برای همیشه
شعری از یوسف سرخوش
شعری از یوسف سرخوش
آن روزی که تو هم بودی و من
در همان کافه قديمی
که هميشه شلوغ بود
با کاغذ ديواری های خاکستری
و چشمان خستهی مردم
و دود قليان و سيگار های فراموشی اعصاب
و همان نيمکت کنده کاری شده.
دو تا نسکافه
و پيشخدمت شمع را روشن ميکرد
و ميگفت:
کيک شکلاتی نميخوريد؟
و تو :
نه، اين شمع را خاموش کن.
و من با مشت به روی ميز،
خستم ، همه چی تکراری شده، بايد جدا شويم
و تو سيگاری روشن
و من برای هميشه خاموش.
در همان کافه قديمی
که هميشه شلوغ بود
با کاغذ ديواری های خاکستری
و چشمان خستهی مردم
و دود قليان و سيگار های فراموشی اعصاب
و همان نيمکت کنده کاری شده.
دو تا نسکافه
و پيشخدمت شمع را روشن ميکرد
و ميگفت:
کيک شکلاتی نميخوريد؟
و تو :
نه، اين شمع را خاموش کن.
و من با مشت به روی ميز،
خستم ، همه چی تکراری شده، بايد جدا شويم
و تو سيگاری روشن
و من برای هميشه خاموش.
حضور
داستانی از نرگس اسدی
چشامو آروم باز کردم.یهو یه چیزی از کنارم رد شد!یه سوسک.منتظر بود که جیغ بکشم.اما من فقط نگاش کردم.بالهاش همرنگ چشای تو بود.راهشو کشید و رفت. دلم هوس چایی کرد رفتم سر یخچال با دیدن شیشهی شیر یاد تو افتادم! مثل این شیر پاک و سفید بودی. یه نفس همه شو سر کشیدم. تو رو تو وجودم حس کردم. نمیخواستم این مزهی شیرین و خراب کنم چایی نخوردم. رفتم توی حیاط. همیشه قیافهتو توی ابرا مجسم می کردم اما هیچ ابری نبود. میدونستم اگه وایسم این سردی بیشتر از عشق تو تو من نفوذ می کنه. و من اینو نمی خواستم. پریدم توی اتاق. یه چیزی زیر پام له شد! باز من یاد چشمای تو افتادم.
خیلی وقت بود باهات حرف نزده بودم. یادته وقتی مرغ عشقم داشت میمرد چقدر گریه کردم؟ اما الان میفهمم که تو چرا می خندیدی چون صدای جیرجیر جیرجیرکی که ازفرط سرما اومده بود تو اتاق رو می شنیدی! شاید حسشو میفهمیدی! پنجره رو باز کردم. باد سردی پیچید توی اتاق. حس کردم بوی تو رو می ده! مهم نبود که تو بوی عطر گل میدی و باد بوی بارون. مهم این بود که بوش مثل بوی تو پر از خاطره است. دلم میخواس طعم بارون توی تمام بدنم بپیچه.نفس عمیقی کشیدم. با تمام وجودم تو رو حس کردم. دلم بیشتر واست تنگ شد.
یه حسی بهم می گفت برگشتی. نباید منو این شکلی میدیدی. رفتم جلو آینه. این خواب نبود.
من بودم تو بودی و باز هم من بودم اما تو نبودی به پشت سرم نگاهی انداختم نه تو بودی و نه من
من در وجود تو گم شده بودم اما تو در چه؟
خیلی وقت بود باهات حرف نزده بودم. یادته وقتی مرغ عشقم داشت میمرد چقدر گریه کردم؟ اما الان میفهمم که تو چرا می خندیدی چون صدای جیرجیر جیرجیرکی که ازفرط سرما اومده بود تو اتاق رو می شنیدی! شاید حسشو میفهمیدی! پنجره رو باز کردم. باد سردی پیچید توی اتاق. حس کردم بوی تو رو می ده! مهم نبود که تو بوی عطر گل میدی و باد بوی بارون. مهم این بود که بوش مثل بوی تو پر از خاطره است. دلم میخواس طعم بارون توی تمام بدنم بپیچه.نفس عمیقی کشیدم. با تمام وجودم تو رو حس کردم. دلم بیشتر واست تنگ شد.
یه حسی بهم می گفت برگشتی. نباید منو این شکلی میدیدی. رفتم جلو آینه. این خواب نبود.
من بودم تو بودی و باز هم من بودم اما تو نبودی به پشت سرم نگاهی انداختم نه تو بودی و نه من
من در وجود تو گم شده بودم اما تو در چه؟
سه شعر کوتاه از محمدامین نوبهار
1
مورچهای خوابیده است
توی جنگل آمازون
اما مورچهای روی نقشه جای ببرهای بنگال خوابیده است.
2
وصف نمیتوان کرد دیروز را
اما میدانم
که دیروز
روزی بود
3
سهم من از سفره
تکه نانی است و چیزی دیگر
و نیز
فهم من از سفره
15/8/84
مورچهای خوابیده است
توی جنگل آمازون
اما مورچهای روی نقشه جای ببرهای بنگال خوابیده است.
2
وصف نمیتوان کرد دیروز را
اما میدانم
که دیروز
روزی بود
3
سهم من از سفره
تکه نانی است و چیزی دیگر
و نیز
فهم من از سفره
15/8/84
پشت پرده 1و 2
داستانی از فاطمه نجفی
داستانی از فاطمه نجفی
1
-: يواش، صدات به اندازه كافي تو گوشم زنگ ميزنه
-: اصلا دلم ميخواد داد بزنم
-: آرومتر
-: چقدر ديگه آروم،هميشه آروم، ميترسم با اين آرامش هم منو بكشي. بيا و اين كارد رو بگير و خودت و منو راحت كن.
-: مسئله را از اين حادتر نكن.
-: تازه فهميدي وقت كردي اسفند دود كن.
-: بسه ديگه، مگه نميگم آروم حرف بزن. آن قدر هم اين وسايل را به هم نزن.
-: باشه،فقط يه سوزن به خودت بزن يه جوال دوز به مردم.
-: خفه شو.
-: نميري از اين همه استعداد و نبوغ.
-: بيا و با فروش خونه موافقت كن.
-: و اگه نكنم، بعدش خودت هم بلند حرف نزن.
-: اگه از همون روز اول ميشناختمت عمراً كه سند خونه رو بزنم به نامت كه حالا اينطور بشه.
-: مشكل فروش خونه نيست، بيعرضگي خودته.
-: حرف اضافه نزن
مهمان با صداي بلند گفت: آقاي محمدي اومديم با هم باشيم، خواهش ميكنم تو زحمت نيافتيد.
مرد و زن هر دو وارد اتاق شدند.
-: خوش اومديد، آقا شهاب لطفاّ پذيرايي كنيد.
-: چشم خانم
مهمان-: خانم خواهش ميكنم زحمت نكشيد.
-: نه اين حرف چيه، وظيفهام، فاميلهاي آقا شهاب مثل فاميلهاي خودم هستن
( زن با گفتن اين كلمات به آشپزخانه رفت)
-: خوب مشخصه كه زندگي خوبي داري.
-: بله
-: خوب خدا راشكر.
-: ممنون، يه لحظه، الان خدمتتون ميرسم.
( مرد به آشپزخانه رفت)
2
مرد دستمالي از جيب كتش بيرون آورد و اطراف لبش را پاك كرد. ديگران نيز چنين كردند. بحث آغاز شد.
رئيس جلسه: آقايان محترم، نظرتون راجب احداث اين جاده چيه؟
يكي گفت: به نظر من با احداث اين جاده موقعيت خيلي جاها به خطر ميافتد.
كارشناس بعدي ضمن پاك كردن كتش گفت: آقا جان، كدام موقعيت، حرف يه بودجه است رئيس جلسه داد زد. آقايان مشكل شما اين چيزها نيست. مسئله اين است كه شما فكر ميكنيد هنوز تو .... بربريت به سر ميبريد.
دیگری گفت: توهین نکنید.
بعد از مدتي درگيري جلسه به تعويق افتاد.
مرد مشغول خواندن روزنامه بود. دختر كنارش نشست. بابا چي نوشته؟!
-: راجع به احداث جاده است.
-: ميشه بلند بخونيد
مرد عينكش را تنظيم كرد و شروع به خواندن كرد «براي احداث جاده جديد، دولت از چند كارشناس مختلف اقتصادي استفاده كرد و در انتهاي جلسه از سوي كارشناسان تصميم به احداث جاده گرفته شد.»
20/8/84
-: يواش، صدات به اندازه كافي تو گوشم زنگ ميزنه
-: اصلا دلم ميخواد داد بزنم
-: آرومتر
-: چقدر ديگه آروم،هميشه آروم، ميترسم با اين آرامش هم منو بكشي. بيا و اين كارد رو بگير و خودت و منو راحت كن.
-: مسئله را از اين حادتر نكن.
-: تازه فهميدي وقت كردي اسفند دود كن.
-: بسه ديگه، مگه نميگم آروم حرف بزن. آن قدر هم اين وسايل را به هم نزن.
-: باشه،فقط يه سوزن به خودت بزن يه جوال دوز به مردم.
-: خفه شو.
-: نميري از اين همه استعداد و نبوغ.
-: بيا و با فروش خونه موافقت كن.
-: و اگه نكنم، بعدش خودت هم بلند حرف نزن.
-: اگه از همون روز اول ميشناختمت عمراً كه سند خونه رو بزنم به نامت كه حالا اينطور بشه.
-: مشكل فروش خونه نيست، بيعرضگي خودته.
-: حرف اضافه نزن
مهمان با صداي بلند گفت: آقاي محمدي اومديم با هم باشيم، خواهش ميكنم تو زحمت نيافتيد.
مرد و زن هر دو وارد اتاق شدند.
-: خوش اومديد، آقا شهاب لطفاّ پذيرايي كنيد.
-: چشم خانم
مهمان-: خانم خواهش ميكنم زحمت نكشيد.
-: نه اين حرف چيه، وظيفهام، فاميلهاي آقا شهاب مثل فاميلهاي خودم هستن
( زن با گفتن اين كلمات به آشپزخانه رفت)
-: خوب مشخصه كه زندگي خوبي داري.
-: بله
-: خوب خدا راشكر.
-: ممنون، يه لحظه، الان خدمتتون ميرسم.
( مرد به آشپزخانه رفت)
2
مرد دستمالي از جيب كتش بيرون آورد و اطراف لبش را پاك كرد. ديگران نيز چنين كردند. بحث آغاز شد.
رئيس جلسه: آقايان محترم، نظرتون راجب احداث اين جاده چيه؟
يكي گفت: به نظر من با احداث اين جاده موقعيت خيلي جاها به خطر ميافتد.
كارشناس بعدي ضمن پاك كردن كتش گفت: آقا جان، كدام موقعيت، حرف يه بودجه است رئيس جلسه داد زد. آقايان مشكل شما اين چيزها نيست. مسئله اين است كه شما فكر ميكنيد هنوز تو .... بربريت به سر ميبريد.
دیگری گفت: توهین نکنید.
بعد از مدتي درگيري جلسه به تعويق افتاد.
مرد مشغول خواندن روزنامه بود. دختر كنارش نشست. بابا چي نوشته؟!
-: راجع به احداث جاده است.
-: ميشه بلند بخونيد
مرد عينكش را تنظيم كرد و شروع به خواندن كرد «براي احداث جاده جديد، دولت از چند كارشناس مختلف اقتصادي استفاده كرد و در انتهاي جلسه از سوي كارشناسان تصميم به احداث جاده گرفته شد.»
20/8/84
روز پنجاه و هفت سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
سلام دايانا! آمدهام و اينجا هستم ديگر. وقتي آدم از مرخصي ميآيد كمیدلگير است . من هم حالا تقريباً اين طوري هستم اما بعد كم كم درست میشود. {7:33}خيال مرخصي بعد میآيد روز شماريست ديگر. فكر كن 30 روز ديگر تا پايان دوره.
اما حالا بايد پاك كني و فراموش، فراموش كني كه آن دخترها گفتند : واي چقدر كچل است!! فراموش كني كه هيچ شبي را نخوابيدي و اينجا بايد 9 شب خواب باشي. فراموش كني كه توي پيتزا ناپولي اسمال گفت كه رودي كه ميخواهد توي آن شنا كند را انتخاب كرده و حالا يادت بيايد كه تو رودت را گيج كردهاي و او هيچ راهي به تو ندارد. اين هم بايد اينجا پاك شود. پاك شود كه تو امروز رفته بودي توي قالب يك شاعر فراموش كني كه 12 ساعت از كنار كامپيوتر تكان نخوردي تا الف تمام شود. و توي آن همه ثانيه چقدر زمان فشرده شده بود. فراموش كني كه صادق را درست نديدي كه از او درباره رودت سئوال كني حتي دايي علي را هم نديدي و اينجا همه اينها به ذهن فشار میآورد و تو بايد پاكشان كني. پاكنهايت سرشار. اما هنوز نميشود. زمان تنها پاككن اينجاست.
بدجور ديگر خوابم میآيد كار من بر عكس است خوابهايم را ميگذارم براي اينجا. نمیخواهم لحظههاي آنجا هدر برود. اما جاي حساس هدر رفت من خوابم برده بود وقتي كه نبايد.7:36
روز پنجاه و هشت
سلام دايانا! هنوز به آنجا فكر ميكنم. چندان بد نيست ولي فقط خيال است و اين كار را كمیسخت میكند. كسي نيست كه به او بگويي به چه فكر میكني عادت كرده بودم همه چيز را به بچه ها بگويم حتي حسمان از يك چراغ خاموش را هم مبادله میكرديم. اما اينجا كسي نيست. گاهي خودم را توي اين يادداشت ها میريزم اما اين هم دارد تكراري ميشود و اين خيلي بد است. تو شايد بتواني با نخواندنشان خودت را راحت كني اما من زجر میكشم كه حرفي ندارم كه برايت بگويم. بايد بگويم اين مرخصي چيزها را بهم ريخت آخر توي اوج بلاتكليفي تمام شد. هم خودم هم اسمال هر دو برايم مهم بود. اما انگار وسط اخبار برق برود. میداني دارد اتفاق ميافتد اما نميداني چه چيز. و اين طوري ديگر نه هيچ چيز خواندهام حتي آخرين شعرهاي سعيد. نه چيزي نوشتهام، نه حال خوردن دارم نه حتي نماز قضا خواندن. قرآن هم تا آخر شعبان ختم نمیشود. فقط و فقط گاهي به آنجا فكر میكنم و گاهي به هيچ چيز. شده ام مثل بقيه كه خيلي به خانه فكر میكنند. اما قول میدهم درست شوم. میتوانم. فقط دو تا خبر میخواهم اين كه برق بيايد. براي اسمال میشود اما براي من سيم ها قطع شده.
خوب! واقعا دلم میخواهد برايت بنويسم. اما هيچ چيز براي گفتن ندارم. دارم ولي ارزش نوشتن ندارد. چيزهاي سطحي كه با آن كنار آمدهامديگر . ببخش كه اين طوري شدهام. شب خوش! 7:14 شب
اما حالا بايد پاك كني و فراموش، فراموش كني كه آن دخترها گفتند : واي چقدر كچل است!! فراموش كني كه هيچ شبي را نخوابيدي و اينجا بايد 9 شب خواب باشي. فراموش كني كه توي پيتزا ناپولي اسمال گفت كه رودي كه ميخواهد توي آن شنا كند را انتخاب كرده و حالا يادت بيايد كه تو رودت را گيج كردهاي و او هيچ راهي به تو ندارد. اين هم بايد اينجا پاك شود. پاك شود كه تو امروز رفته بودي توي قالب يك شاعر فراموش كني كه 12 ساعت از كنار كامپيوتر تكان نخوردي تا الف تمام شود. و توي آن همه ثانيه چقدر زمان فشرده شده بود. فراموش كني كه صادق را درست نديدي كه از او درباره رودت سئوال كني حتي دايي علي را هم نديدي و اينجا همه اينها به ذهن فشار میآورد و تو بايد پاكشان كني. پاكنهايت سرشار. اما هنوز نميشود. زمان تنها پاككن اينجاست.
بدجور ديگر خوابم میآيد كار من بر عكس است خوابهايم را ميگذارم براي اينجا. نمیخواهم لحظههاي آنجا هدر برود. اما جاي حساس هدر رفت من خوابم برده بود وقتي كه نبايد.7:36
روز پنجاه و هشت
سلام دايانا! هنوز به آنجا فكر ميكنم. چندان بد نيست ولي فقط خيال است و اين كار را كمیسخت میكند. كسي نيست كه به او بگويي به چه فكر میكني عادت كرده بودم همه چيز را به بچه ها بگويم حتي حسمان از يك چراغ خاموش را هم مبادله میكرديم. اما اينجا كسي نيست. گاهي خودم را توي اين يادداشت ها میريزم اما اين هم دارد تكراري ميشود و اين خيلي بد است. تو شايد بتواني با نخواندنشان خودت را راحت كني اما من زجر میكشم كه حرفي ندارم كه برايت بگويم. بايد بگويم اين مرخصي چيزها را بهم ريخت آخر توي اوج بلاتكليفي تمام شد. هم خودم هم اسمال هر دو برايم مهم بود. اما انگار وسط اخبار برق برود. میداني دارد اتفاق ميافتد اما نميداني چه چيز. و اين طوري ديگر نه هيچ چيز خواندهام حتي آخرين شعرهاي سعيد. نه چيزي نوشتهام، نه حال خوردن دارم نه حتي نماز قضا خواندن. قرآن هم تا آخر شعبان ختم نمیشود. فقط و فقط گاهي به آنجا فكر میكنم و گاهي به هيچ چيز. شده ام مثل بقيه كه خيلي به خانه فكر میكنند. اما قول میدهم درست شوم. میتوانم. فقط دو تا خبر میخواهم اين كه برق بيايد. براي اسمال میشود اما براي من سيم ها قطع شده.
خوب! واقعا دلم میخواهد برايت بنويسم. اما هيچ چيز براي گفتن ندارم. دارم ولي ارزش نوشتن ندارد. چيزهاي سطحي كه با آن كنار آمدهامديگر . ببخش كه اين طوري شدهام. شب خوش! 7:14 شب
۶ نظر:
آثارتان مثل هميشه زيبا و خواندني است بخصوص شعر آقاي سرخوش و نوبهار و ذهن شلوغ و مبهم روزهاي سربازي
موفق باشيد
میتونم ببرسم چرا الفهای قدیمی رو چاب میکنید؟
way khoda cheqadr delam baraye yaddashthaye 3:21nime shab tang sode.chera oono to site nemizanin?khili hal girie.
way khoda cheqadr delam baraye yaddashthaye 3:21nime shab tang sode.chera oono to site nemizanin?khili hal girie.
کی می گه الفهای قدیمی چاپ می شه؟
bebakhshid khanom ya aghaye rahmani man ye kam havasamo az dast dadam va hamintor tarikho.
ارسال یک نظر