دور
شعری از سعید توکلی
شعری از سعید توکلی
سرخ و سفيد
چشمهايت آبی
تنت چگونه خواهد بود
فليسيا!
همان قدر دور که فرانسه
همان قدر نافهميدنی که موهايی بور
تاب خورده در بادهای موسمی
در نفس های کوتاه اين شهر.
و اين چقدرهاست که شعر می شود
چقدر از خوابهای يک شهر را دزديدن
ندانستن اينکه اين هذيان
از سنگ فرشهای کدام کوچه به تو می رسد
از کدام رود يا موج
يا کجای تو بودن بهتر است؟
اين دليلی است برای نيستن
وقتی هيچ از مردان يک شهر ندانند
در تن کوچه
چه خوش است صدای قدم هات.
چشمهايت آبی
تنت چگونه خواهد بود
فليسيا!
همان قدر دور که فرانسه
همان قدر نافهميدنی که موهايی بور
تاب خورده در بادهای موسمی
در نفس های کوتاه اين شهر.
و اين چقدرهاست که شعر می شود
چقدر از خوابهای يک شهر را دزديدن
ندانستن اينکه اين هذيان
از سنگ فرشهای کدام کوچه به تو می رسد
از کدام رود يا موج
يا کجای تو بودن بهتر است؟
اين دليلی است برای نيستن
وقتی هيچ از مردان يک شهر ندانند
در تن کوچه
چه خوش است صدای قدم هات.
شکست
شعری از مهسا حاتمی کیا
شعری از مهسا حاتمی کیا
شكستي
شكستي ميناي دلم را
باورت داشتم
باور نكردي مرا
مي پنداشتم زندگي خواستني است
نخواستي
نخواستي حتي نگاهم را
شكستي ميناي دلم را
باورت داشتم
باور نكردي مرا
مي پنداشتم زندگي خواستني است
نخواستي
نخواستي حتي نگاهم را
عیدی
داستانی از علی داوریفرد
داستانی از علی داوریفرد
پسرک روزنامهفروش روزنامه هاي روز دوم بعد از عيد نوروز را براي مشترکها ميبرد.
ديروز که آقاي رضاييان به مغازه آمده بود تا اشتراک روزنامه اش را براي شش ماه آينده تمديد کند پسرک را ديده بود و به او وعده داده بود "فردا که روزنامه اش را ميآورد " دويست تومان به او عيدي مي دهد.
پسرک که حالا با دوچرخهاش وبا يک دنيا شوق به دم در منزل آقاي رضاييان رسيده بود زنگ آيفون تصويري را زد.
آيفون را برداشتند و گفتند کيه؟ پسرک جواب داد به آقا بگوييد روزنامه تان را آوردهام.
آقاي رضاييان آمد" روزنامه را گرفت "نگاهي به تيترش انداخت"بعد دست در جيب پيراهنش کرد و يک عدد دويست توماني نو را بيرون آورد.
هنوز دويست توماني را به پسرک نداده بود که ديد يک گدايي آمد دم در وگفت: به من بيچاره کمک کنيد که خدا کمک تان کند
آقاي رضاييان دستش را که دويست توماني در آن بود يک دم عقب کشيد نگاهي به پسرک انداخت و به او گفت فردا بيايد عيدي خود را بگيرد واسکناس را صاف کف دست پيرمرد گذاشت. حالا پير مرد ذکر گويان ميرفت و پسرک بود و درب بزرگي که بسته شده بود و لبخندي که برلبانش ماسيده بود.
ديروز که آقاي رضاييان به مغازه آمده بود تا اشتراک روزنامه اش را براي شش ماه آينده تمديد کند پسرک را ديده بود و به او وعده داده بود "فردا که روزنامه اش را ميآورد " دويست تومان به او عيدي مي دهد.
پسرک که حالا با دوچرخهاش وبا يک دنيا شوق به دم در منزل آقاي رضاييان رسيده بود زنگ آيفون تصويري را زد.
آيفون را برداشتند و گفتند کيه؟ پسرک جواب داد به آقا بگوييد روزنامه تان را آوردهام.
آقاي رضاييان آمد" روزنامه را گرفت "نگاهي به تيترش انداخت"بعد دست در جيب پيراهنش کرد و يک عدد دويست توماني نو را بيرون آورد.
هنوز دويست توماني را به پسرک نداده بود که ديد يک گدايي آمد دم در وگفت: به من بيچاره کمک کنيد که خدا کمک تان کند
آقاي رضاييان دستش را که دويست توماني در آن بود يک دم عقب کشيد نگاهي به پسرک انداخت و به او گفت فردا بيايد عيدي خود را بگيرد واسکناس را صاف کف دست پيرمرد گذاشت. حالا پير مرد ذکر گويان ميرفت و پسرک بود و درب بزرگي که بسته شده بود و لبخندي که برلبانش ماسيده بود.
رویا
شعری از نازیلا کارگر
شعری از نازیلا کارگر
در كوچه هاي خالي عشق
در سايه ي درختان نارون
با نم نم باران اشكهايم
به يادت قدم زنان در زير برگهاي زرد خشكيده
خاطرات تو را جستجو كردم
نشانه هايت همان سايه ي نارون
... همان باران اشكهايم
همه رويا بود تو را نيافتم
در سايه ي درختان نارون
با نم نم باران اشكهايم
به يادت قدم زنان در زير برگهاي زرد خشكيده
خاطرات تو را جستجو كردم
نشانه هايت همان سايه ي نارون
... همان باران اشكهايم
همه رويا بود تو را نيافتم
طنز با/در بینامتنیت
معرفی کتابی از محمد خواجهپور
معرفی کتابی از محمد خواجهپور
کتاب ه مثل تفاهم/ رویا صدر/نشر ثالث/
چاپ اول 83 /1200 تومان
آیا ما چیزی به نام طنز زنانه داریم؟ نمیتوان انکار کرد که هر نویسندهای بخشی از دید و هویت خود را در متن تزریق میکند. اما هنگامی یک جریان يا نحله ادبی شکل میگیرد که دارای چندین اثر يا صاحب اثر تاثیرگذار باشد.
طنز فارسی نیز همانند دیگر بخشهای ادبیاتفارسی هویتی مردانه دارد. گاه حتی زنانی که در این فضا به خلق اثر پرداختهاند. برای اثبات خود مردانهتر از مردان نوشتهاند. اما تاکید بر هویت زنانه که معروفترین نمونه آن «فروغ فرخزاد» است، کمکم این دغدغه را در زنان ایجاد کرد که اهمیت بیشتری فردیت و ذهنیت خود بدهند.
در «هـ مثل تفاهم» زنانگی حضور دارد اما تاکیدی بر زنانگی وجود ندارد. بلکه آنچه برای نویسنده مهم بوده تجربه فرمهای مختلف زبانی برای رسیدن به اشکال تازهای از طنز است. در این شکلهای مختلف نوشتار به قاعده زن بودن نویسنده باعث شده است توجه بیشتری به برخی فرمها اعمال شود.
هنگامی که میگوییم «نویسنده تاکیدی بر زنانگی ندارد.» یعنی او سعی نمیکند به عنوان زنِ نوعی اثر خود را پدید بیاورد. بلکه نویسنده، فرد يا انسانیست که زن نیز است. این زن بودن در برخی داستانها که فرم تکنگاری دارند مشخصتر است.
دغدغه «رویا صدر» بیش از آن که «موقعیت اجتماعی زن» باشد، دغدغه زبان است و چگونگی به کارگیری آن حتی در داستانهایی که به نظر بیشتر زنانه میآیند مانند «هـ مثل تفاهم» يا «طبیعت بیجان» ما در واقع با نمونههای موفقتری از دغدغه زبان روبهرو هستیم. «هـ مثل تفاهم» توجه و نقطه تمرکز را بر «زیر گفتگو» قرار دادهاست. این که چیزی را بگوییم و چیز دیگری را بخواهیم. من آنقدر مسلط نیستم که بخواهم از جنبه زبانشناسی این مساله را واکاوم. ولی مساله منظور و معنای متن مهمترین دغدغه ما و زبانشناسان در درک متن است. «طبیعت بیجان» یک کار فرمی زیباست. معمولاً دیگر حضور نویسنده در داستان به عنوان برشدهنده موقعیت «زمان-مکان» کارکردی دستمالی شده پیدا کرده و وسیله شده برای سر وته داستان را هم آوردن اما ما در اینجا میبینیم که نویسنده بر خلاف تصور اولیه ما نه به عنوان برشدهنده بلکه به عنوان یک خط اتصال وارد داستان میشود. خطی که زندگی واقعی را به زندگی روی کاغذ وصل میکند.
شیوه طنزآفرینی «رویا صدر» نیز قابل توجه است. به نظر من صدر میداند نه میتواند کنشهای داستانی طنز (طنز موقعیت) ایجاد کند و نه یک فکاههنویس خوب است. او روی توانایی خود در «نقیضهسازی» تاکید میکند. به خاطر همین طنز او گاه خاص میشود. یعنی کسی که آشنایی با متون اصلی نداشته باشد، توانایی ارتباط با طنز خوانده شده را هم ندارد. از جنبه مثبت در اینگونه طنزها ما با لودگی و طنزآفرینی با زور و ضرب روبهرو نیستم. شاید گزافه باشد وی در واقع ما با یک طنز پستمدرن روبهرو هستیم که حاصل تداخل متن در حال خواندن با متنهای خوانده شده پشین است. این تباین و تشابه در همنشینیها و جانشینیهاست که طنز متنهای «رویا صدر» را میآفریند. در اینجا مثل بیشتر مواقع طنز حاصل قرار گرفتن چیزی در جایی غیر آنجا باشد است. در طنز موقعیت این فرد است که در موقعیت مکانی متناقض قرار گرفته است. در فکاهه مفهوم نابهجا است. و در نقیضه این کلمات هستند که به بازی گرفته میشوند.
چاپ اول 83 /1200 تومان
آیا ما چیزی به نام طنز زنانه داریم؟ نمیتوان انکار کرد که هر نویسندهای بخشی از دید و هویت خود را در متن تزریق میکند. اما هنگامی یک جریان يا نحله ادبی شکل میگیرد که دارای چندین اثر يا صاحب اثر تاثیرگذار باشد.
طنز فارسی نیز همانند دیگر بخشهای ادبیاتفارسی هویتی مردانه دارد. گاه حتی زنانی که در این فضا به خلق اثر پرداختهاند. برای اثبات خود مردانهتر از مردان نوشتهاند. اما تاکید بر هویت زنانه که معروفترین نمونه آن «فروغ فرخزاد» است، کمکم این دغدغه را در زنان ایجاد کرد که اهمیت بیشتری فردیت و ذهنیت خود بدهند.
در «هـ مثل تفاهم» زنانگی حضور دارد اما تاکیدی بر زنانگی وجود ندارد. بلکه آنچه برای نویسنده مهم بوده تجربه فرمهای مختلف زبانی برای رسیدن به اشکال تازهای از طنز است. در این شکلهای مختلف نوشتار به قاعده زن بودن نویسنده باعث شده است توجه بیشتری به برخی فرمها اعمال شود.
هنگامی که میگوییم «نویسنده تاکیدی بر زنانگی ندارد.» یعنی او سعی نمیکند به عنوان زنِ نوعی اثر خود را پدید بیاورد. بلکه نویسنده، فرد يا انسانیست که زن نیز است. این زن بودن در برخی داستانها که فرم تکنگاری دارند مشخصتر است.
دغدغه «رویا صدر» بیش از آن که «موقعیت اجتماعی زن» باشد، دغدغه زبان است و چگونگی به کارگیری آن حتی در داستانهایی که به نظر بیشتر زنانه میآیند مانند «هـ مثل تفاهم» يا «طبیعت بیجان» ما در واقع با نمونههای موفقتری از دغدغه زبان روبهرو هستیم. «هـ مثل تفاهم» توجه و نقطه تمرکز را بر «زیر گفتگو» قرار دادهاست. این که چیزی را بگوییم و چیز دیگری را بخواهیم. من آنقدر مسلط نیستم که بخواهم از جنبه زبانشناسی این مساله را واکاوم. ولی مساله منظور و معنای متن مهمترین دغدغه ما و زبانشناسان در درک متن است. «طبیعت بیجان» یک کار فرمی زیباست. معمولاً دیگر حضور نویسنده در داستان به عنوان برشدهنده موقعیت «زمان-مکان» کارکردی دستمالی شده پیدا کرده و وسیله شده برای سر وته داستان را هم آوردن اما ما در اینجا میبینیم که نویسنده بر خلاف تصور اولیه ما نه به عنوان برشدهنده بلکه به عنوان یک خط اتصال وارد داستان میشود. خطی که زندگی واقعی را به زندگی روی کاغذ وصل میکند.
شیوه طنزآفرینی «رویا صدر» نیز قابل توجه است. به نظر من صدر میداند نه میتواند کنشهای داستانی طنز (طنز موقعیت) ایجاد کند و نه یک فکاههنویس خوب است. او روی توانایی خود در «نقیضهسازی» تاکید میکند. به خاطر همین طنز او گاه خاص میشود. یعنی کسی که آشنایی با متون اصلی نداشته باشد، توانایی ارتباط با طنز خوانده شده را هم ندارد. از جنبه مثبت در اینگونه طنزها ما با لودگی و طنزآفرینی با زور و ضرب روبهرو نیستم. شاید گزافه باشد وی در واقع ما با یک طنز پستمدرن روبهرو هستیم که حاصل تداخل متن در حال خواندن با متنهای خوانده شده پشین است. این تباین و تشابه در همنشینیها و جانشینیهاست که طنز متنهای «رویا صدر» را میآفریند. در اینجا مثل بیشتر مواقع طنز حاصل قرار گرفتن چیزی در جایی غیر آنجا باشد است. در طنز موقعیت این فرد است که در موقعیت مکانی متناقض قرار گرفته است. در فکاهه مفهوم نابهجا است. و در نقیضه این کلمات هستند که به بازی گرفته میشوند.
روز چهل و نهم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
سلام دايانا!
آشپزخانه هستم و دلتنگ تو، دو روز است چيزي برايت ننوشتهام و حالا دارم روي مقواي پاكت سويا مينويسم. پوست انگشت بزرگم از جاي تيغ كه با آن سيب زميني و پياز پوست گرفتيم خط خطيست. مثل تن ياغيهاي حرفهاي و مهره آخر ستون فقراتم دارد تير ميكشد. تيپا خوردم و نشستن جوري سخت است. زياد دلنگران نباش حالا كه همه اينها را دارم مينويسم همه اينها فراموش میشود. و تازه از اين به بعد هر 9روز يكبار حداقل سري به آشپزخانه ميزنيم. حال گيري ست اما كاري نمیشود كرد.
آشپزخانه يكي از تبعيدگاههاست. اما از شاهكارهاي طاهريست كه سربازهاي متدين را فرستاده. فكر ميكند اينجا دعاي كميل ميخوانند با اين كه هر ظرف را بايد سه بار آب كشيد اينجا اصل بر سرعت است. بشور با حداكثر سرعت و ايستادن جزو گناهان كبيره محسوب میشود. حتي نمار را هم روي زمين آسفالت خوانديم. ولي خوب هميشه نميشود از خدمت انتظار راحتي داشت و اين هم تكهاي از آن است.
بزرگترين عيب اينجا اين است كه نميتواني فكر كني حتي وقت زرشك پاك كردن جوري حواست پرت است و ذهنات جمع نميشود حتي وقت برنج پاك كردن هم، چه برسد در مواقع شستن ديگهاي بزرگ و آن آلودگي صوتي كه آدم خودش را هم گم ميكند.
كار در اينجا سوسياليستي و جهاديست. تقسيم كار در ابتداييترين شكل خود اعصاب مرا تحريك میكند. يك لحظه پياز پوست ميگيري و ثانيهاي بعد زمين میشوري و بعد هم غذا ميخوري و چند لحظه بعد هم مثل حالا خوابت ميآيد و ميخواهي رويا ببيني روياي شعر نيمه تمام ديشبت را.
2:10
آشپزخانه هستم و دلتنگ تو، دو روز است چيزي برايت ننوشتهام و حالا دارم روي مقواي پاكت سويا مينويسم. پوست انگشت بزرگم از جاي تيغ كه با آن سيب زميني و پياز پوست گرفتيم خط خطيست. مثل تن ياغيهاي حرفهاي و مهره آخر ستون فقراتم دارد تير ميكشد. تيپا خوردم و نشستن جوري سخت است. زياد دلنگران نباش حالا كه همه اينها را دارم مينويسم همه اينها فراموش میشود. و تازه از اين به بعد هر 9روز يكبار حداقل سري به آشپزخانه ميزنيم. حال گيري ست اما كاري نمیشود كرد.
آشپزخانه يكي از تبعيدگاههاست. اما از شاهكارهاي طاهريست كه سربازهاي متدين را فرستاده. فكر ميكند اينجا دعاي كميل ميخوانند با اين كه هر ظرف را بايد سه بار آب كشيد اينجا اصل بر سرعت است. بشور با حداكثر سرعت و ايستادن جزو گناهان كبيره محسوب میشود. حتي نمار را هم روي زمين آسفالت خوانديم. ولي خوب هميشه نميشود از خدمت انتظار راحتي داشت و اين هم تكهاي از آن است.
بزرگترين عيب اينجا اين است كه نميتواني فكر كني حتي وقت زرشك پاك كردن جوري حواست پرت است و ذهنات جمع نميشود حتي وقت برنج پاك كردن هم، چه برسد در مواقع شستن ديگهاي بزرگ و آن آلودگي صوتي كه آدم خودش را هم گم ميكند.
كار در اينجا سوسياليستي و جهاديست. تقسيم كار در ابتداييترين شكل خود اعصاب مرا تحريك میكند. يك لحظه پياز پوست ميگيري و ثانيهاي بعد زمين میشوري و بعد هم غذا ميخوري و چند لحظه بعد هم مثل حالا خوابت ميآيد و ميخواهي رويا ببيني روياي شعر نيمه تمام ديشبت را.
2:10
۱ نظر:
عالی بود
ارسال یک نظر