بعد از ظهر یک روز
معمولی فاطمه یوسفی
درست اين جا
روي نبض اين كوير
آدمك برفيام را ساختم
باد ميوزيد آن شب
و ستارههايي كه ميباريدند
با بغض كال آسمان
براي چشمهاي خيرهاش
جادههاي تشنه كه به مهمانياش رفتند
بر گردن آويخت
گردنبد سكوتش را
آدم برفي من
پشت اين پنجره
طوفان شن را ديد
و خاطرههايي كه پشت بوتهاي خار
بازي ميكردند با سايهها
بعد از ظهر يك روز معمولي
غريبهاي با گيسوان بلند
هديه برد برايش شالگردني خاكستري
به همراه كلاه منگولهدار فراموشي
درست همان جا
لجبازي عقربهها نيش زد
آدمك برفي سرگرداني كه
هماهنگ با خورشيد
آرام آرام
ميگريست
طلاق دوستی
زهره فتحی
دوست دارم عاشق شوم
دوست دارم مثل همه زندگي كنم
طلاق بگيرم
زن ديگري بشوم
و، زندگي خود را از صفر شروع كنم
نجاتدهنده
فاطمه جمالی
دستانم تهی
و
صدایم بیآوا
با پاهای پینه بسته
و
لبانی ترک برداشته
ایستادهام در این کویر
فریاد میکنم
در این شهر منشوری
تشنهام
سیراب کن مرا
این بار قاصدک صدایم را برایت؟
نمیدانم
باز هم
پرتاب میکند خار و خاشاک
بادی که میوزد از روبهرو
و نمیگذارد
من برای لحظهای تماشا
چشمانم را به روی ابرها میگذارم
دراز میکنم پیالهی سفالینم را
سیراب کم مرا
از آن جام مینایی
پوزش
حسن تقیزاده
- كجايي عزيزم، سلام ژاله، سلااااام
- خفه شو
- خوبي؟
- خفه شو
- سلام عرض كرديمها
- خفه شو
- باشه. جواب سلامم رو نميدي
- خفه شو
- خودت خفه شو
- اين گل زيبا تقديم به همسرعزيزم ژاله خانم
- خفه شو
- ژاله خواهش ميكنم قبول دارم نبايد جلو فاميلات اون حرف رو ميزدم من واقعا عذر ميخوام
- خفه شو
- خفه شو بد تركيب
- عزيزم بايد چيكار كنم سلام منو جواب نميدي گل هم قبول نميكني عذرخواهي ما رو هم كه نشنيده گرفتي بايد جلوت زانو بزنم باشه. من معذرت ميخوام
- خفه شو
- اوف ذله شدم عين يك مجسمه سنگي شدي نه حرفي نه چيزي حتي پلك هم نميزني دارم ديوونه ميشم. اصلا من رفتم خودت ميدوني و اون طوطي احمقت
- خفه شو
هفته کتاب 29
هکلبری فین
مارک توین
تاريخ نگارش اين كتاب به حدود صد و پانزده سال پيش برميگردد و از ارنست همينگوی كه خود استاد نثر انگليسي است نقل شده که:«هيچ كتابي در ادبيات انگليسي به اعتبار هكلبریفين منتشر نشده است و بعد از اين هم منتشر نخواهد شد.». همچنین ويليام فاكنر که گفته است:«پدر همه ماست.»
البته شخصي به نام «مارک توين» وجود نداشته و اين نام مستعار نويسندهای است به نام «سموئل کلمنس» که جاشو و بعدها ناخدای لنجهای شط میسیسیپی بوده است. «مارک توين» اصطلاح جاشوهای میسیسیپی بود، به معنای «نشانه دوم» هنگام نزديک شدن لنج يا کشتی به ساحل هميشه جاشو از روي دماغه لنج يا کشتي شاغولي به آب میانداخت و عمق آب را اندازه میگرفت و تا زمانی که آب دو بالا عمق داشت و خطر به گل نشستن نبود دم به دم فرياد ميکشيد:«مارک توين».
اين مرد خوشرو و ژوليدهمو با سبيل بلند فرزند میسیسیپی و هکلبری فين هم داستان میسیسیپی است. تا قبل از اين کتاب از زبان بينالعامه استفاده نمیکردند و اگر زبان عاميانه در کتابی به کار گرفته میشد بيشتر برای دست انداختن لهجههای محلی و شهرستانی نشان دادن يعنی نوعی کودننمايی بود. با مدرنيسم اين رویکرد به زبان عاميانه رايج میشود. بهطوریکه نويسندگان بسياری به عاميانهنويسی و گفتوگونويسی لهجهدار پرداختند، بی آنکه همگی در کاربرد و اجرای اين نحوه نوشتار همچون مارک توين توفيق چندانی بهدست آورند.
سموئل کلمنس از «شوخیسازان» غرب بود. در نيمه دوم قرن نوزدهم در صفحات غرب آمريکا «شوخیسازی» يک حرفه جدی و عادی بود و نتيجه آن باطراوتترين و وحشیترين طنز جهان است که در پشت آن درد و اندوه نهفته است. درواقع شوخی و طنز آنها برای ملايمت بخشيدن و تحملپذير کردن فضای سخت و دشوار و نفرين و نکبتی بود که جامعه امريکا هنوز خود را از آن آزاد نساخته بود.
تام ساير هم کمابيش داستان میسیسیپی است اما تفاوت فاحش با سرگذشت هک دارد. تام ساير به صيغه سوم شخص نوشته شده و با زبان لفظ قلم؛ يعني به روال همان نوع ادبياتي که تا پيش از آن در غرب کاملاً رايج بود. حال آنکه هکلبري فين زبان زنده و رايج مردم سواحل میسیسیپی است؛ زبانی که تمام زيروبمها و سايهروشنهای مردم کوچه و بازار و روستاييان و سياهان فقير و جاهل و خرافهزده با آن تکلم میکنند. درواقع مارک توين کوشيده است با زبان اين جماعت «بازی» کند، يا روی صفحه کاغذ بياورد. براي همين زبان هک رابطه مستقيم با حواس انساني و وفاداري به اشکال و تصويرها دارد.
در اين کتاب نويسنده مقيد به هيچ قراردادي نيست و فقط احساس و دريافت مستقيم خود را بيان ميکند، آنهم با زباني بسيار ساده و روشن و بدون هرگونه صفت و قيد اضافه. بايد هم چنين باشد چون هک، به عنوان يک نوجوان بازیگوش و سهلانگار و تيز و بُز، نميتواند نقش خالقش، مارک توين را به عنوان يک نويسنده جاسنگين، متصل به سنت ادبی گذشتگان، بازی کند. او سرگذشت خود را با اعلام همين تفاوت آغاز ميکند:«آقاي مارک توين بعضي چيزها را چاخان کرده بود.» و حالا هک ميخواهد «راستش» را بگويد. البته از منظر خودش و با زبان خودش.
درست اين جا
روي نبض اين كوير
آدمك برفيام را ساختم
باد ميوزيد آن شب
و ستارههايي كه ميباريدند
با بغض كال آسمان
براي چشمهاي خيرهاش
جادههاي تشنه كه به مهمانياش رفتند
بر گردن آويخت
گردنبد سكوتش را
آدم برفي من
پشت اين پنجره
طوفان شن را ديد
و خاطرههايي كه پشت بوتهاي خار
بازي ميكردند با سايهها
بعد از ظهر يك روز معمولي
غريبهاي با گيسوان بلند
هديه برد برايش شالگردني خاكستري
به همراه كلاه منگولهدار فراموشي
درست همان جا
لجبازي عقربهها نيش زد
آدمك برفي سرگرداني كه
هماهنگ با خورشيد
آرام آرام
ميگريست
طلاق دوستی
زهره فتحی
دوست دارم عاشق شوم
دوست دارم مثل همه زندگي كنم
طلاق بگيرم
زن ديگري بشوم
و، زندگي خود را از صفر شروع كنم
نجاتدهنده
فاطمه جمالی
دستانم تهی
و
صدایم بیآوا
با پاهای پینه بسته
و
لبانی ترک برداشته
ایستادهام در این کویر
فریاد میکنم
در این شهر منشوری
تشنهام
سیراب کن مرا
این بار قاصدک صدایم را برایت؟
نمیدانم
باز هم
پرتاب میکند خار و خاشاک
بادی که میوزد از روبهرو
و نمیگذارد
من برای لحظهای تماشا
چشمانم را به روی ابرها میگذارم
دراز میکنم پیالهی سفالینم را
سیراب کم مرا
از آن جام مینایی
پوزش
حسن تقیزاده
- كجايي عزيزم، سلام ژاله، سلااااام
- خفه شو
- خوبي؟
- خفه شو
- سلام عرض كرديمها
- خفه شو
- باشه. جواب سلامم رو نميدي
- خفه شو
- خودت خفه شو
- اين گل زيبا تقديم به همسرعزيزم ژاله خانم
- خفه شو
- ژاله خواهش ميكنم قبول دارم نبايد جلو فاميلات اون حرف رو ميزدم من واقعا عذر ميخوام
- خفه شو
- خفه شو بد تركيب
- عزيزم بايد چيكار كنم سلام منو جواب نميدي گل هم قبول نميكني عذرخواهي ما رو هم كه نشنيده گرفتي بايد جلوت زانو بزنم باشه. من معذرت ميخوام
- خفه شو
- اوف ذله شدم عين يك مجسمه سنگي شدي نه حرفي نه چيزي حتي پلك هم نميزني دارم ديوونه ميشم. اصلا من رفتم خودت ميدوني و اون طوطي احمقت
- خفه شو
هفته کتاب 29
هکلبری فین
مارک توین
تاريخ نگارش اين كتاب به حدود صد و پانزده سال پيش برميگردد و از ارنست همينگوی كه خود استاد نثر انگليسي است نقل شده که:«هيچ كتابي در ادبيات انگليسي به اعتبار هكلبریفين منتشر نشده است و بعد از اين هم منتشر نخواهد شد.». همچنین ويليام فاكنر که گفته است:«پدر همه ماست.»
البته شخصي به نام «مارک توين» وجود نداشته و اين نام مستعار نويسندهای است به نام «سموئل کلمنس» که جاشو و بعدها ناخدای لنجهای شط میسیسیپی بوده است. «مارک توين» اصطلاح جاشوهای میسیسیپی بود، به معنای «نشانه دوم» هنگام نزديک شدن لنج يا کشتی به ساحل هميشه جاشو از روي دماغه لنج يا کشتي شاغولي به آب میانداخت و عمق آب را اندازه میگرفت و تا زمانی که آب دو بالا عمق داشت و خطر به گل نشستن نبود دم به دم فرياد ميکشيد:«مارک توين».
اين مرد خوشرو و ژوليدهمو با سبيل بلند فرزند میسیسیپی و هکلبری فين هم داستان میسیسیپی است. تا قبل از اين کتاب از زبان بينالعامه استفاده نمیکردند و اگر زبان عاميانه در کتابی به کار گرفته میشد بيشتر برای دست انداختن لهجههای محلی و شهرستانی نشان دادن يعنی نوعی کودننمايی بود. با مدرنيسم اين رویکرد به زبان عاميانه رايج میشود. بهطوریکه نويسندگان بسياری به عاميانهنويسی و گفتوگونويسی لهجهدار پرداختند، بی آنکه همگی در کاربرد و اجرای اين نحوه نوشتار همچون مارک توين توفيق چندانی بهدست آورند.
سموئل کلمنس از «شوخیسازان» غرب بود. در نيمه دوم قرن نوزدهم در صفحات غرب آمريکا «شوخیسازی» يک حرفه جدی و عادی بود و نتيجه آن باطراوتترين و وحشیترين طنز جهان است که در پشت آن درد و اندوه نهفته است. درواقع شوخی و طنز آنها برای ملايمت بخشيدن و تحملپذير کردن فضای سخت و دشوار و نفرين و نکبتی بود که جامعه امريکا هنوز خود را از آن آزاد نساخته بود.
تام ساير هم کمابيش داستان میسیسیپی است اما تفاوت فاحش با سرگذشت هک دارد. تام ساير به صيغه سوم شخص نوشته شده و با زبان لفظ قلم؛ يعني به روال همان نوع ادبياتي که تا پيش از آن در غرب کاملاً رايج بود. حال آنکه هکلبري فين زبان زنده و رايج مردم سواحل میسیسیپی است؛ زبانی که تمام زيروبمها و سايهروشنهای مردم کوچه و بازار و روستاييان و سياهان فقير و جاهل و خرافهزده با آن تکلم میکنند. درواقع مارک توين کوشيده است با زبان اين جماعت «بازی» کند، يا روی صفحه کاغذ بياورد. براي همين زبان هک رابطه مستقيم با حواس انساني و وفاداري به اشکال و تصويرها دارد.
در اين کتاب نويسنده مقيد به هيچ قراردادي نيست و فقط احساس و دريافت مستقيم خود را بيان ميکند، آنهم با زباني بسيار ساده و روشن و بدون هرگونه صفت و قيد اضافه. بايد هم چنين باشد چون هک، به عنوان يک نوجوان بازیگوش و سهلانگار و تيز و بُز، نميتواند نقش خالقش، مارک توين را به عنوان يک نويسنده جاسنگين، متصل به سنت ادبی گذشتگان، بازی کند. او سرگذشت خود را با اعلام همين تفاوت آغاز ميکند:«آقاي مارک توين بعضي چيزها را چاخان کرده بود.» و حالا هک ميخواهد «راستش» را بگويد. البته از منظر خودش و با زبان خودش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر