کتاب
داستانی از فاطمه خواجهزاده
داستانی از فاطمه خواجهزاده
روزنامه رو پرت كن بعد بذار حرفشو بزنه نگاش نكن نه نگاش نكن نگاش كني باختي نه نگاه نكن. خوبه حالا آمادهاي ابروهاتو راست نكن نه نكن بذار همون جور باشه. خوب پاتو بذار روي هم خودت رو به بيخيالي بزن ولي نه زياد چون ديگه حرفشو نميزنه. خوب چرا نميگه پس نه نگاه نميكنم نه.
- ميگم اون تو چي نوشته؟
داره خودشو لوس ميكنه جوابشو نده نه بده نه خوب چي بگم؟ بايد بگم مي گم پس.
- چيز خاصي ننوشته. خوب؟
خيلي مسخرهاي كجا رو داري نگاه ميكني ميفهمه داري فيلم بازي ميكني تلويزيون رو روشن كن خوبه روشنش كن ولي صداشو كم كن ها خوبه.
- ميدوني من كتابهامو همون طور كه خواستي جدا كردم از كتابهات.
داره مظلوم نمايي مي كنه حواستو خوب جمع كن پاتو عوض كن كانال رو عوض كن يه چيزي بايد بگي بايد بگي خوب كاري كردي نه نه محلش نذار ها اين جوري بهتره بذار خودش ادامه بده. چشمات تو، آخه اون دامنه رو پوشيده . نه نگاه نكن باختي ها بگم.
امروز رفته بوديم سبزي بگيريم بيچاره پاي مريم خانوم رفت كلي خنديديم.
تصورش رو نكن اصلا خنده نداره جواب لبخندهاش رو بي خيال شو داره ناز ميكنه. باور نكن، داره بزرگش ميكنه شايد فقط كمي سرخورده باشه ولي نه به اون ضايعي كه ميگه. يه كاري كن كاري كن حرف اصلي رو پيش بكشه. رو تو كن اون ور داره بهت نزديك ميشه كه چاي رو بذاره روي ميز. نگاش نكن. سيني رو پاهاش بود؟ به تو چه نگاه نكن. گذاشت خواستي بردار ولي نگاش نكن خواستي تشكر كن ولي نه نكن نه. شيرين نيست قند كنارشه بذار بردارم نه ميبينيش. همين جوري سر بكش اين عصباني بودنتو ميرسونه.
- چرا نگام نميكني وقتي باهات حرف ميزنم نگام کن.
اوخ اوخ چيكار كردي گند زدي كه عصباني شد آرومش كن بجنب يجنب يه كاري كن نگاش كن نه نگاش نكن يه چيزي بگو بجنب ميذاره ميره ها! چي بگم چي بگم بذار فكر كنم زود باش.
- شام..شام نميآري؟
كانال رو عوض كن بزن فوتبال فوتبال فوتبال نه نداره كه نداره داره نگات ميكنه. داغ كرده؟ چي بگم خدايا غلط كردم اصلاً بزن تو گوشش تا ديگه داد نزنه بزنش بزن. روزنامه رو بردار بذار روي سرت تا بخنده بي مزه ميزنه روزنامه رو تو حلقت ميكنه پاشو برو برو پاشو برو دستشويي.
- چشماتو چرا بستي؟ گفتم كتابها رو جدا كردم. چرا بچهبازي در مياري اين كارها چيه بده من اون كنترلو.
بذار روي ميز. گذاشتم. دامن قشنگيه. ها بلند شد واستاده تلويزيون كه خاموشه دست كن تو بيني. روبه روتو نگاه كن. نه برگردون نه ديدم كه. عكس دو نفريمون بود. خودم گرفتم آره خودم گرفتم. باختي بگم بگم چرا خفه شدي چرا جواب نميدي؟ اومد كنارم نشست اومد نشست. ميخواد چي بگه چرا كاري نميكنه ؟ محلش نذاري ها فوقش دو تا بوسه ميخوره اون ريشهات. ظرفيت داشته باش. تكون نخور ببين چيكار ميكنه. نگاش نكن. گردنم درد گرفت كه. مرد باش ناز نكن برات افت داره. هر چي گفت جوابشو بده اصلا. گناه داره بذار تمومش كنم نه صبر كن چرا مثل هميشهاش ميكني تا اينجا بد نبوده برو جلو. داره صورتشو ميآره جلو .
- من رفتم هر وقت مسخرهبازيت تموم شد بيا دنبالم.
شوخي ميكنه داره تهديد ميكنه ببين هنوز نرفته منتظره بلند شو خودت برو كار رو تموم كن.
اه بلند شد. كجا رفت تو نرو بذار بره خودش بر مي گرده.دو پاتو بذار رو ميز دستاتو حلقه كن پشت سرت. راحت باش برميگرده. ها اومد ديدي از جات تكون نميخوري.
- اين كتابو خونده بودم. بگير يه بار ديگه تا آخرش بخون.تا اخرش.
نخونده بود. مطمئنم نخونده بود. نميدونست اون هيچي نميدونست اون حتي نميدونست اين كتاب خودمه اسمم بود بود كه ولي نميدونست.
كتتو بپوش بايد كار رو تموم كني. پلهها رو برو پايين مريم خانوم بود. بخند داري ميري جايي كه بايد بري.
تاكسي!
- اين مرتيكه تا كي ميخواد مجرد بمونه كارهاش هم معلوم نميشه.
- اه مريم! بده چيكار داري به زندگي مردم.
بزن در اتاقو بزن چرا معطلي؟
- سلام! ميتونم كتابمو ببينم؟
- سلام آقاي محتشم. بفرمائين. البته. اتفاقا خواستم تماس بگيرم.
گوشي رو بردار لعنتي. بهش بگو پيشنهاد چاپ رو. نه نه بيخيال بذار بمونه. اين جوري بهتره. شايد!
- ميگم اون تو چي نوشته؟
داره خودشو لوس ميكنه جوابشو نده نه بده نه خوب چي بگم؟ بايد بگم مي گم پس.
- چيز خاصي ننوشته. خوب؟
خيلي مسخرهاي كجا رو داري نگاه ميكني ميفهمه داري فيلم بازي ميكني تلويزيون رو روشن كن خوبه روشنش كن ولي صداشو كم كن ها خوبه.
- ميدوني من كتابهامو همون طور كه خواستي جدا كردم از كتابهات.
داره مظلوم نمايي مي كنه حواستو خوب جمع كن پاتو عوض كن كانال رو عوض كن يه چيزي بايد بگي بايد بگي خوب كاري كردي نه نه محلش نذار ها اين جوري بهتره بذار خودش ادامه بده. چشمات تو، آخه اون دامنه رو پوشيده . نه نگاه نكن باختي ها بگم.
امروز رفته بوديم سبزي بگيريم بيچاره پاي مريم خانوم رفت كلي خنديديم.
تصورش رو نكن اصلا خنده نداره جواب لبخندهاش رو بي خيال شو داره ناز ميكنه. باور نكن، داره بزرگش ميكنه شايد فقط كمي سرخورده باشه ولي نه به اون ضايعي كه ميگه. يه كاري كن كاري كن حرف اصلي رو پيش بكشه. رو تو كن اون ور داره بهت نزديك ميشه كه چاي رو بذاره روي ميز. نگاش نكن. سيني رو پاهاش بود؟ به تو چه نگاه نكن. گذاشت خواستي بردار ولي نگاش نكن خواستي تشكر كن ولي نه نكن نه. شيرين نيست قند كنارشه بذار بردارم نه ميبينيش. همين جوري سر بكش اين عصباني بودنتو ميرسونه.
- چرا نگام نميكني وقتي باهات حرف ميزنم نگام کن.
اوخ اوخ چيكار كردي گند زدي كه عصباني شد آرومش كن بجنب يجنب يه كاري كن نگاش كن نه نگاش نكن يه چيزي بگو بجنب ميذاره ميره ها! چي بگم چي بگم بذار فكر كنم زود باش.
- شام..شام نميآري؟
كانال رو عوض كن بزن فوتبال فوتبال فوتبال نه نداره كه نداره داره نگات ميكنه. داغ كرده؟ چي بگم خدايا غلط كردم اصلاً بزن تو گوشش تا ديگه داد نزنه بزنش بزن. روزنامه رو بردار بذار روي سرت تا بخنده بي مزه ميزنه روزنامه رو تو حلقت ميكنه پاشو برو برو پاشو برو دستشويي.
- چشماتو چرا بستي؟ گفتم كتابها رو جدا كردم. چرا بچهبازي در مياري اين كارها چيه بده من اون كنترلو.
بذار روي ميز. گذاشتم. دامن قشنگيه. ها بلند شد واستاده تلويزيون كه خاموشه دست كن تو بيني. روبه روتو نگاه كن. نه برگردون نه ديدم كه. عكس دو نفريمون بود. خودم گرفتم آره خودم گرفتم. باختي بگم بگم چرا خفه شدي چرا جواب نميدي؟ اومد كنارم نشست اومد نشست. ميخواد چي بگه چرا كاري نميكنه ؟ محلش نذاري ها فوقش دو تا بوسه ميخوره اون ريشهات. ظرفيت داشته باش. تكون نخور ببين چيكار ميكنه. نگاش نكن. گردنم درد گرفت كه. مرد باش ناز نكن برات افت داره. هر چي گفت جوابشو بده اصلا. گناه داره بذار تمومش كنم نه صبر كن چرا مثل هميشهاش ميكني تا اينجا بد نبوده برو جلو. داره صورتشو ميآره جلو .
- من رفتم هر وقت مسخرهبازيت تموم شد بيا دنبالم.
شوخي ميكنه داره تهديد ميكنه ببين هنوز نرفته منتظره بلند شو خودت برو كار رو تموم كن.
اه بلند شد. كجا رفت تو نرو بذار بره خودش بر مي گرده.دو پاتو بذار رو ميز دستاتو حلقه كن پشت سرت. راحت باش برميگرده. ها اومد ديدي از جات تكون نميخوري.
- اين كتابو خونده بودم. بگير يه بار ديگه تا آخرش بخون.تا اخرش.
نخونده بود. مطمئنم نخونده بود. نميدونست اون هيچي نميدونست اون حتي نميدونست اين كتاب خودمه اسمم بود بود كه ولي نميدونست.
كتتو بپوش بايد كار رو تموم كني. پلهها رو برو پايين مريم خانوم بود. بخند داري ميري جايي كه بايد بري.
تاكسي!
- اين مرتيكه تا كي ميخواد مجرد بمونه كارهاش هم معلوم نميشه.
- اه مريم! بده چيكار داري به زندگي مردم.
بزن در اتاقو بزن چرا معطلي؟
- سلام! ميتونم كتابمو ببينم؟
- سلام آقاي محتشم. بفرمائين. البته. اتفاقا خواستم تماس بگيرم.
گوشي رو بردار لعنتي. بهش بگو پيشنهاد چاپ رو. نه نه بيخيال بذار بمونه. اين جوري بهتره. شايد!
دو شعر از صادق رحمانی
رنگينك
خرماي رسيده و رطب
من اينك
مشتاق زيارت توام رنگينك
من اينك
مشتاق زيارت توام رنگينك
زنان گراشی ما با خرمايي كه هستهي آن را بيرون آوردهاند و بجاي آن مغز گردو تعبيه كردهاند و چند ماده خوشمزه ديگر ظرفي دايرهوار از رنگينك درست ميكنند. عطر و طعمي عجيب دارد گويي كودكيهايم در آن گم شده است. قديمترها براي ميهمانان تعارف ميشد.
رطب
خرداد ماه شكوفه خرما
پيچيده بوي سبز اَبار از درختِ شب
چيزي نمانده از خَرَك زرد تا رطب
وقتي شكوفههاي خرما ميرسد بايد آن را با گردههاي درختِ نرِ خرما گرده افشاني كرد،«ابار» همان گرده افشاني است. خرما و رطب قبل از رسيدن خارك شيرين و طلايي است. در گويش محلي به خارك، خَرَك(kharak) ميگويند.
مرگ
شعری از مریم فرهادی
روزگار بیرحم
همه را میبلعد
از جوان و از پیر
از کسی پرسیدم
تو چه میآموزی یا چه حسی داری
از وداع بابا یا که عمو
از عروج دو گل سرخ، «شهید»
با نگاهی لبریز
پاسخم داد که آموختهام
عمرها زود، عجب میگذرد
باید آماده شوم
من اما گفتم
حسم از این همه رفتنها را
سایبانها رفتند.
همه را میبلعد
از جوان و از پیر
از کسی پرسیدم
تو چه میآموزی یا چه حسی داری
از وداع بابا یا که عمو
از عروج دو گل سرخ، «شهید»
با نگاهی لبریز
پاسخم داد که آموختهام
عمرها زود، عجب میگذرد
باید آماده شوم
من اما گفتم
حسم از این همه رفتنها را
سایبانها رفتند.
سنگ و خون
شعری از خدیجه بهادر
پسرک
سنگی
به دست گرفته
خون
بر لبانش نشسته
در هیاهوی این صداها
او
بیکمک
دیگر خسته
آن طرف
سوی ظلم و بیداد
خنده میکند
آن بیوجدان
بر جهان ساکت نشسته
این طرف
پسرک جان میدهد
تنها به یک امید
دیدار روز خجسته
سنگی
به دست گرفته
خون
بر لبانش نشسته
در هیاهوی این صداها
او
بیکمک
دیگر خسته
آن طرف
سوی ظلم و بیداد
خنده میکند
آن بیوجدان
بر جهان ساکت نشسته
این طرف
پسرک جان میدهد
تنها به یک امید
دیدار روز خجسته
سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
اول که به این فکر افتادم خندهام گرفت بعد هق هق کردم مثل کسی که بخواهد گریه کند و نکردم. آن آهنگ غمگینی که از گلو می زنم را زدم. اما لبها تکان نمی خورد زبان تکان نمیخورد. آدم حس گریه دارد باهاش. زیر و بماش مثل اشکی ست که جان می کند ولی نمی افتد. پتو را روی سر کشیدم و فقط صدا بود بی هیچ واژه و حسی.
به اسمال زنگ زده بودم گفته بود موضوع چت امروزش دئو پرین است. خواستم بخوابم ولی یاد قضیه این افتادم که افغانی ها خیار سبز قلمی و تازه نمیخرند و خیار سبزهای درشت را انتخاب می کنند به این منطق که رسیده تر است و شاید اسمال هم. عذاب وجدان گرفتم. سریع زنگ زدم و به خودش گفتم خندیدیم. گفت به خودش می گوید. قطع کردم و پاراگراف اول اتفاق افتاد.
2/12/81-14:39
روز اول سال 82
سلام
امروز می توانست یک روز معمولی باشد یک روز اول سال پر از لبخند و بوسه و خوبی اما نبود. یک روز توی تقویم که آدم یادش برود. اما نمی شود که نرود. یک روز بی هیچ اتفاقی، نهار خوردن جوراب ها را در آوردن، خواب ظهر، کامپیوتر، سرهنگ، شب و تمام ولی نبود.
دوباره هوس کرده ام بنویسم شاید از ترس. امروز احساس می کنم می ترسم. خدمت مرا بزرگ کرده باشد. امروز روز صدا بود شنیدن و هراس های آن . تا حالا همیشه فقط تصویرها می توانست آزار دهنده باشد ولی امروز!
دیشب سال تحویل شد کاش خواب بودم و پارسال می ماند. نه این که سال خوبی که رفته. نه همین سال رفته بودن آدم را دلگیر می کند. اول شب اسمال زنگ زد و برای سال تحویل قرار گذاشتیم این دومین سالی ست که سال تحویل را با صدا می گذرانم. پارسال را اسمال و مسعود با تلفن سال را شروع کردیم. امسال من و اسمال هر دو سرباز و نه مثل بقیه سربازها. مثل خودمان حرف زدیم و برای81 دست تکان ندادیم. باز داشتیم دردسر درست می کردیم. این بار برای سعید. ادامه دارد...
به اسمال زنگ زده بودم گفته بود موضوع چت امروزش دئو پرین است. خواستم بخوابم ولی یاد قضیه این افتادم که افغانی ها خیار سبز قلمی و تازه نمیخرند و خیار سبزهای درشت را انتخاب می کنند به این منطق که رسیده تر است و شاید اسمال هم. عذاب وجدان گرفتم. سریع زنگ زدم و به خودش گفتم خندیدیم. گفت به خودش می گوید. قطع کردم و پاراگراف اول اتفاق افتاد.
2/12/81-14:39
روز اول سال 82
سلام
امروز می توانست یک روز معمولی باشد یک روز اول سال پر از لبخند و بوسه و خوبی اما نبود. یک روز توی تقویم که آدم یادش برود. اما نمی شود که نرود. یک روز بی هیچ اتفاقی، نهار خوردن جوراب ها را در آوردن، خواب ظهر، کامپیوتر، سرهنگ، شب و تمام ولی نبود.
دوباره هوس کرده ام بنویسم شاید از ترس. امروز احساس می کنم می ترسم. خدمت مرا بزرگ کرده باشد. امروز روز صدا بود شنیدن و هراس های آن . تا حالا همیشه فقط تصویرها می توانست آزار دهنده باشد ولی امروز!
دیشب سال تحویل شد کاش خواب بودم و پارسال می ماند. نه این که سال خوبی که رفته. نه همین سال رفته بودن آدم را دلگیر می کند. اول شب اسمال زنگ زد و برای سال تحویل قرار گذاشتیم این دومین سالی ست که سال تحویل را با صدا می گذرانم. پارسال را اسمال و مسعود با تلفن سال را شروع کردیم. امسال من و اسمال هر دو سرباز و نه مثل بقیه سربازها. مثل خودمان حرف زدیم و برای81 دست تکان ندادیم. باز داشتیم دردسر درست می کردیم. این بار برای سعید. ادامه دارد...