۳/۰۶/۱۳۸۹

الف475

ماموریت ممکن
حسن تقی‌زاده
- كدام رضايي؟
- همون رضايي، دبير تاريخ كه مشكوك بود سه هفته است كه شب و روز مراقبشيم.
- هان فهميدم هموني كه از تهران به اينجا منتقل شده.
- بله قربان، الان بهترين موقعيته مثل اينكه توي خانه‌اش براي دوستاش جلسه گذاشته بايد خانه را محاصره كنيم احتياج به نيروي ويژه داريم.
- ستوان تو مطمئني؟ الكي نمي‌شه خونه مردم رو محاصره كرد، اگر اشتباه كني آبروريزي مي‌شه.
- قربان، مي‌تونين خودتون تشريف بيارين با گوش خودتون بشنويد.
- فكر خوبيه، تا ربع ساعت ديگه من با نيرو‌هاي ويژه مي‌رسيم مواظب اوضاع باشين.
- سلام قربان
- سلام ستوان. آفرين اگه بتونيم همشون رو يك جا دستگير كنيم موفقيت بزرگيه بهت تبريك مي‌گم آفرين به تو. برات تقاضاي ترفيع درجه مي‌كنم. حالا كجاست مي‌خوام مطمئن بشم مي‌خوام با گوش‌هاي خودم حرفاشون رو بشنوم.
- بله قربان اونجا، اون پنجره‌اي كه روشنه اگر از اين ديوار بريم بالا درست زير بالكن پنجره قرار مي‌گيريم مي‌تونيم صحبت‌هاشون رو بشنويم.
- بريم بالا بايد صحبت‌هاشون براي مدرك ضبط كنيم.
- از اينجا مواظب باشين قربان همين جا خوبه. گوش كنين قربان
- هيس آروم، آره خيلي خوب مي‌شنوم.
- « آقايون ما دست به كار بزرگي زديم بايد حواسمون رو خوب جمع كنيم از نيروهاي امنيت و اطلاعات نبايد غافل شد يك اشتباه مساوي است با نابودي، فراخوان هسته مركزي سازمان به ما رسيده، به محض اينكه با رمز ترجمه شد در اختيار شما قرار خواهند گرفت، آقايون دوباره تاكيد مي‌كنم هر كس فكر مي‌كنه نمي تونه، بكشه كنار و كلام آخر هر كس به نحوي به سازمان خيانت كنه به فجيع‌ترين وضع كشته خواهد شد، سزاي خائنين مرگه، مرگ.
مهناز سي‌دي دوم اين فيلمه كو؟

تب دار
سهیلا جمالی
تاتابستان بود
من تب کرده و
داداغ بودم
آن روز رنگ از رخ پریده
که دستانت س س سرد و
مهر سکوت بر لبانت
من ابر بودم و می‌باریدم
می‌غریدم
اما تو
آسمان‌وار
عروج می‌کردی
بی ابری
بی مه‌ای
خورشید طلوع می‌کرد در تو
اما من
من غروبش را می‌دیدم
رنگ سرخی که
روی ماهت ریخته
تو تابستان بودی و پر ثمر
اما من، من چه؟
من زرد بودم و خزان زده
ت ت تب دار و بی‌تاب
می‌دویدم سوی خورشید
خورشید می‌دوید سوی کوه
این بار درست می‌دیدم
غروب کرد خورشید
................................

A White Rose
The red rose whispers of passion,
And the white rose breathes of love;
The red rose is a falcon,
And the white rose is a dove.
But I send you a cream-white rosebud,
With a flush on its petal tips;
For the love that is the purest and sweetest
Has a kiss of desire on the lips.

نیش
عبدالله سراجی
رز سرخ زهر
و رز سفید شهد؛
رز سرخ نیش
و رز سفید نوش.

و من آن نیش نوشینم
که کندوی پر نوش بی نیش نباشد

حبیبه بخشی
شعر 1
تو را در خشکسالی دوست دارم
به قدر نقطه‌خالی دوست دارم
تمام حرف من در شعر این بود
تو را تا ضد حالی دوست دارم

شعر 2
حیف است که تو عاشق خود را نشناسی
دلداده و صد لایق خود را نشناسی
غرقم نکن ای دوست تو در این دل طوفان
حیف است که خود قایق خود را نشناسی

هفته کتاب 28

امیر ارسلان نامدار
میرزا محمد علی نقیب الممالک
افسانه ی امیر ارسلان نامدار یک سرگذشت عاشقانه است که جای جای آن به ستیز و رزم در آمیخته و از مضمون‌های عیارانه سرشار است ، مضمون‌هایی که خصلت‌های جوانمردانه و فتوت آمیز را در خواننده بر می انگیزد . افسانه‌ی امیر ارسلان نامدار تنها رنگ عیارانه ندارد که از ادبیات حماسی ایران بهره‌ی تمام گرفته است لیکن در بیان داستان بیشتر از بیان عامیانه بهره میگیرد و نه از روایت ادیبانه .در این داستان نیز همچون بسیاری از داستان‌های دیگر دو نیروی ایزدی و اهریمنی در تضاد خویش درگیرند و جنگ پایدار میان نیکی و بدی اینبار نیز دوام میابد.
این داستان بزرگ را که از حیث تصاویر خیال انگیز٬ تنوع و تعدد شخصیتهای داستانی کم نظیر است٬ میرزا محمد علی نقیب الممالک نقال و قصه گوی ناصرالدین شاه قاجار شبها بر بالین شاه روایت می کرده است. داستان را که ظاهراً زاییده تخیل جادویی خود میرزا محمد علی بوده است٬ اما دختر شاه فخرالدوله گردآوری و تحریر کرده است. و الا مانند بسیاری دیگر از آثار فرهنگ شفاهی فارسی به فراموشی سپرده می شد. با وجود شهرت و مقبولیت عامه داستان در قرن گذشته٬ در سال ۱۳۳۹ بود که محمدجعفر محجوب نسخه تصحیح شده و نهایی داستان را به طبع رساند. اثر به زبان آلمانی و ژاپنی نیز ترجمه شده است. دو داستان دیگر نقیب الممالک عبارت‌اند از «داستان‌های ملک جمشید» و «زرین ملک».
داستان علاوه بر ارزشهای داستانسرایی از چند جهت جالب توجه است. نخست: تقابل شرق و غرب در داستان کاملاْ مشهود است و نشان می دهد این تقابل ریشه های تاریخی فرهنگی بسیار عمیق سوای اتفاقات سیاسی قرن اخیر دارد. دوم: تقابل سنت و مدرنیته در داستان مشهود است. گویی اندیشه داستان سرا پذیرش مظاهر تجدد با حفظ ارزشهای سنتی بوده است. راهی که هنوز بسیاری بدان دل خوشند. سوم: نشان می دهد روزگاری که اروپای قرن نوزدهم چهارنعل به سوی مدرنیسم می تاخت٬ چگونه پادشاه قاجار خوشگذران و بی خیال به افسانه ها گوش می سپردند. چهارم: تقدیر گرایی و باز هم تقدیر گرایی از جای جای داستان چکه می کند و گاه مشمئز کننده می شود. هر چند که شخصیت اصلی داستان تا حدی در برابر مقدرات می شورد.

هیچ نظری موجود نیست: