۱۱/۲۸/۱۳۸۴

الف 259

شیرین‌ترین لحظه‌ها
شعری از سهیلا جمالی
همان لحظه که چشم گشودم
سرا پرده‌ی عمر بدیدم
همان لحظه شیرین ولادت
نغمه‌ی زیبای محبت سرودم
همان لحظه که نقش بست لبخند بر لبانم
دل آن مادر بی‌ریا را بربودم
همان لحظه که آغاز شد صداقت
من آن سالار برزگان را برگزیدم
همان لحظه که شناختم عاشقان را
شراب عشق را بی‌پروا سر کشیدم

سهم من
شعری از مهسا حاتمی‌کیا
سپردم
گام‌های خسته
چشم‌های خالی
این لحظه خاکستری
را به
جاده‌ای بن‌بست
درخشش ستاره
تنهایی شب
دلگیرم
دلتنگ
سهم من از تو
تنها
سایه‌ای خیال

شمع
متنی از سحر غفوری
ارزش هر چیز به بزرگ بودن و هیکل او نیست بلکه به خاصیت وجود اوست.
جسمی ساده لوح‌ام اندامی ساده و شاعرانه دارم. وجودم بلند است اما در مقابل هر چیز ناچیزم. خاصیت و خواص زیادی دارم. سرزمینی را روشنی می‌بخشم و با تاریکی‌ها می‌جنگم. مرا هم در محفل شاهان و بزرگان جای می‌دهند و هم در شبستان‌ها و قبرستان‌هابرایم ارزش قائلند. قیمت مادی ندارم ولی از نظر معنوی آنقدر ارزش دارم که گه گاهی به وجود خودم می‌بالم. حمل کردن من سبک و برای جابجایی من قدرتی لازم نیست. در موقع دعا و حاجت طلبیدن مرا شریک خود می‌کنند و در قدمگاه‌های مقدس در بهترین جا، جایم می‌دهند.
در سکوت شب می‌سوزم و روشنی می‌بخشم که دیگران از وجودم لذت برند. مونس و همدم جسم بی‌روحی می‌شوم که او را شبانه در آن تیرگی شب در کویری ساکت و سرد به خاک سپرده‌اند. گویا با او حرف می‌زنم و اشکم را بر روی خاک مقدس جوانی ناکام می‌ریزم که در دل شب با دنیا وداع کرده و چشم برهم نهاده.
آری، نخی بیش نیستم ولی کوه هم نمی‌تواند تحمل این داغ سوزناک را داشته باشد.
آری من یک شمع‌ام.
شمع محفل شاهان شدن ذوقی ندارد
ویرانه‌ای را ای خوش آن شمعی که روشن می‌کند.

دزد طلای سیاه
داستانی از احسان محمدی‌زاده از فتویه
- صبرکن
- باید برم دیرم شده
- یه سوالی دارم اگه ناراحت نمی‌شی
- نه واسه چی؟ زود بپرس که دیرم شده
- فقط خواهش می‌کنم ناراحت نشی از دست من، نمی‌خوام فضولی کنم.
- کشتی منو، بگو دیگه
- قضیه چک‌های 45 هزار دلاری چیه؟
- هیچی خواب دیدی خیر باشه
- تو که بهتر از من می‌دونی خودتو به اون راه نزن
- تو از کجا فهمیدی؟
- از همون جایی که نباید می‌فهمیدم. مهم نیست که من از کجا فهمیدم مهم اینه که از کجا اومده، راستشو بگم از جیب مبارکتون فهمیدم که همیشه از دلتم صافتر بوده ولی این دفعه...
- آهاااا اونو میگی چیزی نیستش، مال مردم ما که از شانس‌ها نداریم.
- پس چرا قایمش می‌کنی مال کیه؟ چهل و پنج هزار دولار تو خوابم ندیده بودم
- خوب دیگه دیر و زود خودت می‌فهمیدی زیاد هم مهم نیستش.
- چرا زیاد مهم نیستش از کجا اومده.
- معلومه، از عرق پیشونی من از سوز چشمام، از جون کندن از خر کاری کردن، تو داری چی فکر می‌کنی از صبح تا شب دارم تو اون وزارت‌خونه جون می‌کتنم.
- تا حالا این پول کجا بوده؟
- مهم نیست که کجا بوده مهم اینه که مال من و تو از حالا دیگه می‌تونیم راحت زندگی کنیم.
- تو دروغ‌گوی خوبی نیستی این می‌دونستی که چشمات نمی‌تونن به من دروغ بگن
- بسه دیگه ادامه نده بهتره از این به بعد فکر روزهای خوش زندگی‌مون باشی
- تو با حقوق ساده کارمندی وزارت نفت چهل و پنج هزار دلار جمع کردی اونم با دو سال سابقه کار، نه نه من پول حروم به بچه‌هام نمی‌دم، از کجا آمده از کجا؟
- توی چیزی از دلال نفت بودن می‌فهمی؟ معلومه که نمی‌فهمی. یه چیزی بگو، فقط بلدی وصله‌ةای ناجور به من بچسبونی فاطی! این واقعاً تو هستی. این واقعاً خودتی نه باورم نمی‌شه!
- دلال نفت اونم تو، چرا چیزی به من نگفتی چرا من تو این دوساله هیچی نفهمیدم. مگه من شریک زندگی‌ات نیستم مگه هستی تو هستی من نیست این چه کاریه که من باید می‌فهمیدم.
- آخه شرایط خاصی بود، نمی‌شد گفت.
- چه کاریه که من یا هیچ کسی دیگه نباید می‌فهمید. چه شرایط خاصی دارم دیونه می‌شم.
- گفتم فروش نفت، دلالی، بساز بفروش نفت. چطوری بگم آخه
- خودت‌ام می‌دونی که هر کاری سرمایه می‌خواد اما تو پولی نداشتی، اونم خرید و فروش نفت.
- تمام این کارها، تمام این جون کندن‌ها فقط به خاطر تو بود و بچه‌هامون
- نه باید بفهم‌ام نونی که می‌خورم از کجا می‌یاد باید بفهمم این حق من است.
- محض اطلاع بگم که شما دو سال از این پول ها می‌خورید.
- از تو بعید بود باروم نمی‌شه که این تو باشی
- فاطمه زندگی مجبورم کرده نه فقط من همه و همه

(دو هفته بعد) ساعت 10 شب اخبار سراسری
مجلس طرح تحقیق و تفحص از وزارت نفت را به تصویب رسانید. به گزارش خبرنگار واحد مرکزی خبر در پی اعلام اختلاس عده‌ای از کارکنان وزارت نفت، مجلس شورای اسلامی طرح تحقیق و تفحص از وزارت نفت را به تصویب نمایندگان رسانید. در پی اعلام این خبر عده‌ای از کارکنان و روسای وزارت نفت از سمت خود استعفا کردند.

روز شصت و نه سربازی روزها
خاطرات محمد خواجه‌پور از روزهای سربازی
سلام دايانا!
گفت: بايد به بچه‌ها زنگ بزنيم/ گفتم: حتماً/ كه آمده يا نيامده/ كه نمی‌آيد/ وشايد بيايد/ شرط می‌بندم/ نمي‌دانم/ و آن يكي شايد كمی‌شتاب كرده باشد/ و ...
از من شروع شد. از پريدن در رودخانه و بعد رسيد به جاهايي كه فكر مي‌كرديم تاريكي‌هاي روياي ماست. خودمان و ديگران را برديم زير تيغ و ديديم چقدر متلاشي هستيم و كوچك و به اين بودنمان راضي اگر هم چنان برويم و برويم و انگار جز رفتن هيچ چيز ديگر نمی‌خواستيم يا چيز شيرين ديگري براي خواستن نبود.
نه‌ ميوه اي بود و نه هيچ پذيرايي فقط مهمان روياها و دغدغه‌هاي هم بوديم. انگار كسي نقشه گم شدن خود را برايت بكشد. چقدر شيرين بود و لذت برديم. هميشه اين طور لحظه‌ها از آن وقت هاست. كه فكر می‌كني چيزي است هم براي خودت كه داري موشكافي می‌شوي هم براي كسي كه دارد خودش را براي تو می‌گويد آن خودي كه شناخته يا آن خودي كه دنبال آن می‌دود.
حالا ديگر يادم نيست توي آن چهار ساعت كه صبح شد ديگر ، توي تخت‌هايي كه چند متري با هم فاصله داشتند. تخت ها كه انگار آدم را به سقف عروج مي‌دادند از چه گفتيم همان جا هم گفتيم. هيچ مهم نيست اين حرف ها پاك هم بشود جاي خاكستري رنگي‌اش روي آينده تو می‌ماند.
از من شروع شد. به ما رسيد. به اين كه چطور به هم رسيديم و چقدر اين رسيدن خوشبختمان كرد حالا فقط دنبال تكرار آن هستيم. به هيچ حسرت از جواني كه می‌گويند سر مي‌رسد و به يكي از ما رسيديم كه گفتم پريده توي رودخانه جوري مثله كرديم‌اش كه دلمان سوخت. بيشتر دوست اش داشتيم شايد، ديگر. و مي‌خواستيم آن قدر خوشبخت باشد كه هيچ جوابي نتواند جاي ما را تكان دهد. ديگر رسيده بوديم به آن كه دورتر روي يك تخت رو به آسمان سقف اندود خوابيده بود. من فكر مي‌كنم ديگر اينجا می‌ايستد ما ديدم كه می‌خواهد كه مرا از اين كه مي‌خواهند بزرگش كنند آگاه كندو اين شايد 5نفري بود كه اين طور توي تاريكي بدون شمع و چراغ داشت مرد شدنش را با من جشن تفكر مي‌گرفت. جشني كه در آن فقط خودش است و من كه می‌خواهم بخشي از ذهن باشم كه گزينه هايي را به او نشان می‌دهدكه شايد كامل ان ها را داغان كرده، راه‌هايي كه فكر می‌كرده ارزش رفتن ندارد.از كسي گفت كه من نديده بودم و هيچ حس خاصي نداشتم فقط می‌خواستم كه مرد روي تخت خوابيده دوست من بماند. پدرش مهربان تر باشد. زندگي اش خوب و براي اين هيچ كاري نمی‌توانستم بكنم. فقط می‌توانستم حرف ببافم و بافتم. صبح كه شد ان قدر بافته بودم كه ديگر خالي شده بودم. آن قدر خالي كه خواب چيز بي‌معني شده بود می‌خواستم فقط فكر كنم به چيزهاي خيلي كوچكي كه تنها تجربه هاي من از زندگي‌ست.به لحظه هايي كه در آن خوشبختم و براي خوشبختي دوست هايم حرف مي‌بافم. 3:45 عصر

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بازم گلي به جمال احسان محمدي
تويه قالب خاص مي نويسه
در كل باحاله