مجهول
شعری از فرزانه نادرپور
شعری از فرزانه نادرپور
این اصلی اجتناب ناپذیر است
یک معضل اجتماعی
مثل جمله ای که مخاطب اش معلوم باشد
مجهول مجعول
من کلئوپاترا هستم
دختر ارنست همینگوی
ورژن صادق هدایتی اش
عزیز دل داده ای که مصر ندیده
شاهد عینیِ جنگی که نامه شد
من کلئوپاترا هستم
مکانیسم جدیدی برای غرور ملی درمانی
عضو هیچ حزب یا هزاره ای نیستم
این روزها مردم زیاد هورا می کشند
در واقع می توان گفت وا دادهاند
عین کش لقمه
می دانی رفیق؟
این سیاست بوی تعفن می دهد
بوی اسپاگیتی چسبیده به وسترن
داریم کم کم عادت می کنیم
که خبر در آرشیو است
روی صندلی لم بدهیم
قافیه را از حفظ ببازیم
و هیچ چیز را جدی نگیریم
این شاید اصلی اجتناب ناپذیر باشد
یک معضل اجتماعی
مثل جمله ای که مخاطب اش معلوم باشد
مجهول مجعول
من کلئوپاترا هستم
دختر ارنست همینگوی
ورژن صادق هدایتی اش
عزیز دل داده ای که مصر ندیده
شاهد عینیِ جنگی که نامه شد
من کلئوپاترا هستم
مکانیسم جدیدی برای غرور ملی درمانی
عضو هیچ حزب یا هزاره ای نیستم
این روزها مردم زیاد هورا می کشند
در واقع می توان گفت وا دادهاند
عین کش لقمه
می دانی رفیق؟
این سیاست بوی تعفن می دهد
بوی اسپاگیتی چسبیده به وسترن
داریم کم کم عادت می کنیم
که خبر در آرشیو است
روی صندلی لم بدهیم
قافیه را از حفظ ببازیم
و هیچ چیز را جدی نگیریم
این شاید اصلی اجتناب ناپذیر باشد
از عشق تا جنون
داستانی از سمیه کشوری
زن از شدت درد به خود میپیچید. دست بر کمر طول و عرض اتاق را آهسته طی میکرد و از شدت درد لبانش را به هم می فشرد تا مبادا صدای ناله اش بیدارش کند . گاه به چهره ی خسته ی همسرش که خوابیده بود نگاه میکرد نه... دلش نمی آید صدایش کند او خسته است.
صبح شد مرد چشمانش را باز کرد و پیکر بی جان همسرش را در کنار خود دید هراسان او را به بیمارستان رساند اما دیگر دیر شده بود هر دو او را تنها گذاشته بودند... باورش نمی شد.
چند روز بعد مرد برای همیشه گوشه ی تیمارستان ماوایش شد.
صبح شد مرد چشمانش را باز کرد و پیکر بی جان همسرش را در کنار خود دید هراسان او را به بیمارستان رساند اما دیگر دیر شده بود هر دو او را تنها گذاشته بودند... باورش نمی شد.
چند روز بعد مرد برای همیشه گوشه ی تیمارستان ماوایش شد.
دو شعر از صادق رحمانی
صبوري
با اين همه شن، اين همه سنگ، اين همه خاك
بر گردهي خود
چگونه تاب آورده است
سدِّ تنگِ آو
با اين همه شن، اين همه سنگ، اين همه خاك
بر گردهي خود
چگونه تاب آورده است
سدِّ تنگِ آو
سد تنگ آب در جنوب گراش. سالياني است كه ديگر آب در پشت آن جمع نميشود، من هرچه ديدهام گِل و سنگ است، تا لبالب آن. حتي درختان بادام و درختان كوهي ديگر بر آن روييده است. فكر ميكنم هزلر سال است كه ساخته شده باشد.
غربت
نه شاخه گلي
نه كاسههايي از آب.
مردان غريب گوشهي گورستان
نه كاسههايي از آب.
مردان غريب گوشهي گورستان
زير تپههاي گلزار شهيدان، قبرستان كوچكتر است كه افغانيهاي اهل تسنن دفن شدهاند، هر كدام با رنگ قبري خاص و غير معمول- بزرگ و كوچك- اين گورها معمولاً زائري ندارد.
غريب در گوشهاي از گورستان آرميدهاند. بدجور دل آدمي به درد ميآيد.
غريب در گوشهاي از گورستان آرميدهاند. بدجور دل آدمي به درد ميآيد.
نگاهی از محمد خواجهپور
به داستان کتاب نوشته فاطمه خواجهزاده در الف 295
در داستان «کتاب» با نویسندهای روبهرو هستیم که با زن مجازی خود کلنجار میرود و بررسی میکند که در صورت انجام هر حرکت او چه کاری را انجام دهد.
حالا اگر در این طرح کلمه «مجازی» را حذف کنیم چه اتفاقی میافتد. زن نویسنده از این جهت غیر واقعی است که امکان ایجاد پایانبندی و گرهگشایی را فراهم کند. یعنی اگر این زن در خیال نویسنده نبود داستان دارای طرحی عادی بود و کنش آن چیزی جز مشکلات خانوادگی یک نویسنده را نشان نمیداد.
از سوی دیگر «مجازی» بودن زن، امکان بیان حرکت ذهن شخصیت «نویسنده در داستان» را به نویسنده داستان میدهد. اما با حذف مجازی بودن نیز این حرکت ذهنی بیان میگردد. همه ما حتی آنان که نسبتی با نوشتن ندارد. این روند ذهنی شطرنج گونه را طی میکنیم که حرکت شخصیت روبهروی خود را حدس زده و حرکت مناسب را انجام دهیم. در این جا نیز گذشته از واقعی یا مجازی بودن زن، «نویسنده در داستان» همین حرکت ذهن را خواهد داشت. و جذابیت اصلی داستان نه در خیالی بودن زن بلکه در حرکت شطرنجبازانه ذهن «نویسنده در داستان» است.
پس زن در داستان در ذهن نویسنده نیست او در بیرون است و در مقابل او به بازی نشسته است. این بیرون تنها میتوانست برای یک نویسنده وجود داشته باشد که محتملترین حالت این است که زن در کتاب حضور دارد.
شکلگیری داستان در واقع در کنار بازی شطرنجگونه ذهن، حاصل فاصلهگذاری «نویسنده در داستان» با شخصیت داستان است. از سوی دیگر این داستان در آنجا زاده شده که نویسنده این داستان توانایی فاصلهگذاری با ذهن خود و نوشتن از ذهن خود را پیدا کردهاست.
البته نمیتوان از انتخاب مناسب زاویه روایت نیز گذشت که طرح و حتی فرم زبانی داستان را شکل داده است. تمام خوانش ما از داستان به تکیه بر بندی است که در آن زاویه دید میچرخد و ما دیالوگ دو زن را از بیرون شاهد هستیم. اما آیا باید به آنها اعتماد کنیم و یا به توالی زمان داستان. در خوانشی با توالی زمانی زن میتواند رفته باشد این رفتن به خاطر نوشتن نویسنده باشد. هر چند هنوز بهترین خوانش همین خیالی بودن زن است هر چند آنگونه که گفته شد این خیالی بودن تاثیر چندانی بر زبان داستان ندارد.
حالا اگر در این طرح کلمه «مجازی» را حذف کنیم چه اتفاقی میافتد. زن نویسنده از این جهت غیر واقعی است که امکان ایجاد پایانبندی و گرهگشایی را فراهم کند. یعنی اگر این زن در خیال نویسنده نبود داستان دارای طرحی عادی بود و کنش آن چیزی جز مشکلات خانوادگی یک نویسنده را نشان نمیداد.
از سوی دیگر «مجازی» بودن زن، امکان بیان حرکت ذهن شخصیت «نویسنده در داستان» را به نویسنده داستان میدهد. اما با حذف مجازی بودن نیز این حرکت ذهنی بیان میگردد. همه ما حتی آنان که نسبتی با نوشتن ندارد. این روند ذهنی شطرنج گونه را طی میکنیم که حرکت شخصیت روبهروی خود را حدس زده و حرکت مناسب را انجام دهیم. در این جا نیز گذشته از واقعی یا مجازی بودن زن، «نویسنده در داستان» همین حرکت ذهن را خواهد داشت. و جذابیت اصلی داستان نه در خیالی بودن زن بلکه در حرکت شطرنجبازانه ذهن «نویسنده در داستان» است.
پس زن در داستان در ذهن نویسنده نیست او در بیرون است و در مقابل او به بازی نشسته است. این بیرون تنها میتوانست برای یک نویسنده وجود داشته باشد که محتملترین حالت این است که زن در کتاب حضور دارد.
شکلگیری داستان در واقع در کنار بازی شطرنجگونه ذهن، حاصل فاصلهگذاری «نویسنده در داستان» با شخصیت داستان است. از سوی دیگر این داستان در آنجا زاده شده که نویسنده این داستان توانایی فاصلهگذاری با ذهن خود و نوشتن از ذهن خود را پیدا کردهاست.
البته نمیتوان از انتخاب مناسب زاویه روایت نیز گذشت که طرح و حتی فرم زبانی داستان را شکل داده است. تمام خوانش ما از داستان به تکیه بر بندی است که در آن زاویه دید میچرخد و ما دیالوگ دو زن را از بیرون شاهد هستیم. اما آیا باید به آنها اعتماد کنیم و یا به توالی زمان داستان. در خوانشی با توالی زمانی زن میتواند رفته باشد این رفتن به خاطر نوشتن نویسنده باشد. هر چند هنوز بهترین خوانش همین خیالی بودن زن است هر چند آنگونه که گفته شد این خیالی بودن تاثیر چندانی بر زبان داستان ندارد.
سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
اسمال هم مثل همیشه آمد رفتیم جلو او یک قدم من یک قدم این طوری راه رفتن خیلی شیرین است راه رفتن با پاهای یکی دیگر مسیر خودت را می روی و می دانی که اشتباه نمیرود
کلی کار است که می شود کرد. برای خودمان نقش تعیین می کنیم مثل جنگبازان استراتژی میریزیم. توازن نیروها را میسنجیم. شکست ها را خرد میشماریم و پیروزی خود را بزرگ می کنیم و آن را جشن می گیریم. شاید مثل خیلی از جنگهای این سالها مرزها همان طور ثابت بماند ولی ما پیش رفته ایم آن وقت جوری که حتی جاده را هم گم کنیم.
عیدت مبارک. زنگ هم نزدی. خوب نشد این که داد و هوار ندارد. گفتیم اگر شد. قرار همیشگیمان این بوده اگر شد. قرارمان بوده که قول ندهیم. باشه؟
و 1/1/81 فقط این نبود. صداهای دیگری بود که جای صدای تو آن وسط خالی ست. اول صبح روی همان قضیه حمید هم مجبور شد زنگ بزند. پسر ساکت یکی از خوبهایی که دیدهام. با شیدا و رامجرد هم هر کدام 45 دقیقه، دیگر چیز تازهای نداریم. من فقط مجبورم بگویم اگر نیمه دوم زنگ نزنند این آخرین بار خواهد بود. تهدید نمیکنم دیگر لذت نمیبرم. چیزی نمیزایند. بزرگ شدهاند.
بعد؟
مغازه دایی علی هم سرقت شده. دارم بولتن می نویسم وقتی به آمار نگاه می کنم دیگر آن اعداد سرد نیستند. یک عدد خالص. دیگر258وقوع، 285 اتفاق بدبختی است ضربدر در یک خانواده و حجم اندوهش خیلی زیاد می شود حالا تو بگیر63 قتل، که یکی هم قتل سانیا باشد سانیا کوچولوی لای دیوار چرا این ها را نمی نویسم یادم بیاور تا بنویسم پس.1-سانیا.
اما این ها هیچ کدام هراس نبود. هراس همان هراس مرحله بود. این21ماه دارد ته می کشد هر چند می گذرد ولی باید دوباره فرمت کرد این ذهن حالا پیر شده را.چه؟ کجا؟ چرا؟ خصوصا حالا که تو هم هستی و شب نکیر و منکر چه باید گفت؟ هر چقدر سئوالها را در خودم دفن میکنم از جایی از تنم ریشه میزند و میزند بیرون. بگذار دفنشان کنم کو تا80 روز دیگر. نشمار. نه تو بشمار من نمیشمارم تو بشماری شاید خدا دلش به رحم بیاید. کندش کند تند و طولانی این هم می گذرد و همین سطرها میماند.
بعد از مدتها چیزی گوش کردم. دیگر لذت را کامل کُشته بودم نه متنی نه نوشتنی نه خیابان گردی، نه فیلم، نه فریاد، نه پیتزا، هیچ چیز راضیام نمیکند. موسیقی گوش کردم همه جور. می شد کمی بهتر شد اما نمی دانم دیگر ناتور دشتی، زیبایی آمریکایی، شام غریبان شماره13+1الف، ماشین مسعود، در شکل دیگری ظهور میکند یا نه وای اگر نباشد چه باید کرد؟ زندگی! متنفرم از تو. حالم دارد بد می شود. بس است. سال نو مبارکم از طرف من قول بده هفتهای یکبار بنویسم حداقل تا این 12هفته دیگر. 1/1/82
کلی کار است که می شود کرد. برای خودمان نقش تعیین می کنیم مثل جنگبازان استراتژی میریزیم. توازن نیروها را میسنجیم. شکست ها را خرد میشماریم و پیروزی خود را بزرگ می کنیم و آن را جشن می گیریم. شاید مثل خیلی از جنگهای این سالها مرزها همان طور ثابت بماند ولی ما پیش رفته ایم آن وقت جوری که حتی جاده را هم گم کنیم.
عیدت مبارک. زنگ هم نزدی. خوب نشد این که داد و هوار ندارد. گفتیم اگر شد. قرار همیشگیمان این بوده اگر شد. قرارمان بوده که قول ندهیم. باشه؟
و 1/1/81 فقط این نبود. صداهای دیگری بود که جای صدای تو آن وسط خالی ست. اول صبح روی همان قضیه حمید هم مجبور شد زنگ بزند. پسر ساکت یکی از خوبهایی که دیدهام. با شیدا و رامجرد هم هر کدام 45 دقیقه، دیگر چیز تازهای نداریم. من فقط مجبورم بگویم اگر نیمه دوم زنگ نزنند این آخرین بار خواهد بود. تهدید نمیکنم دیگر لذت نمیبرم. چیزی نمیزایند. بزرگ شدهاند.
بعد؟
مغازه دایی علی هم سرقت شده. دارم بولتن می نویسم وقتی به آمار نگاه می کنم دیگر آن اعداد سرد نیستند. یک عدد خالص. دیگر258وقوع، 285 اتفاق بدبختی است ضربدر در یک خانواده و حجم اندوهش خیلی زیاد می شود حالا تو بگیر63 قتل، که یکی هم قتل سانیا باشد سانیا کوچولوی لای دیوار چرا این ها را نمی نویسم یادم بیاور تا بنویسم پس.1-سانیا.
اما این ها هیچ کدام هراس نبود. هراس همان هراس مرحله بود. این21ماه دارد ته می کشد هر چند می گذرد ولی باید دوباره فرمت کرد این ذهن حالا پیر شده را.چه؟ کجا؟ چرا؟ خصوصا حالا که تو هم هستی و شب نکیر و منکر چه باید گفت؟ هر چقدر سئوالها را در خودم دفن میکنم از جایی از تنم ریشه میزند و میزند بیرون. بگذار دفنشان کنم کو تا80 روز دیگر. نشمار. نه تو بشمار من نمیشمارم تو بشماری شاید خدا دلش به رحم بیاید. کندش کند تند و طولانی این هم می گذرد و همین سطرها میماند.
بعد از مدتها چیزی گوش کردم. دیگر لذت را کامل کُشته بودم نه متنی نه نوشتنی نه خیابان گردی، نه فیلم، نه فریاد، نه پیتزا، هیچ چیز راضیام نمیکند. موسیقی گوش کردم همه جور. می شد کمی بهتر شد اما نمی دانم دیگر ناتور دشتی، زیبایی آمریکایی، شام غریبان شماره13+1الف، ماشین مسعود، در شکل دیگری ظهور میکند یا نه وای اگر نباشد چه باید کرد؟ زندگی! متنفرم از تو. حالم دارد بد می شود. بس است. سال نو مبارکم از طرف من قول بده هفتهای یکبار بنویسم حداقل تا این 12هفته دیگر. 1/1/82
زندگی چون سیل
چون آوار
چنان فرو میآید که نفس کشیدن محال میشود
سرکار خانم ابراهیمی
ما را همراه اندوه خود بدانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر