بارسلون
شعری از محمد خواجهپور
شعری از محمد خواجهپور
باید باخت
گاهی و همیشه
برای لذت شور اشک
برای بیدار شدن هفت صبح
باید کوچهای باشد بنبست و دیواری باشد و باشم
تا به کسی فکر کرد که به کسی فکر میکند.
تا آخرین قطرهی بنزین
که چیزی نباشد تا بسوزد آدم
و دوباره خیالهای تازه
خواهش جوانه بزند به رنگ بنفش
مرا به خواب هات ببر
به ساعت پنج اسپانیا
به گوشهای که هیچ سکسکی نتواند
چهل آسمان ابری پیدر پی
در هر پسین
زمان در تقارن عقربهها گیج
شبکه مداوم آدمها و آوازها
و چه چیز غریبی صدای خالی باد را در من آفرید
و کی من اندیشیدهام؟
که کجا؟
چند شنبه بود؟
دلم آونگ روز و شب
شب شب شب
به خانه برگردیم
به خستگی کاناپه
به کتاب ناتمام فیزیک
و پنجمین روز ماه متولد شدن
جاده را مثل قالی تا کنیم
و ساعت پنج به خواب کسی برویم
مثل توی قصهها
تو خواب میبینی مثل من
مثل توی قصهها من مردهام با اسبم
محمد خواجهپور
گاهی و همیشه
برای لذت شور اشک
برای بیدار شدن هفت صبح
باید کوچهای باشد بنبست و دیواری باشد و باشم
تا به کسی فکر کرد که به کسی فکر میکند.
تا آخرین قطرهی بنزین
که چیزی نباشد تا بسوزد آدم
و دوباره خیالهای تازه
خواهش جوانه بزند به رنگ بنفش
مرا به خواب هات ببر
به ساعت پنج اسپانیا
به گوشهای که هیچ سکسکی نتواند
چهل آسمان ابری پیدر پی
در هر پسین
زمان در تقارن عقربهها گیج
شبکه مداوم آدمها و آوازها
و چه چیز غریبی صدای خالی باد را در من آفرید
و کی من اندیشیدهام؟
که کجا؟
چند شنبه بود؟
دلم آونگ روز و شب
شب شب شب
به خانه برگردیم
به خستگی کاناپه
به کتاب ناتمام فیزیک
و پنجمین روز ماه متولد شدن
جاده را مثل قالی تا کنیم
و ساعت پنج به خواب کسی برویم
مثل توی قصهها
تو خواب میبینی مثل من
مثل توی قصهها من مردهام با اسبم
محمد خواجهپور
حرکت
شعری از فاطمه خواجهزاده
و سپاس
خدايي كه مرا خلق كرد
و سپيدي را
كه با كشيدن پرده اتاق
كبوترش
روي چشمان مرا پرانده
كه
تنهاييام گوشهايي كز كرده
شدهام تنهايي او
من
سكوت خوابش رفته
تمام لحظه را ديشب
خواباندم حرفهايم را
كنار خودم
توي گلويم
گرمي دستهاي كسي
عق زد زندگي
روي صورتم تمامش خالي
تولد جوانهايي
بايد بخندم به نبودنت
كرشمه ماه و مرا چه به ناز
من زمستانم شده
تو خورشيد
نشناخته گرم ميكني
گرفتن
رفتن
ديدن
جنون داردم ميكشد
خاك را قلاب كردهاي
چمن به چمن
بوي تو پيچيده
زمان هم كه بگذرد
گذشتهاي از كنارم
شبيه باد
تيك ميزني
روزها را
تاك ميكنم
گفته باشم
بازي بلد نيستي
جور تو نه
جور من بازي
قهر
برگرد بگو لي لي بلدي يا نه
...
نيمه از من
از شب
ازبا تو بودن
گذشته
شب خوش بگو كه!
خدايي كه مرا خلق كرد
و سپيدي را
كه با كشيدن پرده اتاق
كبوترش
روي چشمان مرا پرانده
كه
تنهاييام گوشهايي كز كرده
شدهام تنهايي او
من
سكوت خوابش رفته
تمام لحظه را ديشب
خواباندم حرفهايم را
كنار خودم
توي گلويم
گرمي دستهاي كسي
عق زد زندگي
روي صورتم تمامش خالي
تولد جوانهايي
بايد بخندم به نبودنت
كرشمه ماه و مرا چه به ناز
من زمستانم شده
تو خورشيد
نشناخته گرم ميكني
گرفتن
رفتن
ديدن
جنون داردم ميكشد
خاك را قلاب كردهاي
چمن به چمن
بوي تو پيچيده
زمان هم كه بگذرد
گذشتهاي از كنارم
شبيه باد
تيك ميزني
روزها را
تاك ميكنم
گفته باشم
بازي بلد نيستي
جور تو نه
جور من بازي
قهر
برگرد بگو لي لي بلدي يا نه
...
نيمه از من
از شب
ازبا تو بودن
گذشته
شب خوش بگو كه!
روز شصت و پنج سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
هر جا سخن از درگيري و اتفاق و حادثهاي باشد حتما انديمشكيها هستند ولي گروهانها فقط آنها نيستند. چهل نفري بهبهاني داريم كه كلكسيون خوزستانيها را كامل ميكنند.كم كم دارند با هم جور ميشوند.اكثراً كوچولو و بين خودشان خيلي شلوغ ولي تنهايي آرام هستند و دير جوش.آدمهاي خوبي هستند اما دارد كم كم ترس از خدمتشان ميريزد و شلوغي بين خودشان به بيرون درز ميكند.راستي چند تا سبيلو هم دارند.پنجاه تايي فيروزآبادي اكثريت ديگر گروهان را تشكيل ميدهند.توي آسايشگاه ما نيستند ولي خوب ميبينمشان. معلوم است چندان ترك نيستند . كلاً همه اقوام جك رفتهاند زير سايه لرهاي انديمشكي. فيروزآباديها هميشه دنبال مرخصي هستند. اصفهانيها با همان 20نفرشان. همان اصفهانيهايي كه در ذهن داري، باهوش، مسئوليت پذير و بدون درگيري در يك كلمه سياست مدارهاي گروهان يك ارشد دارند و سه مسئول غذا.هر چقدر فيروزآباديها دنبال مرخصي هستند، اصفهانيها مرخصي ميروند. يك آسايشگاه براي خودشان دارند با بوي سيگار هميشگي و البته هر هفته چندتايي مريض و اعزامیتا حالا سه نفر هم معاف از رزم شدهاند. بی هيچ دعوايي دارند در خدمت حال ميكنند.راستي حامد شمس هم گير بيايد يك سيگاري با حال است از آن داش مشتيها كه از ارتش اخراج شده و با دوامترين ارشد گروهان است تازه تنهايي باشد جكهاي خوبي دارد.
اقليتهاي كوچكي هم داريم كه خوب با هم جفت شدهاند.سه تا عرب كه خودشان را به زبان نفهمیزدهاند. ولي اين را همه ميدانند كه فيلم است. يك دراز نيريزي، چهار آدم ساده از دهدشت. بالاي بيست هستند اما خيلي روستايي مسلك. ولي خدمت دارد دوز و كلكهاي زندگي را به آنها ياد ميدهد.(7:27) آخرين خبر: قرار شده تخم انديمشكيها را بكشند ولي من هنوز به تحليل خودم هستم. رودستهاي خوبي ميزنند. باز هم قضيه ناموس و غيرت و اينجور چرنديات كه فقط مستمسكيست براي دعوا.
و آخرينش، بهترين و يا بيخطرترين سربازهاي گروهان، لاريها هستند البته به جز علي ايماني كه بايد در يك يادداشت ديگر روانكاوي شود. آن قدر خوب بوديم كه يك روز تشويقمان كردند. آدمهاي چندان عالي نيستيم ولي كمتر از زير كار در ميرويم.و ساكتترين. انديمشكيها و لاريها ديپلمههاي گروهان هستند44 نفر كساني كه اميد زيادي به تقسيم دارند.
میشود از روي اين نمونههاي كوچك شهرهايي را شناخت ولي اينجا محيط طوري خراب است.همان مثال هميشگي فرماندهها. يك گوجه گنديده كل صندوق را ميگنداند و اين طور است. من هم همان گرجه تهي هستم. زير فشار سستي، دوز و كلك، دروغ، و فريادهاي الكي. شب خوش! شايد باز هم از اين موجودات نوشتم.
9:12شب
اقليتهاي كوچكي هم داريم كه خوب با هم جفت شدهاند.سه تا عرب كه خودشان را به زبان نفهمیزدهاند. ولي اين را همه ميدانند كه فيلم است. يك دراز نيريزي، چهار آدم ساده از دهدشت. بالاي بيست هستند اما خيلي روستايي مسلك. ولي خدمت دارد دوز و كلكهاي زندگي را به آنها ياد ميدهد.(7:27) آخرين خبر: قرار شده تخم انديمشكيها را بكشند ولي من هنوز به تحليل خودم هستم. رودستهاي خوبي ميزنند. باز هم قضيه ناموس و غيرت و اينجور چرنديات كه فقط مستمسكيست براي دعوا.
و آخرينش، بهترين و يا بيخطرترين سربازهاي گروهان، لاريها هستند البته به جز علي ايماني كه بايد در يك يادداشت ديگر روانكاوي شود. آن قدر خوب بوديم كه يك روز تشويقمان كردند. آدمهاي چندان عالي نيستيم ولي كمتر از زير كار در ميرويم.و ساكتترين. انديمشكيها و لاريها ديپلمههاي گروهان هستند44 نفر كساني كه اميد زيادي به تقسيم دارند.
میشود از روي اين نمونههاي كوچك شهرهايي را شناخت ولي اينجا محيط طوري خراب است.همان مثال هميشگي فرماندهها. يك گوجه گنديده كل صندوق را ميگنداند و اين طور است. من هم همان گرجه تهي هستم. زير فشار سستي، دوز و كلك، دروغ، و فريادهاي الكي. شب خوش! شايد باز هم از اين موجودات نوشتم.
9:12شب