصلا كي گفته من بايد تو رو دوس داشته باشم اصلا چرا تو بوجود اومدي؟ هر چند ازت متنفرم اما نمي‌دونم چرا وقتي تو رو مي‌بينم نمي‌تونم ازت دل بكنم و جدا شم. الانه كه مامانم به سراغمون بياد آخه مامان اصلا فكرش رو نمي‌كرد ديدار من و تو اينقدر طول بكشه تق تق تق... ديدي... ديدي من كه مي‌دونستم مامان مياد به سراغمون. اين صداي مامان بود كه منو به خودش جلب كرد. حالت خوبه دو ساعته رفتي تو حموم چيكار بيا بيرون ديگه؟!


 

امن یجب
شعری از عبدالرضا آذرمینا

گر كه آمد مشكلي در زندگي
يا كه ديدي سايه در ماندگي
وزاميدت گشته اي بس نااميد
باد بد بختي زهر سو مي وزيد
پس قدم نه سوي درگاه حبيب
بارها با خودبخوان امن يجيب
دست از دامان پاكش بر مدار
روي خود بر سجده گاه او گذار
دست .جز بر دامن او باز د ار
ياري از جز او بود در چشم خار
(پيش بر با نام او هر كاروبار)
نزد او بي منت حاجتها رواست
نام او بر درد بي درمان دواست

هیچ نظری موجود نیست: