سرشماری عمومی سال 85
شعری از محمد خواجهپور
شعری از محمد خواجهپور
از شمردن این همه گوسفند خوابات نمیگیرد؟
که رویای شهری در دور دارند
در آن، آن باشند که نباید باشند
بی پشم و پیله چون پروانه
از شمردن این همه گوسفند سیر نمیشوی؟
که برهاند، مدرسه میروند، پروار میشوند
و بر تقدس چمنزار تا کشتارگاه خویش
آواز آزادی میخوانند
از شمردن این همه گوسفند گیج نمیشوی؟
که عددی نیستند در گلههای بلاهت
و تو بع بع کوچک خوشگلی را چشم میگردانی
که از پشم چینی
هنوز پیراهن تازهای نپوشیده
از شمردن این همه گوسفند اسفند بهار نمیشود
و در این یلدای هشتاد و پنج
این همه گوسفند در هر حال
مثل اسهال میپاشد به حالات
از شمردن این همه گوسفند حالت به هم میخورد
که در طویلههای خود تلویزیون نگاه میکنند و
چیپس میچرند
و عاشق صداقت چوپانی در یک فیلم هندیاند
عاشق زیبایی تصمیم کبرا
و گاه عشق ممنوعه به مادر عباس در لحظهی شیردوشی
از شمردن این همه گوسفند پند میگیری
که قصهی چرند لیلی و فرهاد است و باد است
که قصهی توست، تو توی توالت
توی صبح و ظهر و شب و باز شب و باز شب
داستان مردی یا زنی در همزن
که دریاش اوج گرفته باشد و
خودش موج، در کنج یک دایره
ره بپوید تا بع بعدی
از شمردن این همه گوسفند در هر بند
شعری زاده نمیشود
به کشتارگاه برویم
به ابطال کارت بکارت
به چشمفراغ
گشوده رو به صبحی که دنیا قرار است شرو
در شمردن این همه گوسفند مرا یادت نرود.
که رویای شهری در دور دارند
در آن، آن باشند که نباید باشند
بی پشم و پیله چون پروانه
از شمردن این همه گوسفند سیر نمیشوی؟
که برهاند، مدرسه میروند، پروار میشوند
و بر تقدس چمنزار تا کشتارگاه خویش
آواز آزادی میخوانند
از شمردن این همه گوسفند گیج نمیشوی؟
که عددی نیستند در گلههای بلاهت
و تو بع بع کوچک خوشگلی را چشم میگردانی
که از پشم چینی
هنوز پیراهن تازهای نپوشیده
از شمردن این همه گوسفند اسفند بهار نمیشود
و در این یلدای هشتاد و پنج
این همه گوسفند در هر حال
مثل اسهال میپاشد به حالات
از شمردن این همه گوسفند حالت به هم میخورد
که در طویلههای خود تلویزیون نگاه میکنند و
چیپس میچرند
و عاشق صداقت چوپانی در یک فیلم هندیاند
عاشق زیبایی تصمیم کبرا
و گاه عشق ممنوعه به مادر عباس در لحظهی شیردوشی
از شمردن این همه گوسفند پند میگیری
که قصهی چرند لیلی و فرهاد است و باد است
که قصهی توست، تو توی توالت
توی صبح و ظهر و شب و باز شب و باز شب
داستان مردی یا زنی در همزن
که دریاش اوج گرفته باشد و
خودش موج، در کنج یک دایره
ره بپوید تا بع بعدی
از شمردن این همه گوسفند در هر بند
شعری زاده نمیشود
به کشتارگاه برویم
به ابطال کارت بکارت
به چشمفراغ
گشوده رو به صبحی که دنیا قرار است شرو
در شمردن این همه گوسفند مرا یادت نرود.
چهار شعر کوتاه از صادق رحمانی
بيقراري
موسم آهوانِ نا آرام
شدهام محو آن دو چشم سياه
در سراشيب تنگهي بادام
موسم آهوانِ نا آرام
شدهام محو آن دو چشم سياه
در سراشيب تنگهي بادام
تنگه بادام يكي از درههاي معروف شهر گراش است كه ر فصلهاي بخصوصي پر از چغاله بادام ميشود و مردمان براي مصارف شخصي از بادام بنان، بادام تر و تازه ميچينند. ميگويند در سايهروشن روزهاي بهاري آهوان زاد و ولد ميكنند.
تصوير
يك معجزهي كوچك
-خيلي آسان-
افتاده درختهاي گز در ليوان.
-خيلي آسان-
افتاده درختهاي گز در ليوان.
درخت گز، درختي هميشه سبز و سوزني است كه در مناطق جنوبي كاشته ميشود. فقط يك سال به آن آب بدهي كافيست. ادامهي حيات را به ريشههاي خودش واميگذارد و براي مرزبندي باغها و صحراها در منطقه جنوب از اين درخت بصورت ايف استفاده ميكنند. رقص گزها در بادهاي تند تابستاني تماشايي است.
حقيقت
اين فلسفهي سادهتر
-اما معضل-
از بركهي كَل نمانده جز بركهي كَل
-اما معضل-
از بركهي كَل نمانده جز بركهي كَل
بركهي كل يكي از آبانبارهاي بزرگ جنوب است كه در شهر گراش قرار دارد، به دليل وسعت و بزرگي قطر آن، معماران هيچگاه نتوانستند گنبدي روي آن تعبيه كنند و چندين بار تا نيمه رفت، اما باز هم فرو ريخت به همين جهت آن را «بركه كَل» نام نهادهاند. باني اين بركه آقا اسدالله از نوادگان فتحعلي خان گراشي بوده است.
نیایش
یک لحظهی شاعرانه
در این صحرا
قامت به نماز بسته نخلستانها
یک لحظهی شاعرانه
در این صحرا
قامت به نماز بسته نخلستانها
کودکی، جوانی، پیری
شعری از خدیجه بهادر
شعری از خدیجه بهادر
بر لب رودی پیری غمگین و نالان بود
نگاهش بر آبهای رفته باز در جریان بود
میگفت: کودکی را جستم زیر باران
خاطرات زیبایم را زیر ناودان
کودکی را جستم در انتهای کوچه
بازی قایم موشک با دختر بچه
کودکی را جستم در لبهای خندان
با دلی صاف، با یک نگاه گریان
کودکی رفت و نیافتم هیچ نشانی
که باشم با نشانش آشنایي
خواستم بجویم دوران پر هیاهوی جوانی
لحظهها رفتند تند و زیبا مثل ابری گریانی
حال گفت با خویش پیری افسردهام در این دوران
این بار نخواهم کرد پیری را تباه در این زمان
میجویم اما صادقانه میجویم پیری را
پیری، دوران تجربهی آشناییهایم را
نگاهش بر آبهای رفته باز در جریان بود
میگفت: کودکی را جستم زیر باران
خاطرات زیبایم را زیر ناودان
کودکی را جستم در انتهای کوچه
بازی قایم موشک با دختر بچه
کودکی را جستم در لبهای خندان
با دلی صاف، با یک نگاه گریان
کودکی رفت و نیافتم هیچ نشانی
که باشم با نشانش آشنایي
خواستم بجویم دوران پر هیاهوی جوانی
لحظهها رفتند تند و زیبا مثل ابری گریانی
حال گفت با خویش پیری افسردهام در این دوران
این بار نخواهم کرد پیری را تباه در این زمان
میجویم اما صادقانه میجویم پیری را
پیری، دوران تجربهی آشناییهایم را
ستارهها
شعری از زهره رهنورد
شب که میشه
ستارهها پیدا میشن
تو آسمون تنها میشن
به آسمون نظاره کن
خاطرههاتو پاره کن
قلبتو از نو زنده کن
تاریکی رو بهانه کن
ستارهها منتظرن
منتظر دستای تو
منتظر نگاه تو
اونا رو آروم بچین
بسپر به یادگار
تقدیم به دوست جانم
تقدیم به مهربانم
تقدیم به تو ای پگاه
پگاه هر لحظهام
ستارهها پیدا میشن
تو آسمون تنها میشن
به آسمون نظاره کن
خاطرههاتو پاره کن
قلبتو از نو زنده کن
تاریکی رو بهانه کن
ستارهها منتظرن
منتظر دستای تو
منتظر نگاه تو
اونا رو آروم بچین
بسپر به یادگار
تقدیم به دوست جانم
تقدیم به مهربانم
تقدیم به تو ای پگاه
پگاه هر لحظهام
قصه یک زن
نگاه محمد خواجهپور به داستان ایزابل
نگاه محمد خواجهپور به داستان ایزابل
ایزابل/ آندره ژید
عبدالحسین شریفیان/ اساطیر
چاپ اول بهار 81/ 850 تومان
تصویری که من از آندره ژید ساخته بود مدرنتر از این داستان بود. در نوجوانانی داستانی از ژید را خواندم و آن زمان به قر کافی خواندنی بود که تاثیر مثبت روی من بگذارد. ولی «ایزابل» آن چیزی نبود که من توقع داشت. میشد تحلیل کرد که هجوم ارزشهای تازه و شاید ناپسند را به طبیعت و زیبایی از آن استعاره گرفت ولی خوب در روایت مات با یک داستان منظم روبهرو هستیم. مردی عاشق یک تصویر میشود. ملغمه کنجکاوی و عشق داستان را به پیش میرود و با روبهروی شدن با واقعیت گرهها باز میشود، تصویر میشکند و داستان پایان میپذیرد و برای یک خواننده داستان همین هم به قدری میتواند جذاب باشد ولی من چیزی فراتر از این میخواستم یک درگیری در ذهن و دنیا یک ویرانی واقعی افتادن یک درخت این ویرانی را نمیآفریند حتی از بین رفتن زیبایی
خواننده امروز -اگر بخواهم خودم را مشمول آن قرار دهم و از طرف آنها سخن بگویم- دیگر این رویای آرام جنگلها قدم زدن و تحقیقات علمی، زنی زیبا در دور را فراموش کرده است چیزی غرب میگوید زندگی بورژایی نمیگویم این زندگی جدید چیزی بهتری به ما داده است فقط میگویم فرق کرده است. سرعت حرکت ما، درک ما از هنر و زیبایی به خاطر همین دیگر شاید خوانندن چنین اثر آن لذت نسلهای پیش را به ما ندهد. این داستان چندان کلاسیک نیست. ولی خوب «کلاسیکها را باید خواند» چراییاش را از «ایتالو کاوینو» بپرسید. حداقل مزیتاش این است که میفهمم زندگی حالای ما آنقدر هم که فکر میکنیم چرند نیست یا شاید هم است.
عبدالحسین شریفیان/ اساطیر
چاپ اول بهار 81/ 850 تومان
تصویری که من از آندره ژید ساخته بود مدرنتر از این داستان بود. در نوجوانانی داستانی از ژید را خواندم و آن زمان به قر کافی خواندنی بود که تاثیر مثبت روی من بگذارد. ولی «ایزابل» آن چیزی نبود که من توقع داشت. میشد تحلیل کرد که هجوم ارزشهای تازه و شاید ناپسند را به طبیعت و زیبایی از آن استعاره گرفت ولی خوب در روایت مات با یک داستان منظم روبهرو هستیم. مردی عاشق یک تصویر میشود. ملغمه کنجکاوی و عشق داستان را به پیش میرود و با روبهروی شدن با واقعیت گرهها باز میشود، تصویر میشکند و داستان پایان میپذیرد و برای یک خواننده داستان همین هم به قدری میتواند جذاب باشد ولی من چیزی فراتر از این میخواستم یک درگیری در ذهن و دنیا یک ویرانی واقعی افتادن یک درخت این ویرانی را نمیآفریند حتی از بین رفتن زیبایی
خواننده امروز -اگر بخواهم خودم را مشمول آن قرار دهم و از طرف آنها سخن بگویم- دیگر این رویای آرام جنگلها قدم زدن و تحقیقات علمی، زنی زیبا در دور را فراموش کرده است چیزی غرب میگوید زندگی بورژایی نمیگویم این زندگی جدید چیزی بهتری به ما داده است فقط میگویم فرق کرده است. سرعت حرکت ما، درک ما از هنر و زیبایی به خاطر همین دیگر شاید خوانندن چنین اثر آن لذت نسلهای پیش را به ما ندهد. این داستان چندان کلاسیک نیست. ولی خوب «کلاسیکها را باید خواند» چراییاش را از «ایتالو کاوینو» بپرسید. حداقل مزیتاش این است که میفهمم زندگی حالای ما آنقدر هم که فکر میکنیم چرند نیست یا شاید هم است.
۱ نظر:
nemidanam chera az shere sarshemarietan khosham amad
ارسال یک نظر