۹/۲۲/۱۳۸۷

الف 403

سرقت یک مرگ

داستانی از سمانه شریف‌پور

با دوستهاش واسه سرقت یه بانک برنامه ریخته بودند. این اولین باری نبود که می خواستن پولای بی زبون مردم رو یک شبه صاحب بشن. ولی این دفعه وضع فرق می کرد. چون این بانک خیلی مشتری داشت. صبح, قبل از وارد شدن به بانک, همه ماسکاشون رو زدند. طبق نقشه رفت سراغ حسابدار و اسلحه رو بیرون آورد و گفت: یالا پولها رو بریز داخل کیسه.ولی حسابدار به جای این کار, آژیر خطر رو زد. اونم هول شد و رفت یکی از مشتری ها رو از روی زمین بلند کرد و اسلحه رو روی شقیقه اش گرفت و گفت: هر کی از جاش تکون بخوره، اینو با یه گلوله خلاصش می کنم. همه با عجله و همهمه بیرون می رفتند. اونم عصبانی شد و فریاد کشید: من شوخی نمی کنم, با شما هستم, می کشمش.یک دفعه با صدای شلیک گلوله همه سر جاشون میخکوب شدند. آخه هیچ کس فکر نمی کرد اسلحه اش واقعی باشه. ولی اون می خندید و قهقهه می زد. وقتی ماسکشو برداشت, وقتی تن بی جان عزیزترین پاره تنش رو روی زمین دید, عمیق ترین نعره ی زندگیش رو سر داد. آخه یادش نبود که پسرش رفته بود بانک تا شهریه های عقب مونده دانشگاهشو بپردازه. ولی دیگه خیلی دیر شده بود و کار از کار گذشته بود.

تولد

داستانی از سمیه کشوری

سينا تمام روز رو به اين فکر مي کرد که چطور مي تونه روز تولد همسرشو به يه روز خاطره انگيز تبديل کنه و اونو غافلگير کنه چون همسرش از غافلگير شدن خوشش مي اومد. تا اينکه بالاخره يه راهي پيدا کرد و به خودش آفرين گفت. سينا رفت خونه و بدون سلام نشست رو مبل و رو به همسرش گفت:الآن که خوب دارم فکر مي کنم مي بينم بزرگترين اشتباه زندگيم ازدواج با تو بوده من مي تونستم با بهتر از تو ازدواج کنم، ازت متنفرم ديگه دلمو زدي، براي خودم متاسفم و رفت خوابيد. صبح از خواب بيدار شد و آروم گردنبند گرون قيمت و دسته گل رو که با هزار زحمت پنهون کرده بود برداشت واز اتاق بيرون رفت اما هر چي همسرشو صدا زد کسي جوابشو نداد تو اتاق جاي چمدون و لباساش خالي بود. سينا هيچ وقت نتونست گردنبند گرون قيمت رو تو گردن همسرش ببينه.

چراغ برساتی

شعری از مصطفی کارگر

مردم! تک و تنهاست چراغ برساتی

آواره‌ی شبهاست چراغ برساتی

در شهر غریبان چه غریبانه غریب است

امروز که تنهاست چراغ برساتی

بودیم چه شب‌های قشنگی همه با او

امروز چه بی‌ماست چراغ برساتی

در عرصه‌ی تاریکی پر وسعت دنیا

بس روشنی‌افزاست چراغ برساتی

شبهای قشنگ «کائت شاو» به سلامت

چون شمع همان‌جاست چراغ برساتی

همسایه‌ی دیوار به دیوار غزل بود

یک عاشق شیداست چراغ برساتی

در سوختن و ساختن و هروله گویا

ما را غم گویاست چراغ برساتی

با این‌همه افروختن و سوختن خویش

یک حنجره غوغاست چراغ برساتی

خون دل ما بود که در جان خودش داشت

اندوه سراپاست چراغ برساتی

می‌سوزد و پیش همه غم‌های دلش را

گوید به همه راست چراغ برساتی

مثل گل شیون‌زده عطر نفس‌اش را

در حال بفرماست چراغ برساتی

در عالم نور و عطش و سادگی و عشق

چون خط چلیپاست چراغ برساتی

وقتی دل دیوانه به دنبال رفیقی‌ست

یک بغض هم‌آواست چراغ برساتی

در حلقه‌ی رندانه‌ی رندانه‌ترین‌ها

مخصوص تماشاست چراغ برساتی

آورده به درگاه خدا دست دلش را

مشغول تمناست چراغ برساتی

هم راه کند روشن و هم ظلمت شب را

یک دشمن بیناست چراغ برساتی

من عاشق‌ام و بین غزل‌های خدایی

الحق که چه زیباست چراغ برساتی

شفاف‌ترین چشم جهان دارد و انگار

همسایه‌ی دریاست چراغ برساتی

در شعر نگنجد نفس روشن خورشید

شور شب یلداست چراغ برساتی

امروز به یاد همه ایام گذشته

در خاطره رویاست چراغ برساتی

اینها همه گفتیم و هنوز اول راهیم

مانند معماست چراغ برساتی

8 آبان 1387

فایل PDF الف شماره 403 را نیز می‌توانید دریافت کنید


۱ نظر:

ناشناس گفت...

شعر آقای کارگر در آوای چرخاب بازچاپ شد.
با تشکر از شما