سنگ صبور
ابراهیم اسدی
سنگ صبور من فقط خط خطی نوشتنه
گاهی رعد اسمون از سر فریاد منه
دل پاییزی من با خدا کل کل میکنه
سر یه مشت حرف حساب داره تمنا میکنه
میدونی بهار من دروغکی نقاشی شده
میون این همه ادم چه بی صدا قربانی شده
شاید خودش یه جور دادن تقاص باشه
تقاص به خیانتت یا شایدم هوس باشه
منی که از خودم فقط خودت هستی ام میشی
چرا یهو از همون ادمکای شهر میشی
میدونم یه روز نقش نگاهم توی اشکات میشکنه
ولی بدون که بی هوا دلم واست پر میزنه
وقت پارهسگ
نرگس اسدی
واق واق شب
در هراس بوف بدنامی
و
روزهای هار نمانده
جان بکند مثل سگ
در حسرت باران
عبالرضا آذرمینا
شيشه ماهي خشك
سيمان پوسيده
روري روي آينه
پر شده گرد و غبار
شمع، سرد و خاموش
تخممرغ خالي
زندگي در خطر است
روي سفره سبزه،
سبزه مصنوعيست
سبزهها خشكيده
همه زرد و بيجان
آخر امسال
نيامد باران
مثل هر سال دگر
از شكوفه
خبري نيست كه نيست.
چشمهها بيآبند
چشمها بيخوابند
تا كه يك قطره آب،
خاك را لمس كند.
دشتها تفتيده،
پر از خاك و خسند
همه دلها خسته
دانهها
منتظر زندگياند
خاكها
چشم به راه باران
نيست آبي اما...
در تمام صحرا
تك گلي هم حتي
بهر بلبلها نيست.
آري
امسال نيامد باران.
آموزش ادبیات:
اسطوره
مسعود غفوری
اسطورهها، مذاهبی هستند که دیگر کسی به آنها اعتقادی ندارد. آنها داستانهایی هستند شامل حوادث خارقالعاده، شخصیتهای ماورای انسانی و موجودات ماورای طبیعی، که شاید زمانی مورد پذیرش گروههایی از انسانها بودهاند؛ چون سعی میکردهاند در آنها توضیح دهند که چرا دنیا اینگونه است و چرا این اتفاقات طبیعی رخ میدهند و .... به عبارتی، ذهن داستانپرداز بشر چون از همان ابتدا نمیتوانسته دلیلی علمی یا منطقی برای خیلی از چیزهایی که در اطراف خود میدیده پیدا کند، شروع به ساختن داستانهایی میکند که در آنها خدایان متعدد، موجودات غیرعادی و اتفاقات نامعمول، باعث و بانی پدیدههای پیرامون بودند. این داستانها به دلیل همین خاصیت توجیهکنندگیشان، خود منبعی برای آداب و سنن اجتماعی میشدند و رسوماتی را شکل میدادند که نوعی مذهب باستانی به شمار میآمدهاند. ولی با پیشرفت علوم و پیدا شدن توجیهات علمیتر درباره پدیدهها، اعتقاد به این داستانها به تدریج کمتر و کمتر شد. البته این اعتقاد که اسطورهها دیگر در نظام منطقی و علمی بشر جایی ندارند، کاملا اشتباه است. هنوز هم بسیاری از پایههای دانش ما بر روی اسطورهها بنا شده است؛ چه اسطورههای قدیمی، و چه اسطورههای جدید.
در دوران ما، اسطورهها جایگاه محکمی در مباحث مردمشناسی و جامعهشناسی پیدا کردهاند. لوی اشتراوس اعتقاد دارد که اسطورههای هر فرهنگ، سیستمی از نشانههاست که معنیشان را باید با استفاده از مدل زبانشناسی سوسوری کشف کرد. بارت و اکو از دیگر اندیشمندانی هستند که سعی کردهاند اسطورههای مدرن را شناسایی و کشف رمز کنند. مقالهی «اسطوره سوپرمن» اکو نمونهای عالی از اینگونه تلاشهاست که پدید آمدن شخصیتی اسطورهای مثل سوپرمن را درون جامعهی سرمایهداری آمریکایی توضیح میدهد.
قاعدتاً چنین مقولهای نمیتواند روی ادبیات بیتاثیر باشد. این تاثیرگذاری به شیوههای بسیار زیاد و در سطوح گستردهای انجام گرفته است -بخصوص از دوران مدرنیسم که رویکرد جدیدی به اسطورهها باب شد- و برشمردن همه آنها امکانپذیر نیست. حتی گروهی از منتقدان بر این باورند که تمام انواع ادبی و دستمایههای داستانی، برگرفته از فرمولهای اسطورهایاند. نورتروپ فرای معتقد است که چهار نوع اصلی روایت وجود دارد: کمدی، تراژدی، رمانس، و طنز؛ و این چهار نوع روایت در واقع همان چهار فرم اصلی اسطورهای هستند که به ترتیب بر چهار فصل سال تطبیق داده شدهاند.
شاید بتوان برخی از مهمترین انعکاسهای اسطورهها در ادبیات را اینگونه بیان کرد:
بخش اعظم قدیمیترین متونی که به دست ما رسیدهاند را اسطورهها تشکیل میدهند. «ایلیاد» و «اودیسه» هومر و شاهنامه فردوسی از نمونههای این متوناند. این داستانها –چه به صورت کامل و چه فقط قسمتی از آنها- بارها و بارها به شیوهها و زبانهای مختلف بازنویسی شدهاند و در ذهن مردم نقش بستهاند. بسیاری از مدرنیستها هم علاقه زیادی به بازآفرینی اسطورههای کهن به شکل مدرن داشتند. جیمز جویس شاهکارش «اولیس» را دقیقاً بر «اودیسه» بنا کرده است. گاهی هم بخشی از داستانهای اساطیری در یک اثر ادبی استفاده میشوند؛ شبیه استفاده الیوت در «سرزمین هرز».
شخصیتهای اسطورهای هم به وفور در ادبیات پیدا میشوند. رستم شخصیت ایدهآل ایرانی است؛ پرزور و دانا و اخلاقگرا. داستانها و آثار زیادی بر اساس این خصوصیتها نوشته شدهاند و میشوند. اصلاً هر پدری که فرزندش را به اشتباه میکشد، در ذهن ما ایرانیها یادآور رستم است. و هر پسری که پدرش را به اشتباه بکشد، در ذهن اروپاییها یادآور اودیپ است. بعضی از شخصیتهای مدرن هم خیلی زود به جمع اسطورهها اضافه میشوند، مثل پیرمرد خنزرپنزری در «بوف کور» هدایت، یا شخصیت هاکلبری فین.
اما درونمایهها و موتیفهای اسطورهای، پیچیدهترین و جالبترین تاثیرات را بر ادبیات دارند. این مورد آنقدر گسترده است که از درونمایهی اصلی اثر تا یک سمبل یا نشانهی کوچک را در بر میگیرد. مثلاً الگوی سفر که در بسیاری از آثار ادبی به چشم میخورد عموماً منطبق بر سفرهای اسطورهای است. قهرمانی که برای رسیدن به خواستهاش باید سختیهای زیادی تحمل کند، باز هم یادآور رستم و خوانهایش است. هولدن کالفیلد باید مثل اولیس -ولی در نیویورک- سفر کند تا مثل او به خودشناسی برسد. و در طرف دیگر، بازوبندی که نشانهی فرزندی است، همان بازوبند سهراب را به یاد میآورد؛ و آتش زدن یک پر، حتی اگر در یک داستان مدرن شهری هم باشد، سیمرغ شاهنامه را به ذهن میآورد.
مطالعه نقش اسطورهها در ادبیات یکی از شیرینترین و هیجانانگیزترین بخشهای مطالعات ادبیاند. در این نوشتار کوتاه سعی شد گستردگی این عرصه تا حدودی نمایان شود.
ابراهیم اسدی
سنگ صبور من فقط خط خطی نوشتنه
گاهی رعد اسمون از سر فریاد منه
دل پاییزی من با خدا کل کل میکنه
سر یه مشت حرف حساب داره تمنا میکنه
میدونی بهار من دروغکی نقاشی شده
میون این همه ادم چه بی صدا قربانی شده
شاید خودش یه جور دادن تقاص باشه
تقاص به خیانتت یا شایدم هوس باشه
منی که از خودم فقط خودت هستی ام میشی
چرا یهو از همون ادمکای شهر میشی
میدونم یه روز نقش نگاهم توی اشکات میشکنه
ولی بدون که بی هوا دلم واست پر میزنه
وقت پارهسگ
نرگس اسدی
واق واق شب
در هراس بوف بدنامی
و
روزهای هار نمانده
جان بکند مثل سگ
در حسرت باران
عبالرضا آذرمینا
شيشه ماهي خشك
سيمان پوسيده
روري روي آينه
پر شده گرد و غبار
شمع، سرد و خاموش
تخممرغ خالي
زندگي در خطر است
روي سفره سبزه،
سبزه مصنوعيست
سبزهها خشكيده
همه زرد و بيجان
آخر امسال
نيامد باران
مثل هر سال دگر
از شكوفه
خبري نيست كه نيست.
چشمهها بيآبند
چشمها بيخوابند
تا كه يك قطره آب،
خاك را لمس كند.
دشتها تفتيده،
پر از خاك و خسند
همه دلها خسته
دانهها
منتظر زندگياند
خاكها
چشم به راه باران
نيست آبي اما...
در تمام صحرا
تك گلي هم حتي
بهر بلبلها نيست.
آري
امسال نيامد باران.
آموزش ادبیات:
اسطوره
مسعود غفوری
اسطورهها، مذاهبی هستند که دیگر کسی به آنها اعتقادی ندارد. آنها داستانهایی هستند شامل حوادث خارقالعاده، شخصیتهای ماورای انسانی و موجودات ماورای طبیعی، که شاید زمانی مورد پذیرش گروههایی از انسانها بودهاند؛ چون سعی میکردهاند در آنها توضیح دهند که چرا دنیا اینگونه است و چرا این اتفاقات طبیعی رخ میدهند و .... به عبارتی، ذهن داستانپرداز بشر چون از همان ابتدا نمیتوانسته دلیلی علمی یا منطقی برای خیلی از چیزهایی که در اطراف خود میدیده پیدا کند، شروع به ساختن داستانهایی میکند که در آنها خدایان متعدد، موجودات غیرعادی و اتفاقات نامعمول، باعث و بانی پدیدههای پیرامون بودند. این داستانها به دلیل همین خاصیت توجیهکنندگیشان، خود منبعی برای آداب و سنن اجتماعی میشدند و رسوماتی را شکل میدادند که نوعی مذهب باستانی به شمار میآمدهاند. ولی با پیشرفت علوم و پیدا شدن توجیهات علمیتر درباره پدیدهها، اعتقاد به این داستانها به تدریج کمتر و کمتر شد. البته این اعتقاد که اسطورهها دیگر در نظام منطقی و علمی بشر جایی ندارند، کاملا اشتباه است. هنوز هم بسیاری از پایههای دانش ما بر روی اسطورهها بنا شده است؛ چه اسطورههای قدیمی، و چه اسطورههای جدید.
در دوران ما، اسطورهها جایگاه محکمی در مباحث مردمشناسی و جامعهشناسی پیدا کردهاند. لوی اشتراوس اعتقاد دارد که اسطورههای هر فرهنگ، سیستمی از نشانههاست که معنیشان را باید با استفاده از مدل زبانشناسی سوسوری کشف کرد. بارت و اکو از دیگر اندیشمندانی هستند که سعی کردهاند اسطورههای مدرن را شناسایی و کشف رمز کنند. مقالهی «اسطوره سوپرمن» اکو نمونهای عالی از اینگونه تلاشهاست که پدید آمدن شخصیتی اسطورهای مثل سوپرمن را درون جامعهی سرمایهداری آمریکایی توضیح میدهد.
قاعدتاً چنین مقولهای نمیتواند روی ادبیات بیتاثیر باشد. این تاثیرگذاری به شیوههای بسیار زیاد و در سطوح گستردهای انجام گرفته است -بخصوص از دوران مدرنیسم که رویکرد جدیدی به اسطورهها باب شد- و برشمردن همه آنها امکانپذیر نیست. حتی گروهی از منتقدان بر این باورند که تمام انواع ادبی و دستمایههای داستانی، برگرفته از فرمولهای اسطورهایاند. نورتروپ فرای معتقد است که چهار نوع اصلی روایت وجود دارد: کمدی، تراژدی، رمانس، و طنز؛ و این چهار نوع روایت در واقع همان چهار فرم اصلی اسطورهای هستند که به ترتیب بر چهار فصل سال تطبیق داده شدهاند.
شاید بتوان برخی از مهمترین انعکاسهای اسطورهها در ادبیات را اینگونه بیان کرد:
بخش اعظم قدیمیترین متونی که به دست ما رسیدهاند را اسطورهها تشکیل میدهند. «ایلیاد» و «اودیسه» هومر و شاهنامه فردوسی از نمونههای این متوناند. این داستانها –چه به صورت کامل و چه فقط قسمتی از آنها- بارها و بارها به شیوهها و زبانهای مختلف بازنویسی شدهاند و در ذهن مردم نقش بستهاند. بسیاری از مدرنیستها هم علاقه زیادی به بازآفرینی اسطورههای کهن به شکل مدرن داشتند. جیمز جویس شاهکارش «اولیس» را دقیقاً بر «اودیسه» بنا کرده است. گاهی هم بخشی از داستانهای اساطیری در یک اثر ادبی استفاده میشوند؛ شبیه استفاده الیوت در «سرزمین هرز».
شخصیتهای اسطورهای هم به وفور در ادبیات پیدا میشوند. رستم شخصیت ایدهآل ایرانی است؛ پرزور و دانا و اخلاقگرا. داستانها و آثار زیادی بر اساس این خصوصیتها نوشته شدهاند و میشوند. اصلاً هر پدری که فرزندش را به اشتباه میکشد، در ذهن ما ایرانیها یادآور رستم است. و هر پسری که پدرش را به اشتباه بکشد، در ذهن اروپاییها یادآور اودیپ است. بعضی از شخصیتهای مدرن هم خیلی زود به جمع اسطورهها اضافه میشوند، مثل پیرمرد خنزرپنزری در «بوف کور» هدایت، یا شخصیت هاکلبری فین.
اما درونمایهها و موتیفهای اسطورهای، پیچیدهترین و جالبترین تاثیرات را بر ادبیات دارند. این مورد آنقدر گسترده است که از درونمایهی اصلی اثر تا یک سمبل یا نشانهی کوچک را در بر میگیرد. مثلاً الگوی سفر که در بسیاری از آثار ادبی به چشم میخورد عموماً منطبق بر سفرهای اسطورهای است. قهرمانی که برای رسیدن به خواستهاش باید سختیهای زیادی تحمل کند، باز هم یادآور رستم و خوانهایش است. هولدن کالفیلد باید مثل اولیس -ولی در نیویورک- سفر کند تا مثل او به خودشناسی برسد. و در طرف دیگر، بازوبندی که نشانهی فرزندی است، همان بازوبند سهراب را به یاد میآورد؛ و آتش زدن یک پر، حتی اگر در یک داستان مدرن شهری هم باشد، سیمرغ شاهنامه را به ذهن میآورد.
مطالعه نقش اسطورهها در ادبیات یکی از شیرینترین و هیجانانگیزترین بخشهای مطالعات ادبیاند. در این نوشتار کوتاه سعی شد گستردگی این عرصه تا حدودی نمایان شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر