نامه
غزلی از مصطفیکارگر
غزلی از مصطفیکارگر
به مادرم بنويسيد: مصطفي خنديد
دم از شكايت مزمن نزد به ما خنديد!
به ما که خنده نزد او؛ برای ما از دل
از آن تهِ تهِ دل ـ بر لبش دعا ـ خنديد
به مادرم بنويسيد: اتفاقاً او
در ازدحام غزلهاي پربها خنديد
ملال درد نميريخت در زمان سخن
چه شاعرانه به مفهوم سايهها خنديد
به مادرم بنويسيد: استكاني را
براش گريه فرستد كه بيصدا خنديد
هجوم مبهم يك غربت است در چشمش
كه مخفيانه شبي ساكت و رها خنديد
به مادرم بنويسيد: مثل عزراييل
خيال مشمئزي فصل مرگ را خنديد
تمام عمر به دنبال نور ـ صبح ظهور ـ
كنار كرسي احساس بيهوا خنديد
رسوب دغدغهها را اگرچه ميداند
ولي به مزرعهي خوفِ بيرجا خنديد
وجود مادرم انگيزهي تبسمام است
به مادرم ننويسيد كلهپا خنديد
به مادرم بنويسيد: حال او خوب است
به مادرم بنويسيد: مصطفي خنديد
19/8/84
دم از شكايت مزمن نزد به ما خنديد!
به ما که خنده نزد او؛ برای ما از دل
از آن تهِ تهِ دل ـ بر لبش دعا ـ خنديد
به مادرم بنويسيد: اتفاقاً او
در ازدحام غزلهاي پربها خنديد
ملال درد نميريخت در زمان سخن
چه شاعرانه به مفهوم سايهها خنديد
به مادرم بنويسيد: استكاني را
براش گريه فرستد كه بيصدا خنديد
هجوم مبهم يك غربت است در چشمش
كه مخفيانه شبي ساكت و رها خنديد
به مادرم بنويسيد: مثل عزراييل
خيال مشمئزي فصل مرگ را خنديد
تمام عمر به دنبال نور ـ صبح ظهور ـ
كنار كرسي احساس بيهوا خنديد
رسوب دغدغهها را اگرچه ميداند
ولي به مزرعهي خوفِ بيرجا خنديد
وجود مادرم انگيزهي تبسمام است
به مادرم ننويسيد كلهپا خنديد
به مادرم بنويسيد: حال او خوب است
به مادرم بنويسيد: مصطفي خنديد
19/8/84
رباعی از مصطفیکارگر
من عاشقم این به کس چه ربطی دارد
این مساله با هوس چه ربطی دارد
وقتی که جواب رد فقط میشنوی
یک ثانیه پیش و پس چه ربطی دارد
این مساله با هوس چه ربطی دارد
وقتی که جواب رد فقط میشنوی
یک ثانیه پیش و پس چه ربطی دارد
سه طرح از مصطفی کارگر
1
من مسافرم
با چمدانی از امید
و یک دل....
خانهات جاست؟
29/6/83
من مسافرم
با چمدانی از امید
و یک دل....
خانهات جاست؟
29/6/83
2
باد که به گیسوت میخورد
من
مجهول میشوم
25/1/84
3
کجا؟
یادت رفته بید مجنون کاشتیم
و عهد بستیم؟
25/1/84
هشت دوبیتی از حاج درویش پورشمسی
ز دستت قامت قلبم خمیده
چو آهویی شدم که دام دیده
به ناحق این قفس را خرد کردی
ببین مرغ غم از سینه پریده
ز دستت دل فتاده از بر کیش
دگر نه قوم دلسوزه نهام خویش
امیدم بود غمخوارم تو باشی
خدا کند غمِ بیچاره درویش
زمانی گل بدم خارم نمودی
بدم شاد و گرفتارم نمودی
بدم محبوب نزد قوم و خویشان
سیه رو خوار بازارم نمودی
فرارم داده بخت بد از ایران
سوا کردم دل از شهر دلیران
به غربت غم گرفته قلب درویش
و حالا پس دهم یک عمر تاوان
فلک بختم به دار غم کشانده
به مسلخگاه دلبندم کشانده
بسوزد شانس کم لطف و محبت
ندیده کام در بندم کشانده
دلا دیدی جوان بودم شدم خوار
شدم پابند عشق و آن غم یار
ندیدم کام دل در زندگانی
فرستادی مرا بر چوبهی دار
رهی مشکل به آسانی قدم زد
و بر محراب مهرویان قلم زد
ز نجوای دم گرمش خدایا
چه آسان بر دل تنگم قلم زد
به نقطه نقطهی حرفهایش
ز دل گفتار پاک و شستههایش
مگر میشه فراموش نمایم
به قلبم جا گرفته گفتههایش
چو آهویی شدم که دام دیده
به ناحق این قفس را خرد کردی
ببین مرغ غم از سینه پریده
ز دستت دل فتاده از بر کیش
دگر نه قوم دلسوزه نهام خویش
امیدم بود غمخوارم تو باشی
خدا کند غمِ بیچاره درویش
زمانی گل بدم خارم نمودی
بدم شاد و گرفتارم نمودی
بدم محبوب نزد قوم و خویشان
سیه رو خوار بازارم نمودی
فرارم داده بخت بد از ایران
سوا کردم دل از شهر دلیران
به غربت غم گرفته قلب درویش
و حالا پس دهم یک عمر تاوان
فلک بختم به دار غم کشانده
به مسلخگاه دلبندم کشانده
بسوزد شانس کم لطف و محبت
ندیده کام در بندم کشانده
دلا دیدی جوان بودم شدم خوار
شدم پابند عشق و آن غم یار
ندیدم کام دل در زندگانی
فرستادی مرا بر چوبهی دار
رهی مشکل به آسانی قدم زد
و بر محراب مهرویان قلم زد
ز نجوای دم گرمش خدایا
چه آسان بر دل تنگم قلم زد
به نقطه نقطهی حرفهایش
ز دل گفتار پاک و شستههایش
مگر میشه فراموش نمایم
به قلبم جا گرفته گفتههایش
لاف
غزلی از جواد راهپیما
ما دست دل به سینهی دریا نمیزنیم
موجیم و سبز، لاف مسیحا نمیزنیم
ما سرنشین باور این کوچهایم و بس
افتادهایم، کوس الفبا نمیزنیم
دریا به احترام شما قطره میشود
ما هم به احترام دم از ما نمیزنیم
جر میزند به خلوت اندیشههایمان
دل خنجریم نالهی بیجا نمیزنیم
صدها سکوت پنجرهها را شکستهاند
ما سنگریم و سنگ به عیسا نمیزنیم
موجیم و سبز، لاف مسیحا نمیزنیم
ما سرنشین باور این کوچهایم و بس
افتادهایم، کوس الفبا نمیزنیم
دریا به احترام شما قطره میشود
ما هم به احترام دم از ما نمیزنیم
جر میزند به خلوت اندیشههایمان
دل خنجریم نالهی بیجا نمیزنیم
صدها سکوت پنجرهها را شکستهاند
ما سنگریم و سنگ به عیسا نمیزنیم
بیبهانه
غزلی از جواد راهپیما
کجاست زخم پای حجم شعر من
و مرهمی برای حجم شعر من
کجاست آن تبی که زرد میشکست
به پای هوی و های حجم شعر من
تو میشدی شفق شفق شبیه دل
به رنگ واژههای حجم شعر من
و پشت قاب چشمهای خستهات
نشسته گریه لای حجم شعر من
و من که بیبهانه درد میشدم
شکست پابهپای حجم شعر من
و مرهمی برای حجم شعر من
کجاست آن تبی که زرد میشکست
به پای هوی و های حجم شعر من
تو میشدی شفق شفق شبیه دل
به رنگ واژههای حجم شعر من
و پشت قاب چشمهای خستهات
نشسته گریه لای حجم شعر من
و من که بیبهانه درد میشدم
شکست پابهپای حجم شعر من
کام دل
غزلی از جواد راهپیما
گفتی کبوتر میشوی بام دلم را
پر میکنی محض خدا دام دلم را
گفتی که سقا میشوی در صحن چشمات
حک میکنی بر سردرش نام دلم را
اینجا کسی غیر از تو با ما آشنا نیست
میدانی از آنجا تو پیغام دلم را
آن لحظهی دیدارت از یادم نرفته
کاتش زدی یکباره اندام دلم را
فرش حضورت میکنم جانم که امشب
دادی به خال دیدهات کام دلمرا
پر میکنی محض خدا دام دلم را
گفتی که سقا میشوی در صحن چشمات
حک میکنی بر سردرش نام دلم را
اینجا کسی غیر از تو با ما آشنا نیست
میدانی از آنجا تو پیغام دلم را
آن لحظهی دیدارت از یادم نرفته
کاتش زدی یکباره اندام دلم را
فرش حضورت میکنم جانم که امشب
دادی به خال دیدهات کام دلمرا
در دور افتاده
مقالهای از محمدامین نوبهار
مقالهای از محمدامین نوبهار
آسمان گراش با آسمان هر جاي ديگر جهان متمايز است: بي ابر، بي مه، با خوشههاي پر تلالو و صورتهاي فلكي كه گويي فاصلههاي كيهاني را ميپيمايند تا قدري به ما نزديكتر شوند. زمين گراش هم مانند آسمان است با تپههاي خاكي كه سايه روشن خود را گستراندهاند. در پاي درختان نخل سرافراز اين شهر سفرههاي نقره فام
نمك پهن است. در ميان اين بيابانها درختچههاي تك و توك و بوتههاي طلايي، مسي و زيتوني خار كه شبها در پرتو نور ستارگان ميدرخشند و روزها در نور خورشيد. در اين بيابان زمين نيز تصويري آسماني را به خود گرفته، اما به همت مردم خاكي و پر تلاش اين ديار از دل زمين كه به ندرت از سخاوت آسمان بهرهمند ميگردد، خرما و مركبات گراش بيرون ميآيد. اين منطقه به علت بارندگي كم و رطوبت اندك، يكي از خشكترين مناطق ايران و استان فارس به شمار مي آيد.آب در اين منطقه حكم كيميا را دارد، اما با همه اين خشكيها و بي آبي در زمستان و بهار كوهها و دشتها پوشيده از گياهان وحشي ميباشد. البته در اين بيابانها بذر گياهان سالها به استراحت و خواب ميپردازد و زماني سر بر ميآورند كه بارندگي به حد كافي باشد، اين سرسبزي پديدار ميشود.در اين بيابانها براي آبياري محصولات از چاه و آب انبار استفاده ميشود.تعداد آب انبارها در اين جا بسيار زياد است.مردم گراش به زبان فارسي و گويش لارستاني و لهجهي خاص خود سخن ميگويند.لهجهي مخصوص گراش به دو قسمت ميشود:1- بله لزي2-ناساگي. فرق اين دو لهجه در اين است كه مردم بله لزي در بعضي فعلها(د) را جاي(ذ) تلفظ ميكنند.دائم را به جاي ذائم
در گراش بناهاي با شكوهي كه از دورانهاي ساساني و قبل از آن باقي مانده است كه گواه قدمت اين سرزميناند. از آن جمله را ميتوان« بركه كل»، « مسجد جامع»، و « بئر گال» را نام برد. شهر گراش معماري خاص خود را ندارد و از هر دوره از هر شهر سبكي را تقليد كرده است. مردم گراش با ديوارهاي بلند و حوضهاي بزرگ وسط حياط و باد گيرها از گرماي تابستان و خنكاي مطبوع بهاري را به درون خانهها ميآورند از صنايع دستي شهر گراش را ميتوان .
اين شهر در زمانها و دورههاي گوناگون مهد پرورش شاعران و نويسندگاني بزرگ بوده است.: حاج بابا گراشي، شيداي گراشي.
اين شهر هر چند از سخاوت آسمان بيبهره مانده اما مردماني سخي و مهمان نواز دارد.
نمك پهن است. در ميان اين بيابانها درختچههاي تك و توك و بوتههاي طلايي، مسي و زيتوني خار كه شبها در پرتو نور ستارگان ميدرخشند و روزها در نور خورشيد. در اين بيابان زمين نيز تصويري آسماني را به خود گرفته، اما به همت مردم خاكي و پر تلاش اين ديار از دل زمين كه به ندرت از سخاوت آسمان بهرهمند ميگردد، خرما و مركبات گراش بيرون ميآيد. اين منطقه به علت بارندگي كم و رطوبت اندك، يكي از خشكترين مناطق ايران و استان فارس به شمار مي آيد.آب در اين منطقه حكم كيميا را دارد، اما با همه اين خشكيها و بي آبي در زمستان و بهار كوهها و دشتها پوشيده از گياهان وحشي ميباشد. البته در اين بيابانها بذر گياهان سالها به استراحت و خواب ميپردازد و زماني سر بر ميآورند كه بارندگي به حد كافي باشد، اين سرسبزي پديدار ميشود.در اين بيابانها براي آبياري محصولات از چاه و آب انبار استفاده ميشود.تعداد آب انبارها در اين جا بسيار زياد است.مردم گراش به زبان فارسي و گويش لارستاني و لهجهي خاص خود سخن ميگويند.لهجهي مخصوص گراش به دو قسمت ميشود:1- بله لزي2-ناساگي. فرق اين دو لهجه در اين است كه مردم بله لزي در بعضي فعلها(د) را جاي(ذ) تلفظ ميكنند.دائم را به جاي ذائم
در گراش بناهاي با شكوهي كه از دورانهاي ساساني و قبل از آن باقي مانده است كه گواه قدمت اين سرزميناند. از آن جمله را ميتوان« بركه كل»، « مسجد جامع»، و « بئر گال» را نام برد. شهر گراش معماري خاص خود را ندارد و از هر دوره از هر شهر سبكي را تقليد كرده است. مردم گراش با ديوارهاي بلند و حوضهاي بزرگ وسط حياط و باد گيرها از گرماي تابستان و خنكاي مطبوع بهاري را به درون خانهها ميآورند از صنايع دستي شهر گراش را ميتوان .
اين شهر در زمانها و دورههاي گوناگون مهد پرورش شاعران و نويسندگاني بزرگ بوده است.: حاج بابا گراشي، شيداي گراشي.
اين شهر هر چند از سخاوت آسمان بيبهره مانده اما مردماني سخي و مهمان نواز دارد.
دو طرح از محمدامین نوبهار
1
دستان وحشي
درخت را قطع كرد
هرگز نبود
به فكر
شاعر گفت
اين دستان نامردند
2
آلودگي برد تمرين را
از چمن به سالن
كودك را
از پارك به خانه
لبخند را
از لب
دستان وحشي
درخت را قطع كرد
هرگز نبود
به فكر
شاعر گفت
اين دستان نامردند
2
آلودگي برد تمرين را
از چمن به سالن
كودك را
از پارك به خانه
لبخند را
از لب
تو چرا قدر دلم رو نميدوني؟
ترانهای از سمیه پورغلام
ترانهای از سمیه پورغلام
تو چرا قدر دلم رو نميدوني
تو چرا با دل عاشق نميموني
من كه شبهام با تو میشه پر ستاره
تو چرا ستارهها مو ميپروني
تو اگه حتي دوسم نداشته باشي
بيخبر از عاشقيهام نميموني
من نميدونم چرابايد بسوزم
پاي آتيشي كه تو دل ميسوزوني
من اگه دوست دارم دست خودم نيست
آخه تو بگو كه از عشق چي ميدوني؟
من ميخوام كنار تو باشم هميشه
ولي تو ديوونهتو از خود ميروني
كي ميشه من و تو باشيم ياور هم
كي ميشه تو قصهي عشقو بخوني
همهي واژه زندگيم تو هستي
تو چرا قدر دلم رو نميدوني؟!
تو چرا با دل عاشق نميموني
من كه شبهام با تو میشه پر ستاره
تو چرا ستارهها مو ميپروني
تو اگه حتي دوسم نداشته باشي
بيخبر از عاشقيهام نميموني
من نميدونم چرابايد بسوزم
پاي آتيشي كه تو دل ميسوزوني
من اگه دوست دارم دست خودم نيست
آخه تو بگو كه از عشق چي ميدوني؟
من ميخوام كنار تو باشم هميشه
ولي تو ديوونهتو از خود ميروني
كي ميشه من و تو باشيم ياور هم
كي ميشه تو قصهي عشقو بخوني
همهي واژه زندگيم تو هستي
تو چرا قدر دلم رو نميدوني؟!
باور
ترانهای از سمیه پورغلام
باورم را تو ربودي
اي كه رفتهاي ز پيشم
باورم تو بودي اما
اي كه رفتهاي ز پيشم
باورم تو بودي اما
باورم نيست بي تو هيچم
بودنت را باورم بود و
نبودنت باورم نيست
كاش نميرفتي و ميبودي
باورم را باورم بودي.
بودنت را باورم بود و
نبودنت باورم نيست
كاش نميرفتي و ميبودي
باورم را باورم بودي.
تو كه رفتي
ترانهای از سمیه پورغلام
ترانهای از سمیه پورغلام
تو كه رفتي شيشهي نازك آسمون شكست
حتي گلدون تو باغچه به عزاي تو نشست
تو كه رفتي بهار از تو قلبامون پر زد و رفت
پاييز از راه اومد و قلبمون در زد و رفت
تو كه رفتي مرغ عشق تو قفس ديگه نخوند
بعد رفتنت اونم پر زد و تو قفس نموند
حتي گلدون تو باغچه به عزاي تو نشست
تو كه رفتي بهار از تو قلبامون پر زد و رفت
پاييز از راه اومد و قلبمون در زد و رفت
تو كه رفتي مرغ عشق تو قفس ديگه نخوند
بعد رفتنت اونم پر زد و تو قفس نموند
ناامید
ترانهای از زهرا زارع
ترانهای از زهرا زارع
اي خدا هيچي ديگه چاره نداره
گردش زمين ديگه فايده نداره
وقتي كه روزنهاي نيست
تا از اون نوري بتابه
همه جا تارك و سرده
نور خورشيد هم ديگه فايده نداره
ديگه اميدي نمونده براي دلهاي زنده
وقتي مردن همه دلهاي عالم
آدم مرده ديگه سايه نداره
وقتي نااميدي ديگه چاره نداره
مرگ تدريجي بخواد سايه بياره
ميريم اونجا كه فقط نور تو باشه
براي زندگي كردن پيش روم روي تو باشه
گردش زمين ديگه فايده نداره
وقتي كه روزنهاي نيست
تا از اون نوري بتابه
همه جا تارك و سرده
نور خورشيد هم ديگه فايده نداره
ديگه اميدي نمونده براي دلهاي زنده
وقتي مردن همه دلهاي عالم
آدم مرده ديگه سايه نداره
وقتي نااميدي ديگه چاره نداره
مرگ تدريجي بخواد سايه بياره
ميريم اونجا كه فقط نور تو باشه
براي زندگي كردن پيش روم روي تو باشه
نامهای به طبیعت
متنی از سکینه غلامی
متنی از سکینه غلامی
اي طبيعت اگر تو نباشي پرندگان ديگر به چه اميدي سفيد چشمان خود را در چمن سرسبز تو رها كنند.چوپان ني نوازي سر دهد و گوسفندان شادمانه در سراي وجود سبز تو پاي كوبي كنند ديگر شقايقي نيست كه بلبلي در انتظار آمدنش باشد. ديگر چشمهها به روي چشمان سبز تو جاري نميشوند و ديگر تو اشك نميريزي ديگر بدون تو دلها صفايي ندارد ديگر باد اندام سبز رنگت را به لرزه نميافكند بدون تو هيچ وقت هواي دل آسمان ابري نميشود و به چه اميدي اشكها را روانه تو كند تا تو دوباره جان گيري. اگر پرندگان نباشند تا به روي شانههاي درختانت لانه كنند و آواز و نداي سرسبزي در دهند اي طبيعت تو خاموشي و اگر باد نباشد هيچ چيز در درون تو دگرگون نميشود و خورشيد طلايي رنگي در قلب آسمان بدرخشد و تو را نور باران و زيبايي را تقديم تو كند و اگر ما نباشيم ديگر درختان هيچ يادگاري را از ما به جاي ندارند و هم اكنون اگر زمستان فرا رسد بهار در قلبت ميخشكد و تو چهرهي سبز رنگت را پشت نقاب برف كه مانند نور سفيدي است به روي صورت سبزرنگت پنهان ميكني. و اگر پاييز فرا رسد چهره زيباي تو رنگ طلا به خود ميگيرد در پاييز انگشتان سبزت كه با هراشاره باد به رقص در ميآمدند رنگ طلا به خود گرفتهاند . اما حيف حال وقتي كه باد ميوزد ديگر انگشتان تو آواز نميخوانند ديگر در جشن باد شركت نميكنند بلكه خود را اسير چنگال وحشيانه باد ميبينند كه باد با خفت آنها را اسير خود كرده و در جايي دوردست در جايي كه هيچ كس صداي قلب شكسته اين برگها را نميشنوند به خاك ميسپارد و حال اينك تمام فصل هاي سال غروب ميكند و وقت طلوع زيباترين فصل سال يعني بهار است. و هم اكنون ان سوي غروب پاييز فانوس بهار ميدرخشد.
نامه به عمو نوروز
متنی از زهره رهنورد
متنی از زهره رهنورد
پيشاپيش فرا رسيدن عيد رو به شما عموي عزيزم تبريك ميگويم. شايد اين بهترين هديهاي باشد كه در سبزي و طروات بهار گرفته باشي. شايد خودت هم همين نظر رو داشته باشي. عمو جان! هيچ به اسمت دقت كردهاي شايدبهترين معنايي كه ميشود از آن يافت روزهاي نو و تازه وتوام با شادي باشد و يا سبزي و طروات. در هر حال به نظر من هم تو بهترين عمويي كه همه بچهها دوستت دارند ونيز خوبان. تو آنقدر مهرباني كه همه تعريفت ميكنند.تو را ميتوان در ميان سينهاي سفره يافت.يا در سبزي سفره و يا ميشود تو را تا چند روز ديگر خيلي بهتر و واقعيتر و زيبا از آن ديد. وقتي ميشود تو را با همين خط و صفحه نوشت و بيشتر به تو انديشيد. عمو جان هيچ فكر كردهاي بهار متعلق به توست و يا هيچ ميدانستي كه حتي ماهيان دلشان براي تو تنگ شده. اخر وقتي تو ميايي ماهيها نيز در آن تنگ بلور كه دور تا دورش را با اسم تو نوشتهاند به رقص در مي آيند. آخر تو سرشار از مستي هستي. حتي لبها نيز براي دلشان براي خنديدن گلها براي باز شدنتنگ شده. و حتي پرندگاني كه پرواز در آسمان آبي را از ياد برده بودند اكنون با آمدن تو باز اوج گرفتند و بار ديگر روز و پرواز را از نو شروع كردند. نميدانم وقتي تو ميآيي باز ميشود امواج خروشان رودها را ديد و با پاكي و زلال چشمهها. وقتي صداي صداي خوش ني در مراتع و مزارع به گوش ميرسد حتما با خود خواهي انديشيد كه نوروز آمده و باز چوپان هوس ني زدن عاشقانه را كرده. چه زيبا نواي يا حسين سبز ميشود و چه زيبا تبريك را با تسليت عرض ميكنند. وقتي پارچه مشكيهاي آذين شد ه را دور تا دور قابهاي عيد تبريك ميبيني هيچ مي داني كه عيد همراه با اربعين به ياد حسين لب تشنه بودن چه معنايي دارد؟ پس بياييم در اين نوروز كه توام با اربعين حسيني است فقط تبسم را بر لب داشته باشيم و آن قدر ساده بر سر سفره هفت سين بنشينيم و دعا كنيم و به ياد حسين تشنهلب باشيم.
خواستگاری
شعر طنز از حبیبه بخشی
آمد دختر با لباس باراني
در دستش گرفته يك سبد راني
سرعت ميگذرد از چند تا كوچه
چون در خانه دارد او مهماني
يك كوچه كه مانده تا رسد خانه
از پشت پسر گفت: تو باراني؟
برگشت به او گفت فضولي تو؟
او گفت: منم نميشناسي هاني
دختر كه ميلرزد شبيه بيد
ميگويد اين بار با چشم گرياني
برگرد برو مزاحم نشو
هي آشغال تو اين شب باراني
پسر زير چشمي نگاهش كرد
نيستي تو منتظر مهماني؟!
دختر نگاه كرد به ته كوچه
فهميد كه پارك شده پيكاني
مادر كه پياده شد از آن پيكان
با يك بغل گلهاي شمعداني
دختر من من كنان پاسخ داد
شر، شرمنده نفهميدم مهماني
مادر نزديكه شد به در خانه
گفت: سلام به عروس ماماني
در حالي كه ميبوسيد دختر را
فرمود به او الحق كه باراني
در دستش گرفته يك سبد راني
سرعت ميگذرد از چند تا كوچه
چون در خانه دارد او مهماني
يك كوچه كه مانده تا رسد خانه
از پشت پسر گفت: تو باراني؟
برگشت به او گفت فضولي تو؟
او گفت: منم نميشناسي هاني
دختر كه ميلرزد شبيه بيد
ميگويد اين بار با چشم گرياني
برگرد برو مزاحم نشو
هي آشغال تو اين شب باراني
پسر زير چشمي نگاهش كرد
نيستي تو منتظر مهماني؟!
دختر نگاه كرد به ته كوچه
فهميد كه پارك شده پيكاني
مادر كه پياده شد از آن پيكان
با يك بغل گلهاي شمعداني
دختر من من كنان پاسخ داد
شر، شرمنده نفهميدم مهماني
مادر نزديكه شد به در خانه
گفت: سلام به عروس ماماني
در حالي كه ميبوسيد دختر را
فرمود به او الحق كه باراني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر