۱۰/۱۴/۱۳۸۵

الف 305

تشنه‌ی رطب
غزلی از مصطفی کارگر
بدوز روي لبم لب که جان به‌لب شده‌ام
بريز بوسه که در خود اسير تب شده‌ام
مرا به عطر غزل‌هاي تازه مهمان کن
بخوان ترانه که چندي‌ست غرق تب شده‌ام
سراغ عاشق خود را چرا نمي‌گيري
براي جنگ دل و چشم تو ادب شده‌ام
مرا اگر بکشي باز هم هواخواه‌ام
جنون به هستي‌ام افکن که حق‌طلب شده‌ام
تو ناز کن که نياز از دلم چکيده به‌لب
ببوس ولوله را... تشنه‌ي رطب شده‌ام
چگونه دل نسپارم به خون لبخندت
که در مصاف تو بي‌حس و بي‌عصب شده‌ام
نماز حوصله سودي نکرد و عزراييل
سلام داده و انگار منتخب شده‌ام

هواپیما
شعری از فاطمه خواجه‌زاده
به فهیمه!خواهرم.
این کابوس تمام نشده
کسی پایان خوابم صلواتی نفرستاد
که من جمع کنم خودم را
بساطم را
دیدم بر فراز تپه‌ای
خودم دیدم
که سیاه می‌خندی
و من سفید پوشیده بودم و موهای عروسکم را می‌کندم
هواپیما پرنده منفور قشنگی‌ست
که تو را دور می کند
و آسمان
سفیدی چشمان تو بود که نمی دیدم
و
بلال حبشی بود که اذان می گفت
عدالت یعنی نوبت من بود بروم
می روم
نیستی
و این کابوس مرا می برد

وقتی باران می‌بارد
شعری از حجت عابدی
باران بارید
می بارد
صدای ابرها
که به هم می‌خورند
کسی‌دارد گریه می‌کند؟
اشک‌ها سرازیر می‌شوند
گونه‌ها را خیس می‌کنند
آنگاه آسمان چرخی می‌زند
در دست‌های من
اشک‌های ریخته شده
چنان که غبار غم
از چهره‌ام پاک شود
فکر می‌کنم
در این غوغا
که ابرها
با هم می‌جنگند
اشکی سرازیر می‌شود
از دلی تنگ
برای رخسار ماه
که دعا می‌کند
اشک‌هایم را پاک می‌کنم
و با تنهایی آسمان
قسمت می‌کنم
بار دیگر صدایی
تازه بر می‌خیزد
شاید
این بار
از شادی گلی باشد
که خود را در چمن چاه داده
و قطره‌ای از طراوت
به خود می‌گیرد
ناله ....ناله...
صدایی
تازه
از اعماق غربت
شاید
دلتنگی برای خود می‌خواند

امکان زیستن در شعر
نگاهی محمد خواجه‌پور به «غزل ناسروده» از مصطفی کارگر/ الف 305
در گذشته شعر تنها وسیله‌ای برای بیان چیزهای دیگر بود. اما هر چه به پیش رفته‌ایم درگیری شاعر با متن خود از نیاندیشیدن به قافیه گذشته است و با تداخل شعر و شاعر رسیده است.
به گونه‌ای که در برخی شعرهای امروز معروف به شعر فرم یا «غزل فرم» چگونگی گفتن اهمیتی همسان با آنچه گفته می‌شود یافته است.
در «غزل‌های ناسروده» شاعر نسبت به شعر فاصله دارد. استفاده از برخی امکاناتی فرمی می‌توانست به ظرفیت‌ها و زیبایی‌های شعر بیافزاید. به عنوان مثال می‌توان به سه قسمت می‌توان اشاره کرد:
بیت دوم: در این بیت شروع شدن اتفاقی بیرونی است در حالی که اگر شروع واقعاً‌در سر شاعر جاری می‌شد این فاصله به وجود نمی‌آمد. همین عبارت «حادثه‌ای در سرم جاری‌ست» مفهوم شروع را با خود دارد. هر چند شاعر با تضاد میان «شروع» و «ختم» توجیهی بیانی برای حضور «شروع» یافته است.
بیت ششم: در اینجا نیز شاعر به دنبال قافیه می‌گردد. اگر به جای «سکوت تو» عبارتی که امکان هم قافیه شدن را غزل را داشت استفاده می‌شد. زیبایی شعر افزون می‌گردید.
بیت آخر: در حالی که شعر به پایان خود رسیده است. شاعر همچنان رو به آن نقطه منتظر است. در صورتی که در فضای فرم شاعر آگاهی بیشتری نسبت به موقعیت شعر دارد و از این موقعیت به خوبی برای ایجاد آرایه‌های بیانی و لفظی استفاده می‌کند.
تمام این پیش‌نهاد برای گسترش فضاهای شهر است. اما «غزل ناسروده» با این شکل موجود نیز خواندنی‌ است.

هیچ نظری موجود نیست: