گاهی وقتهای که نگاه میکنم
شعری از سعید توکلی
شعری از سعید توکلی
و اين که سرفهای ميکند
می نشيند کنار پلة يک سطر
که«فلانیجان!» بزرگ شدهایو موهايت امروزها چقدر میريزند؟
همين که جنس يک چشم را ندانی و بلرزی
دلت داد بزند
داد بزند
استخوانهای سينه را چنگ بياندازد و
غبار سرفهای، خشم تنی خسته
بر گلو بکشد حرفهای تلخاش را.
و میبينم به چهرة ديگری در میآيد و ديگری و
اينهاست که نميدانم
اگر که در آينه نگاه میکنم
چند بار خودم را می بينم مگر.
کاش چيز عاشقانه ای يادم بيايد.
سعيد توکلی
می نشيند کنار پلة يک سطر
که«فلانیجان!» بزرگ شدهایو موهايت امروزها چقدر میريزند؟
همين که جنس يک چشم را ندانی و بلرزی
دلت داد بزند
داد بزند
استخوانهای سينه را چنگ بياندازد و
غبار سرفهای، خشم تنی خسته
بر گلو بکشد حرفهای تلخاش را.
و میبينم به چهرة ديگری در میآيد و ديگری و
اينهاست که نميدانم
اگر که در آينه نگاه میکنم
چند بار خودم را می بينم مگر.
کاش چيز عاشقانه ای يادم بيايد.
سعيد توکلی
غزلی از مصطفی کارگر
اين روزها شبيه هماند آه عاشقان بزرگ
اما شما بهانه ی سنگين ترين زمان بزرگ
پوسيده ايم توی خود انگار چون مسافر شب
يکجا رسوب کرده زمين رو به آسمان بزرگ
با اين تفاوت از دل خود حرف می زنم که کمی
باور کنم پرنده شدن در همين مکان بزرگ
مجموعه خاطرات قشنگم به دست باد پريد
محض رضای حضرت حق لحظه ای بيان بزرگ -
- بر روح من روانه کنيد از مسير کوچه که هی
دارد زبانه می کشد از چله ناگهان بزرگ
دستی بلند مرتبه پرتاب کرد ساعت سرخ
شايد به يک مکان مقدس به يک جهان بزرگ
3/6/84
اما شما بهانه ی سنگين ترين زمان بزرگ
پوسيده ايم توی خود انگار چون مسافر شب
يکجا رسوب کرده زمين رو به آسمان بزرگ
با اين تفاوت از دل خود حرف می زنم که کمی
باور کنم پرنده شدن در همين مکان بزرگ
مجموعه خاطرات قشنگم به دست باد پريد
محض رضای حضرت حق لحظه ای بيان بزرگ -
- بر روح من روانه کنيد از مسير کوچه که هی
دارد زبانه می کشد از چله ناگهان بزرگ
دستی بلند مرتبه پرتاب کرد ساعت سرخ
شايد به يک مکان مقدس به يک جهان بزرگ
3/6/84
کلوزآپ
داستانی از رضا شیروان
داستانی از رضا شیروان
«مث اين بود كه پياز پوس كنده باشي. از اون پيازاي تندي كه بعدِ يه ساعت هنوز اشك از چشات مياد. ولي حالا نه پيازي بود نه چاقويي! فقط يه جعبه بود. در اصطلاح عامه بهش ميگن جعبه جادو! نه از اون جعبههايي كه يه غول يا يه پري ازش بيرون مياد، نه؛ از اون جور جعبهها نبود. همين تي ويِ خودمونو ميگم.»
از دور خنده بر لب داشت. عينك زده بود. لباس يك دست سفيد پوشيده بود يا شايد فضاي آنجا ايجاب ميكرد كه آن لباس را بپوشد. چهل، چهلو پنشش سال داشت، اينجوري به نظر ميرسيد. يك پايش همراهيش نميكرد. سرفه ميكرد. كم حرف ميزد.
- از اول تا آخرش بودم، چمران رفيقم بود. بيشتر جاها با هم بوديم. زود رفت. حالا نوزده ساله كه اينجام.
تكه تكه حرف ميزد. راوي خودش بود. كسي نميپرسيد. از هر چه ميخواست ميگفت. گاهي اوقات سرفهها شديدتر ميشد. آنقدر كه فكر ميكردي الان است كه رودههايش از دهان بيرون بريزند.
- يك دختر دارم، گاهي اوقات بهم سر ميزنه نميگذارم زياد بياد. هروقت اينجاس گريه ميكنه. بهمين خاطرِ كه نميگذارم بياد. مادرم هم است. خيلي دوسش دارم. به نظرم زيباترين واژه است. همسرم...
اينجاست كه به لكنت ميافتد. بدنش تحت اختيارش نيست. گريهاش مي گيرد. گردنش بي اختيار به اين طرف و آن طرف خم و راست ميشود. احساس ميكنم درد دارد. دردي پنهان كه نمي خواهد كسي بفهمد.
- مهندسيم رو از دانشگاههاي آمريكا گرفتم. چمران... با هم بوديم.
از دور كه حرف ميزد مثل اين بود كه خنده ميكند. چشمهايش شاد بود. پشت پنجره ايستاده، زاويهء دوربين آرام آرام به صورتش نزديك و نزديكتر ميشود. كم كم چين و چروك صورتش نمايان ميشود. حالا به راحتي ميتوان ديد. اين خطوط صورتش است كه او را خندان نشان ميدهد. چشمهايش آب گرفته است گويي كاسهايي پر از آب است كه تو مي تواني عكست را در آن ببيني.
رضا شيروان 6/7/84
از دور خنده بر لب داشت. عينك زده بود. لباس يك دست سفيد پوشيده بود يا شايد فضاي آنجا ايجاب ميكرد كه آن لباس را بپوشد. چهل، چهلو پنشش سال داشت، اينجوري به نظر ميرسيد. يك پايش همراهيش نميكرد. سرفه ميكرد. كم حرف ميزد.
- از اول تا آخرش بودم، چمران رفيقم بود. بيشتر جاها با هم بوديم. زود رفت. حالا نوزده ساله كه اينجام.
تكه تكه حرف ميزد. راوي خودش بود. كسي نميپرسيد. از هر چه ميخواست ميگفت. گاهي اوقات سرفهها شديدتر ميشد. آنقدر كه فكر ميكردي الان است كه رودههايش از دهان بيرون بريزند.
- يك دختر دارم، گاهي اوقات بهم سر ميزنه نميگذارم زياد بياد. هروقت اينجاس گريه ميكنه. بهمين خاطرِ كه نميگذارم بياد. مادرم هم است. خيلي دوسش دارم. به نظرم زيباترين واژه است. همسرم...
اينجاست كه به لكنت ميافتد. بدنش تحت اختيارش نيست. گريهاش مي گيرد. گردنش بي اختيار به اين طرف و آن طرف خم و راست ميشود. احساس ميكنم درد دارد. دردي پنهان كه نمي خواهد كسي بفهمد.
- مهندسيم رو از دانشگاههاي آمريكا گرفتم. چمران... با هم بوديم.
از دور كه حرف ميزد مثل اين بود كه خنده ميكند. چشمهايش شاد بود. پشت پنجره ايستاده، زاويهء دوربين آرام آرام به صورتش نزديك و نزديكتر ميشود. كم كم چين و چروك صورتش نمايان ميشود. حالا به راحتي ميتوان ديد. اين خطوط صورتش است كه او را خندان نشان ميدهد. چشمهايش آب گرفته است گويي كاسهايي پر از آب است كه تو مي تواني عكست را در آن ببيني.
رضا شيروان 6/7/84
روز چهل و هفتم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
سلام دايانا!
ديروز را پيش مسعود بودم. اول حرف زديم صبح آمده بود ولي نشد حرف بزنيم و ماند براي عصر نامههايم را خوانده بود. خوب است با او هيچ نقطه خصوصي ندارم. چند سري يادداشت هم داشت كه خواندم{9:30} خيلي وقت بود چيزي ننوشته و گير كرده شايد اين يادداشت ها مثل راهگشا برايش كار كند. احتمالا آنها را بعد خواهي خواند و لزومیندارد بگويم درباره يك كلوچه(ها! فكر ميكنم رمز كوكي را كشف كردم) كه در اتوبوس ديده، درباره چاي پختن، انجمن و زندگي دانشجويي و اين جور چيزها. چيزي كه آدم به آنها فكر ميكند. مثل اين يادداشتها، يك داستان هم بود زياد نچسبيد.
فوتبال را دانشجويي ديديم در يك اتاق با شش هفت نفر و البته فوتبال ديدن همه جا شبيه هم است. اظهارات كارشناسي، ياد آوري فوتبالهاي گذشته و البته هوارها و فحشهاي ناخودآگاه بعد از صحنههاي حساس و فوتبال ديدن چيزي جز همين نيست. محو شدن در توپ تا وقتي كه نعره بغل دستي بگويد كه داد بزن و يك زبان مشترك كه هر كسي ميداند كي بايد چه كار كند.
برگشتن يك سفر دانشجويي- سربازي داشتم. با كاميون تا پادگان آمدم. راننده خود من از آن داشيها بود ولي كلي بد اعتياد جوانان را گفت. من هم گفتم بگذار گوش باشيم. 3:50عصر
سلام دايانا!
حمام كردم وحالا تنم بهتر نفس ميكشد. زير آب سرد آدم دلش ميخواهد بندري برود. اما كم كم عادت ميكني. مثل هميشه زندگي كه سختيها صيقل ميخورد. آب سرد ميچسبد. صابوني بر تني كه تشنه آب بود و شامپو. حمام در خلاصهترين شكل ممكن. حس ميكردم كه تنم كوير است و اگر زياد آب بگيرد شورهايش ميزند بيرون و آمدم بيرون. جمعه روز آزاد باش است و نظافت. صبح ديرتر بلند ميشويم. نظافت عمومیپادگان است ولي خوب نظافت پادگان{4:18} كار هر روز ماست و من متخصص آن با جاروي مسواكي خودم كه كلي گرد و خاك ميكند. بعضي شروع ميكنند به تلاش براي مرخصي مثل آن هفته من ولي اين هفته از اول صبح دنبال حمام بودم كه حالا ديگر رفع حمام شدم. البته خوب لباس شستن هم است كه دو صحنه قشنگ دارد يكي رقص لباسهاي خيارشوري روي سيمهاي خاردار و ديگري رنگارنگ شدن پادگان حالا كه ديگر بچهها به هر بهانهاي لباس شخصي ميپوشند.
و اين جمعههاي ماست كه من در آن از قبل كلي برنامه ميريزم و هيچ كاري كه به درد بخورد انجام نميدهم گشادي زمان كلافهام ميكند. و هي ساعتها را به اميد بعدي طي ميكنم. به خصوص امروز كه ديشب پاس بخش بودم ميخواستم يك ساعت پيوسته بخوابم اما آخرسر نشد. هنوز گيج و منگم. اما حمام كمیحال و حوصلهام را پروار كرد. 4:32عصر
ديروز را پيش مسعود بودم. اول حرف زديم صبح آمده بود ولي نشد حرف بزنيم و ماند براي عصر نامههايم را خوانده بود. خوب است با او هيچ نقطه خصوصي ندارم. چند سري يادداشت هم داشت كه خواندم{9:30} خيلي وقت بود چيزي ننوشته و گير كرده شايد اين يادداشت ها مثل راهگشا برايش كار كند. احتمالا آنها را بعد خواهي خواند و لزومیندارد بگويم درباره يك كلوچه(ها! فكر ميكنم رمز كوكي را كشف كردم) كه در اتوبوس ديده، درباره چاي پختن، انجمن و زندگي دانشجويي و اين جور چيزها. چيزي كه آدم به آنها فكر ميكند. مثل اين يادداشتها، يك داستان هم بود زياد نچسبيد.
فوتبال را دانشجويي ديديم در يك اتاق با شش هفت نفر و البته فوتبال ديدن همه جا شبيه هم است. اظهارات كارشناسي، ياد آوري فوتبالهاي گذشته و البته هوارها و فحشهاي ناخودآگاه بعد از صحنههاي حساس و فوتبال ديدن چيزي جز همين نيست. محو شدن در توپ تا وقتي كه نعره بغل دستي بگويد كه داد بزن و يك زبان مشترك كه هر كسي ميداند كي بايد چه كار كند.
برگشتن يك سفر دانشجويي- سربازي داشتم. با كاميون تا پادگان آمدم. راننده خود من از آن داشيها بود ولي كلي بد اعتياد جوانان را گفت. من هم گفتم بگذار گوش باشيم. 3:50عصر
سلام دايانا!
حمام كردم وحالا تنم بهتر نفس ميكشد. زير آب سرد آدم دلش ميخواهد بندري برود. اما كم كم عادت ميكني. مثل هميشه زندگي كه سختيها صيقل ميخورد. آب سرد ميچسبد. صابوني بر تني كه تشنه آب بود و شامپو. حمام در خلاصهترين شكل ممكن. حس ميكردم كه تنم كوير است و اگر زياد آب بگيرد شورهايش ميزند بيرون و آمدم بيرون. جمعه روز آزاد باش است و نظافت. صبح ديرتر بلند ميشويم. نظافت عمومیپادگان است ولي خوب نظافت پادگان{4:18} كار هر روز ماست و من متخصص آن با جاروي مسواكي خودم كه كلي گرد و خاك ميكند. بعضي شروع ميكنند به تلاش براي مرخصي مثل آن هفته من ولي اين هفته از اول صبح دنبال حمام بودم كه حالا ديگر رفع حمام شدم. البته خوب لباس شستن هم است كه دو صحنه قشنگ دارد يكي رقص لباسهاي خيارشوري روي سيمهاي خاردار و ديگري رنگارنگ شدن پادگان حالا كه ديگر بچهها به هر بهانهاي لباس شخصي ميپوشند.
و اين جمعههاي ماست كه من در آن از قبل كلي برنامه ميريزم و هيچ كاري كه به درد بخورد انجام نميدهم گشادي زمان كلافهام ميكند. و هي ساعتها را به اميد بعدي طي ميكنم. به خصوص امروز كه ديشب پاس بخش بودم ميخواستم يك ساعت پيوسته بخوابم اما آخرسر نشد. هنوز گيج و منگم. اما حمام كمیحال و حوصلهام را پروار كرد. 4:32عصر
گزارش دهمین مجمع عمومی انجمن شاعران و نویسندگان گراش
جمعه اول مهرماه 1384 دهمین جلسه مجمع عمومی انجمن شاعران و نویسندگان گراش در خانه فرهنگ گراش برگزار شد.
جلسه با ربع ساعت تاخیر در ساعت ده و پانزده دقیقه آغاز گردید. ابتدا مسعود غفوری دبیر انجمن درباره برگزاری جلسات هفتگی و چگونگی مدیریت جلسات صحبت نمود. و از عدم مشارکت خانمها در بحث گلایه کرد. خانمها انجمن نیز معتقد بودند برخی بحثها طولانی، تخصصی و خسته کننده است.
آقای شیروان به عنوان دبیر روابط عمومی برنامههای انجام شده در این دوره را شرح داد.
الف. برگزاری بزرگداشت روز سعدی در مدارس با حضور در کلاسهای درس و معرفی انجمن
ب. سفر به اوز و برنامه استقبال از بهار در آخرین روزهای سال 1383
پ. سفر به اوز و اولین شبشعر دانشگاه پیامنور با مجریگری آقای کارگر
ت. نشست تخصصی شعر آفتاب و برگزیده شدن هر سه شعر فرستاده شده از گراش
دبیران بانوان انجمن، خانم بخشی اعلام کردند در این دوره پنج جلسه گروه دبیران برگزار شده است. همچنین برخی از اعضای جدید را معرفی نمودند.
خانم خندان اولین دبیر مالی انجمن مشکلات شخصی را دلیل عدم امکان ادامه کار در دوره گذشته دانستند و از خانم بخشی که وظایف دبیر مالی را در غیاب وی بر عهده داشت تشکر کردند.
آقای کارگر نیز ضمن اعلام مبلغ دقیق، موجودی انجمن را در حدود پنجاه هزار تومان دانست. وی خواستار پیگری پیش نهادهای داده شده در جلسات پیشین شده و بخش لذت ادبیات را مفید خواند.
برای مفیدتر شدن جلسات هفتگی پیشنهاد شد که مطالعه اعضا بیشتر شود و در این زمینه از خانه فرهنگ برای تامین اعتبار سیهزار تومانی بابت خرید در نمایشگاه بینالمللی کتاب تشکر شد. قرار شد کتابهای خریداری شده به تدریح معرفی گردد.
خواجهپور دبیر انتشارات، انتشار منظم الف را به شکل چاپی و نشر وبلاگی مهمترین وظیفه و عملکرد دبیر انتشارات دانست و قول گسترش فعالیتهای اینترنتی انجمن را داد. ارسال و چاپ آثار در نشریات استان هرمزگان و همچنین ارسال آثار به برخی مسابقات ادبی از جمله نشست تخصصی شعر آفتاب از دیگر فعالیتهای دبیر انتشارات بود.
خواجهپور تقاضا کرد با توجه به پیشینه و فعالیت گستردهتر انجمن شاعران و نویسندگان بودجه این انجمن متناسب با دیگر انجمنها باشد. که آقای صلاحی مسئول خانه فرهنگ قول دادند سالانه هزینه دو شب شعر را تقبل کنند همچنین برگههایی برای ارسال اثر طراحی شود تا امکان بایگانی آثار بهتر فراهم گردد.
در انتها برای انتخاب اعضای جدید گروه دبیران رایگیری به عمل آمد که از میان 20 نفر حاضر در جلسه محمد خواجهپور با 19 رای، مصطفی کارگر با 17 رای، حبیبه بخشی با 16 رای، سعید توکلی با 14 رای به عنوان اعضا گروه دبیران انجمن برگزیده شدهاند که در اولین جلسه گروه دبیران مسئولیت هر کدام مشخص خواهد گردید.
رضا شیروان با 7 رای، محمدعلی شامحمدی و سهیلا جمالی با 6 رای دبیران جایگزین انجمن خواهند بود.
از شرکتکنندگان در جلسه مجمع عمومی با آبمیوه پذیرایی گردید.
جلسه با ربع ساعت تاخیر در ساعت ده و پانزده دقیقه آغاز گردید. ابتدا مسعود غفوری دبیر انجمن درباره برگزاری جلسات هفتگی و چگونگی مدیریت جلسات صحبت نمود. و از عدم مشارکت خانمها در بحث گلایه کرد. خانمها انجمن نیز معتقد بودند برخی بحثها طولانی، تخصصی و خسته کننده است.
آقای شیروان به عنوان دبیر روابط عمومی برنامههای انجام شده در این دوره را شرح داد.
الف. برگزاری بزرگداشت روز سعدی در مدارس با حضور در کلاسهای درس و معرفی انجمن
ب. سفر به اوز و برنامه استقبال از بهار در آخرین روزهای سال 1383
پ. سفر به اوز و اولین شبشعر دانشگاه پیامنور با مجریگری آقای کارگر
ت. نشست تخصصی شعر آفتاب و برگزیده شدن هر سه شعر فرستاده شده از گراش
دبیران بانوان انجمن، خانم بخشی اعلام کردند در این دوره پنج جلسه گروه دبیران برگزار شده است. همچنین برخی از اعضای جدید را معرفی نمودند.
خانم خندان اولین دبیر مالی انجمن مشکلات شخصی را دلیل عدم امکان ادامه کار در دوره گذشته دانستند و از خانم بخشی که وظایف دبیر مالی را در غیاب وی بر عهده داشت تشکر کردند.
آقای کارگر نیز ضمن اعلام مبلغ دقیق، موجودی انجمن را در حدود پنجاه هزار تومان دانست. وی خواستار پیگری پیش نهادهای داده شده در جلسات پیشین شده و بخش لذت ادبیات را مفید خواند.
برای مفیدتر شدن جلسات هفتگی پیشنهاد شد که مطالعه اعضا بیشتر شود و در این زمینه از خانه فرهنگ برای تامین اعتبار سیهزار تومانی بابت خرید در نمایشگاه بینالمللی کتاب تشکر شد. قرار شد کتابهای خریداری شده به تدریح معرفی گردد.
خواجهپور دبیر انتشارات، انتشار منظم الف را به شکل چاپی و نشر وبلاگی مهمترین وظیفه و عملکرد دبیر انتشارات دانست و قول گسترش فعالیتهای اینترنتی انجمن را داد. ارسال و چاپ آثار در نشریات استان هرمزگان و همچنین ارسال آثار به برخی مسابقات ادبی از جمله نشست تخصصی شعر آفتاب از دیگر فعالیتهای دبیر انتشارات بود.
خواجهپور تقاضا کرد با توجه به پیشینه و فعالیت گستردهتر انجمن شاعران و نویسندگان بودجه این انجمن متناسب با دیگر انجمنها باشد. که آقای صلاحی مسئول خانه فرهنگ قول دادند سالانه هزینه دو شب شعر را تقبل کنند همچنین برگههایی برای ارسال اثر طراحی شود تا امکان بایگانی آثار بهتر فراهم گردد.
در انتها برای انتخاب اعضای جدید گروه دبیران رایگیری به عمل آمد که از میان 20 نفر حاضر در جلسه محمد خواجهپور با 19 رای، مصطفی کارگر با 17 رای، حبیبه بخشی با 16 رای، سعید توکلی با 14 رای به عنوان اعضا گروه دبیران انجمن برگزیده شدهاند که در اولین جلسه گروه دبیران مسئولیت هر کدام مشخص خواهد گردید.
رضا شیروان با 7 رای، محمدعلی شامحمدی و سهیلا جمالی با 6 رای دبیران جایگزین انجمن خواهند بود.
از شرکتکنندگان در جلسه مجمع عمومی با آبمیوه پذیرایی گردید.