۱/۱۳/۱۳۸۶

الف 317

باروت
شعری از نرگس دادوند
دشـــمن
مرده ای متحرک ،
در میـــــدان
با تکیه به سلاح ایستـــــاده است .
عشقش،
زندگی اش ،
قـــدرتش ،
خلاصه شــده در بـــــاروت است .
ایرانـــــی
بدون تر س مبـارزه می کنـــــد
مر گ بر امـــــریکا می گویـــد
عشـــــــقش خـــــــداســـت
قـــــــدرتش ایمــــان
زوربازودارد ، از نوع اخلاص
همیشه حاضـر در میـــــدان
شکست ناپذیر دربرابر دشـمن
نابود می کند
هر چیزی را جز صلاح مملکت خویش داند
پیروز و سربلند
مقاوم واستوار
می گوید :
نابود باد دشمن
نابود باد
شش رباعی
عبدالرضا آذرمینا
1
برای دادن مینا به دست‌ات ساقی‌ام من
به عشق تو در اینجا باقی‌ام من
بگیر این جام نیلگون را ز دستم
که تا از مستی‌ام چشم‌ام نبستم

2
محرم آمد و یارم سیاه شد
از این رنگ رخش چون پاره ماه شد
که من پروانه و او شمع من بود
ز آه و ناله‌اش رنگم سیاه شد


3
دلم جانا ز هجرت گشته پرخون
به سان دوری لیلی ز مجنون
بیا تا بینمت یک بار دیگر
که چشمانم شده یک کاسه‌ی خون

4
ز دوریت ای عزیزم من چه پیرم
که در دنیا ز تو بهتر ندیدم
به خوابم آمدی گریه‌کنان تو
بخند تا من تو را غمگین نبینم

5
بهار است و دلم پژمرده گشته
ز دست دوریت دل خفته گشته
بیا جانم کنار تو نشینم
که شیاد من شوم مثل گذشته

6
در این بالا نشستم من به فکرت
به یاد آن لب و ابرو و چشم‌ات
ز برق آن لبت من را شفا ده
که تا من هم شوم قربان چشم‌ات
 عبدالرضا آذرمینا

هیچ نظری موجود نیست: