۹/۰۴/۱۳۸۴

الف 247

آشنایی
داستانی از نرگس اسدی
روز پنج شنبه بود و من داشتم دنبال کلاس نهضت می‌گشتم واسه مادربزرگم .اتفاقی سرازخانه ی فرهنگ درآوردم.راسیتش من تا حال اونجا نرفته بودم.یواش یواش از پله ها بالا رفتم تا رسیدم بالا.اون بالا یه چندتا اتاق بود ویه میز.یه قفسه و یه کمد پر از کتاب هم اون بالا بود. نگام افتاد به اتاق بغلی که پر بود از درام و موسیقی جات(که من اسماشونو نمی دونم!)تو این فکر بودم که اسم مادربزرگمو توی کلاس موسیقی بنویسم یهو یه خانمی جلوم سبز شد و گفت:
انجمن یه 15 دقیقه ای هست که شروع شده! و اتاق روبه روییه که درش بسته بودو نشونم داد.گفت بچه ها اینجان. خواستم درو باز کنم که دوستمو دیدم شاید اونم اومده بوده واسه مادربزرگش توی کلاس طراحی ثبت نام کنه.خلاصه این که حالا ما شده بودیم دو نفر.دررو باز کردیم و رفتیم تو.رو صندلی سومیه کنار دیوار نشستم . دوستم هم اومد کنارم نشست.رو صندلی چهارمیه.
دل تو دلم نبود!می خواسم هر چی زودتر آقای عالمی رو ببینم.زیر چشمی به اونایی که دور میز نشسته بودن نگاه کردم.ولی کسی رو که قیافه اش به پوآرو بخوره رو پیدا نکردم.هنوز داشتم با خودم کلنجار می رفتم که یه صدایی گفت خودتونو معرفی کنید!خدایا من کی بودم؟ کدوم یکی از idهامو باید می گفتم؟آخه کمکم داشتم رکورد کسری رو می شکستم با این ایدی ساختنم.به دوستم گفتم اول تو .اونم اول گفت !تازه فهمیدم که باید فامیلموبگم.خطر از بیخ گوشم گذشت نزدیک بود ایدیمو لو بدم! کلی فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که حتما بچه های تاپیک ادبیات اینجا جمع شدن!شاید گراش و مواج هم بودن!خدایا چی شد؟یه دفعه همه عصبانی شدن و به هم متلک می انداختن!آماده شدم که برم آخه نمی خواستم قاطی دعواشون بشم شاید هم می‌ترسیدم! نمی‌دونستم دعوا سر چیه!از دوستم پرسیدم که چرا اینا یه دفه اینجوری شدن؟گفت مگه نمی بینی؟دارن شعر نقد می کنن!خیالم راحت شد. باز همون صدایی که اسممو پرسیده بود که بعدا فهمیدم آقای مواج بودن و برعکس اسمشون دوست دارن شعرا و متن ها با آرامش خونده بشه گفتن: نظر شما چیه؟مونده بودم چی بگم.دوباره از دوستم خواستم که اول اون نظرشو بگه!اما بدجوری زد تو ذوقم و گفت نظری نداره!منم خواستم همینو بگم اما دیدم خیلی ضایع است خلاصه اینکه گذشت و نقد شعرا تموم شد!کم کم جلسه هم تموم شد.تو این فکر بودم که نوشته هامو بیارم اینجا!آخه خیلی وقت بود که دعوا نکرده بودم.داشتم می رفتم که یکی از اعضای انجمن یه برگه ای رو بهم داد.نیگاش کردم و تازه فهمیدم کجا اومده بودم!

ثانیه‌های سرگردان
شعری از سهیلا جمالی
هنوز ثانیه‌ها
برای رد شدن از خیابان تکرار
به دنبال هم می‌دوند
و هم چنان
تردید در تعقیب آن‌هاست
در چهارراه بی‌انتهای
انتخاب
به هم چنگ می‌اندازند
و هر کدام به راهی
در خیابانی
با تردیدی
از انتخاب
گله منداند
و در کنار چراغ چشمک‌زن
با غریبه‌ای از آن سوی فاصله‌ها
به راه خود ادامه می‌دهند
و غریبه‌ آن‌ها را به سوی
دریا روانه می‌دارد
آیا دریا خاموش است و
صبور؟
آیا مواج است و
پرخاشگر؟
آیا در هر صدفی
دُری‌ است گرانبها؟
يا تکه سنگی است
بی بها؟
سهیلا جمالی

... و عشق
متنی از سمیه پارسا (دانشگاه گراش)
عشق
صحنه زیبای زوال است.
گمشدن در نیستی و رویش دیگری در خود
مرگ
صحنه زیبای عشق است. گم شدن در خود، فرار از خاک
خاک
پرده بی‌تمنای زمین است. گم شدن در زشتی
و زشتی
عبای پیرمرد گوژپشت آرزوهاست. حسرت رویش خاکی‌ها‌ست
خاکی‌ها
نماد بودن در سیاهی است
و سیاهی
خط قرمزی برای دانستن، برای فهمیدن و برای دیدن ونه! شاید خط مشی است برای گریز؛ فرار از خود
و خود
جان شیفته و گریخته، معشوق بی‌نیاز، یار گم شده، زنجیر گسسته، ریسمان پوسیده، پوسیده! نه هنوز دست پینه بسته‌ای است برای رسانیدن.
هنوز رنگی است برای شانه‌های فراموش گشته و لرزان عشق و یا شاید نفسی در گلوی چاووش عشق.
و عشق
حرف نانوشته میل، غاصب لحظه‌های هوس
و عشق
گریزگاه امن گریز، گل پژمرده، یاس‌های کبود، بنفشه‌های رویش ‌یافته و سبد
سبدِ خشک وصل و لقا، پوچ و تهی گشته
و لقا:
رویای وجود الماس‌ها، نگین‌های خاکستری،‌بور، زرد
و من
معصومیت از دست رفته، تهی گشته، فریاد بی‌طنین،‌نگاه تشنه و چشمان آلوده؛
و تو ....

شیر
شعری کودکانه از الهام انصاری(10 ساله)
من شیرم و من شیرم
خوشمزه و لذیذم
غذای کاملم من
خیلی برات مفیدم
من شیرم و من شیرم
سلامتی می‌آرم
مصرف کنید هر روز
سه لیوان شیر تازه
روز پنجاه و نهم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجه‌پور از روزهای سربازی
سلام! امروز اسلحه داشتم. بعد از دو ماه آخر دست ها به سردي سلاح آشنا شد. نمي‌دانم چرا همان وقت مي‌خواستم با تو حرف بزنم يا همه اش فكر می‌كنم. وقتي كه دست‌هايم را محكم به روپوش مي‌كوبيدم و می‌گفتم:«يك هفت هشت» و اين حركت اول پافنگ است. اما فرصت نشد از صبح كه اسلحه دادند همين طور اين چهار كيلو را حمل می‌كرديم تا همين يك ساعت قبل. گفتم شايد معاف از رزم هستم اسلحه نگيرم. اما{6:11} گرفتم زياد فرقي نمی‌كند. بودنش جوري نيست كه آدم را اذيت كند. هر چند بچه ها از مزاحمت اسلحه می‌نالند.اما عصري كه تنبيه‌اي ژ3 را روي دست گرفتيم، سنگيني‌اش قابل لمس بود. اصلا شايد تنبيه به خاطر همين بود فقط.
شماره تفنگم 48 است. توي يك فرصت كامل برايت مي‌نويسمش. می‌خواستم ظهر اين كار را بكنم اما نشد. با آن دمپايي هاي مسخره يك نوك‌پا زدم كه فكر كنم زمين را چند درجه اي جابه جا كرد. دمپايي ام كف و پاشنه ندارد اما مال من است و دوستش دارم. انگشت شستم داغان شد. دمپايي‌ام را عوض كردم و پوتين راست را هم نمي‌پوشم. فرصتي‌ست براي تمارض، ولي فكر نكنم اين كار را بكنم. عصر يك چيز مشخص شد رابطه‌ام با ستوده قابل تكيه است. ولي طاهري چندان از قيافه ام خوشش نمي‌آيد. يكبار كه از خوانندگي جزوه بركنارم كرد و حالا هم گفت:«مي‌تواني خودت را حفظ كني» گفتم:« سعي می‌كنم» تكرار كرد و تكرار كردم. گفت بشين و فرصت گروه موزيك پريد.6:52 شب
روز پنجاه و نه
سلام دايانا!
گفتم براي اينكه يادم نرود برنامه غذايي را بنويسم. از امروز آشپزخانه هم نمی‌رويم و حس مهربان تري نسبت به غذا خواهم داشت. امشب سويا بود. غذايي كه اكثر بچه‌ها از آن می‌نالند. اما سخت ترين بخش سويا يا همان كتلت شستن ظرف آن بدون ريكا و اسكاج است. من كه گذاشته ام كه مرور زمان چربي‌ها را حل كند.
اما اعتصاب من فرداست. «عدسي» با نام مستعار آب زيپو كه سعي می‌كنم هر جوري است از زير آن در بروم. توي اعتصاب يعني فقط نان خالي می‌گيري. ديگر چيزي توي ساك پيدا می‌شود كه ساك من معمولاً پنير دارد هر چند كه حالا وضع خوراك بهتر شده و فشار كار هم كمتر ، كمتر به آن‌ها سر می‌زنم و سعي می‌كنم براي توسعه روابط با سرگروهبان‌ها استفاده كنم.
در عصر گشت شهر نان محبوب‌ترين خريد سربازها بود نان باشد بقيه‌اش جور مي‌شود. اما تكه خوب نهارهاست كه شامل انواع چلو و پلو است و مشكل آن هم توزيع گوشتشان است كه ما بي پارتي‌ها مجبوريم از خير آن بگذريم. دعواي سر غذا هم چيز عادي‌ست. توي صف زدن‌ها، اعتراض‌ها و هو كردن ديگر شده غذاي روحي ما، كه جدا شدني نيست از غذا خوردن.7:07

۴ نظر:

ناشناس گفت...

mr mokh pas kojaee man emileto mikham lotfan oono inja bezanin chon mikham ye sery chiza baraton emil konam ke to aleph chap beshe.na aslan mikham bedonam khodeton in commentha ro mikhonin ya ma hamintory kashky mifrestim?

Gerash گفت...

اختيار داريد من تک تک کامنت‌ها را می‌خوانم و به آن‌ها توجه دارم.

و این هم ای‌میل من
gerashi@gmail.com
ببخشید که يادم رفته است تویطراحی وبلاگ قرار دهم.

ناشناس گفت...

khily mamnon aghaye khajepoor babate emileton. rasty man aslan chizi ro befrestam oono chap va naghd mikonin?albate man khodam nemitonam hozor dashte basham.va ba in neveshteha mikham IQ az dast raftam ro mahak bezanam.khoda ro chi didiy shayad bargasht.man hala be ellate adam tamarkoze havas, neveshtane yek jomle ham baram sakht shode va hala baazi az neveshtehaye khob to aleph ro ke mibinam fekr mikonam taraf shahkar karde shoma mitonid komakam konid tA az man ham yek shahkar dorost beshe?

ناشناس گفت...

sirindypety man baraye shoma pishnahdy daram ke hatman be be dast avardane IQva hamintor havaspartye shoma mitoone komake shaiany bokone va oon ham estefade az cd haye alfaye zehni ast ke har ki estefade karde natijash ro dide shoma ham emtehan bokonin zarary nadare!