حسن تقيزاده
كليد را چرخاند واردآپارتمان شد. باز فرشته خانه نبود، بغض كرد غم روي دلش سنگيني ميكرد سنگينتر از هميشه قاب عكس را در دست گرفت با آستين پاك كرد و ميان بازوانش قرار داد و محكم به سينه فشرد. سرش را گذاشت روي قاب مدتي گذشت با يك دست قاب را جلو صورتش نگاه داشت و با دست ديگر اشكهايش را پاك كرد و به چشمهاي فرشته خيره شد. فرشته دو بار پلك زد و لبهايش به آرامي از هم باز شدند.
- مامان
- جون مامان
- دوست دارم
- منم دوست دارم عزيزم
- مامان كي ميآيي؟
- ميام عزيزم، ميام پيش تو قول ميدم
- مامان چرا دروغ ميگي، هميشه ميگي ميآي ولي هيچ وقت نميآيي
- ميام عزيزم من ميآم
- مامان
- بگو عزيزم
- چرا از پيش من رفتي؟
- من نرفتم، تو رفتي عزيزم تو رو از پيش من بردند
- كي برده؟
- يه ديو مامان يه ديو بيرحم. يه ديو پولدار با كمك يه قاضي بدجنس. ديوه فكر ميكنه تو مال اوني تو رو از من دور كردند. دزديدند. قانونا تو رو از من دزديدند. اونا اين حق رو نداشتند. تو مال من بودي. حق من بودي.
- مامان بيا دنبالم، بيا منو ببر.
- كاش ميتونستم، تو رو بردند اون طرف دنيا. اونور اقيانوس، يه جاي دور، توي قلعه ديو زنداني شدي، دوست دارم عزيزم. ديگه هيچ وقت بهت دروغ نميگم قول ميدم.
افسر آگاهي: نه، به اون چهار پايه دست نزن برو اون صندلي رو بيار. مواظب باش، آفرين. حالا خيلي آروم اون كاغذ و از دستش دربيار ببينم چي نوشته.
« لعنت به قانون شما. اگر قاضي يك زن بود هيچ فرشتهاي گم نميشد.
معادله
حوريه رحمانيان
پریسا پریسا این درو باز کن. خواهش میکنم پریسا پریسای نکبت گفتم در رو باز کن. امکان نداره باز کنه.باید تا غروب اینجا بمونم. حالا صدای کفشش رو میشنوم .تند و عصبانی. حتما مانتوش رو پوشیده داره میره بیرون. آره مثل اینکه رفت. در رو هم کوبید تو سرم. پریسا من که کاریت نکردم. اون دفعه که رفتیم دندونپزشکی یادته. دکتر دست زد بهت. به خدا من فهمیدم. ولی تو عین خیالت نبود. شایدخودت هم خوشت اومد. آره پریساو گرنه منو دعوا نمیکردی. تو طرف منو نگرفتی. حالا باید تا غروب اینجا معادلهی سه مجهولی حل کنم.
پریسا ایکس
شهرام وای
؟ زد
کی میتونه زد باشه؟
دکتر احمدی دندونپزشک یا دکتر خالقی روانپزشک یا شاید مهندس توسلی آره اونم میتونه جزئ احتمالات باشه.
پریسای نکبت تو خودت میدونی که من دیوونهی توام.من موهای حلقهحلقهات رو دوست داشتم.عمدا رفتی از ته زدی. من یادم نمیاد اونا رو کشیده باشم. فکر کردی کلئوپاترایی. حالا سرت رو کی داره نوازش میکنه؟ کدوم زد؟نکنه دوباره پیش دکتر خالقی نشستی میگی شهرام پارانوییدیه. اونم نگاه هیزش رو روی چشمهای قشنگت زوم کرده. نکبت میکشمش. صدبار بهت گفتم من از خالقی خوشم نمیاد. هی قرصاشو بهم دادی. حالم بدتر شد. همش میخوابم. من دوست دارم بیدار باشم. تو رو ببینم. مثل اون وقتا باهم باشیم. من یادم نمیاد چه جوری زیر چشمات کبود شد. تو گفتی من زدم. من برات یخ آوردم تا دردت کمتر بشه. ولی تو بازهم رفتی. زد زد زد از تو بدم میاد. ایکس ایکس ایکس منو تنها نذار. اصلا تو همین زیرزمین نمور میمونم تا برگردی. برگردی بگی شهرام من اشتباه کردم. حق با تو بود. دکتر احمدی و دکتر خالقی کرم داشتند. تو درست میگفتی. بعد دستمو بگیری از این زیرزمین نمور بیرونم بیاری. مثل اون وقت که با هم میرفتیم بیرون. سینما رو یادته. پسره متلک انداخت. من یقه شو چسبیدم. مردم سوامون کردند. پسره ی چشم دریده.یادته بعدش چقدر خندیدیم.تو گفتی:جان پریسا بگو تو واقعا رشتی هستی؟
صدای کفشش میآد.
پریسا پریسا خواهش میکنم.دررو باز کن!
صدای غ.....ر در اومد.
- تو اومدی پریسا
- بیا این قرصا رو بگیر
- نه نه خواهش میکنم
- تا نخوری نمیذارم بیای بیرون
- باشه گفتم باشه
_پریسا چرا این شکلی شدی چرا بینیت ورم داره.نگو که من زدم. باورم نمیشه. نه پریسا گریه نکن. چشمهات قرمز میشه. من اونها رو شفاف دوست دارم سبز و شفاف مثل اون وقتا. موهاتو که زدی. چشماتو خراب نکن. پریسا دستت می لرزه. میترسم دوتایی از روی پلهها بیفتیم. هوای منو تو داشته باش.
انگار دارم روی ابر پا میذارم نه پله.
.زد داره پاک میشه. ایکس منو تنها نذار. فقط یه مجهول مونده. حالا دیگه هیچی.
ما به تو محتاجيم
فاطمه يوسفي
ما چقدر به هم شبيهايم
يك تكان كافيست
تا منفجر شويم
بوم بوم بوم!!!
تو كه اين را نميخواستي
دستهايي كه بسته بماند
بسته بماند؟
نه
ما خواستيم كه نماند
و نماند
نمادي كه از تو ساختهاند
ما به تو محتاجيم
بگو اينقدر
روي چهرهات برچسب نزنن
ميخواهيم ببينيمت
ميشود؟
هه!!!
حالا بگو
اگر ميتوانند
خاكسترهايمان را جمع كنند
هفتههاي كتاب 25
چشمهايش
بزرگ علوي
از متن كتاب
«...زن به محلی که جای پردهی «چشمهایش» بود نزدیک شد. نگاهی به آن انداخت و رد شد. دو مرتبه برگشت، دستاش را از کمرش برداشت، سرش را به عقب انداخت، ناگهان خشکاش زد. با سر انگشتش گردی را که قاب تابلو باقی گذاشته بود را لمس کرد. رو کرد به من. رنگاش پریدهبود. چشمهایش میدرخشید...»
كليد را چرخاند واردآپارتمان شد. باز فرشته خانه نبود، بغض كرد غم روي دلش سنگيني ميكرد سنگينتر از هميشه قاب عكس را در دست گرفت با آستين پاك كرد و ميان بازوانش قرار داد و محكم به سينه فشرد. سرش را گذاشت روي قاب مدتي گذشت با يك دست قاب را جلو صورتش نگاه داشت و با دست ديگر اشكهايش را پاك كرد و به چشمهاي فرشته خيره شد. فرشته دو بار پلك زد و لبهايش به آرامي از هم باز شدند.
- مامان
- جون مامان
- دوست دارم
- منم دوست دارم عزيزم
- مامان كي ميآيي؟
- ميام عزيزم، ميام پيش تو قول ميدم
- مامان چرا دروغ ميگي، هميشه ميگي ميآي ولي هيچ وقت نميآيي
- ميام عزيزم من ميآم
- مامان
- بگو عزيزم
- چرا از پيش من رفتي؟
- من نرفتم، تو رفتي عزيزم تو رو از پيش من بردند
- كي برده؟
- يه ديو مامان يه ديو بيرحم. يه ديو پولدار با كمك يه قاضي بدجنس. ديوه فكر ميكنه تو مال اوني تو رو از من دور كردند. دزديدند. قانونا تو رو از من دزديدند. اونا اين حق رو نداشتند. تو مال من بودي. حق من بودي.
- مامان بيا دنبالم، بيا منو ببر.
- كاش ميتونستم، تو رو بردند اون طرف دنيا. اونور اقيانوس، يه جاي دور، توي قلعه ديو زنداني شدي، دوست دارم عزيزم. ديگه هيچ وقت بهت دروغ نميگم قول ميدم.
افسر آگاهي: نه، به اون چهار پايه دست نزن برو اون صندلي رو بيار. مواظب باش، آفرين. حالا خيلي آروم اون كاغذ و از دستش دربيار ببينم چي نوشته.
« لعنت به قانون شما. اگر قاضي يك زن بود هيچ فرشتهاي گم نميشد.
معادله
حوريه رحمانيان
پریسا پریسا این درو باز کن. خواهش میکنم پریسا پریسای نکبت گفتم در رو باز کن. امکان نداره باز کنه.باید تا غروب اینجا بمونم. حالا صدای کفشش رو میشنوم .تند و عصبانی. حتما مانتوش رو پوشیده داره میره بیرون. آره مثل اینکه رفت. در رو هم کوبید تو سرم. پریسا من که کاریت نکردم. اون دفعه که رفتیم دندونپزشکی یادته. دکتر دست زد بهت. به خدا من فهمیدم. ولی تو عین خیالت نبود. شایدخودت هم خوشت اومد. آره پریساو گرنه منو دعوا نمیکردی. تو طرف منو نگرفتی. حالا باید تا غروب اینجا معادلهی سه مجهولی حل کنم.
پریسا ایکس
شهرام وای
؟ زد
کی میتونه زد باشه؟
دکتر احمدی دندونپزشک یا دکتر خالقی روانپزشک یا شاید مهندس توسلی آره اونم میتونه جزئ احتمالات باشه.
پریسای نکبت تو خودت میدونی که من دیوونهی توام.من موهای حلقهحلقهات رو دوست داشتم.عمدا رفتی از ته زدی. من یادم نمیاد اونا رو کشیده باشم. فکر کردی کلئوپاترایی. حالا سرت رو کی داره نوازش میکنه؟ کدوم زد؟نکنه دوباره پیش دکتر خالقی نشستی میگی شهرام پارانوییدیه. اونم نگاه هیزش رو روی چشمهای قشنگت زوم کرده. نکبت میکشمش. صدبار بهت گفتم من از خالقی خوشم نمیاد. هی قرصاشو بهم دادی. حالم بدتر شد. همش میخوابم. من دوست دارم بیدار باشم. تو رو ببینم. مثل اون وقتا باهم باشیم. من یادم نمیاد چه جوری زیر چشمات کبود شد. تو گفتی من زدم. من برات یخ آوردم تا دردت کمتر بشه. ولی تو بازهم رفتی. زد زد زد از تو بدم میاد. ایکس ایکس ایکس منو تنها نذار. اصلا تو همین زیرزمین نمور میمونم تا برگردی. برگردی بگی شهرام من اشتباه کردم. حق با تو بود. دکتر احمدی و دکتر خالقی کرم داشتند. تو درست میگفتی. بعد دستمو بگیری از این زیرزمین نمور بیرونم بیاری. مثل اون وقت که با هم میرفتیم بیرون. سینما رو یادته. پسره متلک انداخت. من یقه شو چسبیدم. مردم سوامون کردند. پسره ی چشم دریده.یادته بعدش چقدر خندیدیم.تو گفتی:جان پریسا بگو تو واقعا رشتی هستی؟
صدای کفشش میآد.
پریسا پریسا خواهش میکنم.دررو باز کن!
صدای غ.....ر در اومد.
- تو اومدی پریسا
- بیا این قرصا رو بگیر
- نه نه خواهش میکنم
- تا نخوری نمیذارم بیای بیرون
- باشه گفتم باشه
_پریسا چرا این شکلی شدی چرا بینیت ورم داره.نگو که من زدم. باورم نمیشه. نه پریسا گریه نکن. چشمهات قرمز میشه. من اونها رو شفاف دوست دارم سبز و شفاف مثل اون وقتا. موهاتو که زدی. چشماتو خراب نکن. پریسا دستت می لرزه. میترسم دوتایی از روی پلهها بیفتیم. هوای منو تو داشته باش.
انگار دارم روی ابر پا میذارم نه پله.
.زد داره پاک میشه. ایکس منو تنها نذار. فقط یه مجهول مونده. حالا دیگه هیچی.
ما به تو محتاجيم
فاطمه يوسفي
ما چقدر به هم شبيهايم
يك تكان كافيست
تا منفجر شويم
بوم بوم بوم!!!
تو كه اين را نميخواستي
دستهايي كه بسته بماند
بسته بماند؟
نه
ما خواستيم كه نماند
و نماند
نمادي كه از تو ساختهاند
ما به تو محتاجيم
بگو اينقدر
روي چهرهات برچسب نزنن
ميخواهيم ببينيمت
ميشود؟
هه!!!
حالا بگو
اگر ميتوانند
خاكسترهايمان را جمع كنند
هفتههاي كتاب 25
چشمهايش
بزرگ علوي
از متن كتاب
«...زن به محلی که جای پردهی «چشمهایش» بود نزدیک شد. نگاهی به آن انداخت و رد شد. دو مرتبه برگشت، دستاش را از کمرش برداشت، سرش را به عقب انداخت، ناگهان خشکاش زد. با سر انگشتش گردی را که قاب تابلو باقی گذاشته بود را لمس کرد. رو کرد به من. رنگاش پریدهبود. چشمهایش میدرخشید...»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر