ماهی کوچک
شعری از حبیبه بخشی
شعری از حبیبه بخشی
حوض را وسط اتاق حبس كردهام
دوست دارم
نگاهم هي زل بزند به چشمهايش
و او بچرخد
شايد هم من
تو
چشمهايت را باز كن
نه با لنزهاي آبي
بنفش
قرمز
صورتي
و صورتي بي لب
پنكه ميچرخد
همه چيز
حتي ماهيهاي كوچك
****
كوچولوي من
برگرد
اينجا
آسماني نيست كه بگويم
چقدر دوستت دارم
دوست دارم
نگاهم هي زل بزند به چشمهايش
و او بچرخد
شايد هم من
تو
چشمهايت را باز كن
نه با لنزهاي آبي
بنفش
قرمز
صورتي
و صورتي بي لب
پنكه ميچرخد
همه چيز
حتي ماهيهاي كوچك
****
كوچولوي من
برگرد
اينجا
آسماني نيست كه بگويم
چقدر دوستت دارم
غزلهای ناسروده
غزلی از مصطفی کارگر
سلام ساحل دريا... سلام بانو جان
بخند آينهها را... برقص دست افشان
شروع حادثهاي تازه در سرم جاريست
که ختم ميشود اما به تو در اين دوران
چقدر با تو غزل گفتم و تلاوت شد
ميان سوره غريبانه آيهي باران
مسير شاعريام را به درد بخشيدي
براي کلبهي سردم درست شد مهمان
فروغ هر چه غزلهاي ناسروده شدي
که دادهاي کلمات لب مرا سامان
هزار قافيه چرخيد توي سينه ولي
نشد سکوت تو با هيچ مصرعي همسان
قسم به درد که هفت آسمان دلم تنگ است
شکوه غربت چشمم تبسمي پنهان
تو را ـ تو را ـ که شنيدم دلم گرفت و دگر
هميشه منتظرم رو به نقطهي پایان
بخند آينهها را... برقص دست افشان
شروع حادثهاي تازه در سرم جاريست
که ختم ميشود اما به تو در اين دوران
چقدر با تو غزل گفتم و تلاوت شد
ميان سوره غريبانه آيهي باران
مسير شاعريام را به درد بخشيدي
براي کلبهي سردم درست شد مهمان
فروغ هر چه غزلهاي ناسروده شدي
که دادهاي کلمات لب مرا سامان
هزار قافيه چرخيد توي سينه ولي
نشد سکوت تو با هيچ مصرعي همسان
قسم به درد که هفت آسمان دلم تنگ است
شکوه غربت چشمم تبسمي پنهان
تو را ـ تو را ـ که شنيدم دلم گرفت و دگر
هميشه منتظرم رو به نقطهي پایان
دل من مال خودم نیست، مال غمه
شعری از خانم کشوری
شعری از خانم کشوری
برای آخرین بار
نگاهتو از من نگیر
تو پیش من بمون
زندگیمو از من بگیر
اشکتو پاک کن عزیزم
که نیست توان دیدنش
کاشکی که هر چی اشک تو
واسه خودم بدزدم
بدون تو امشب دارم خیابون و اندازه میزنم
تنهایی رو تموم کن و
بیا تا به گریههات رنگ تازه بزنم
گریههات و به من بده
دیگه برو به غربتت
برو که با من نبودن
این هه سعادتت
تو رفتی و نگاهتو از من گرفتی نازنین
شیشهی عمر من با رفتنت زدی زمین
شکوندی و شکستی این دنیای رویای منو
میخوام که تو خوشبخت باشی بدون من بردار برو
به اشک من نگاه نکن دوباره گریهات میگیره
دوباره مهر من یه وقت تو قلب تو جا میگیره
دیگه میدونم با دلتنگی غربت
عشقم تو قلبت میمیره
منو یادت میآد یا نه؟
ساعت 10 موقع آشناییمون
دوست دارم هنوز بگم واسم بخون
ترانه رو امروز واسه تو میخونم اینو ببین
اسم تو نمیتونم داد بزنم به تو میگم یه نازنین
دیگه اشکا اجازهی گفتن نمیدن باید برم
برم و دل رو به غمها بدم
دوست من همین گلای مریمه
دل من مال خودم نیست مال غمه
نگاهتو از من نگیر
تو پیش من بمون
زندگیمو از من بگیر
اشکتو پاک کن عزیزم
که نیست توان دیدنش
کاشکی که هر چی اشک تو
واسه خودم بدزدم
بدون تو امشب دارم خیابون و اندازه میزنم
تنهایی رو تموم کن و
بیا تا به گریههات رنگ تازه بزنم
گریههات و به من بده
دیگه برو به غربتت
برو که با من نبودن
این هه سعادتت
تو رفتی و نگاهتو از من گرفتی نازنین
شیشهی عمر من با رفتنت زدی زمین
شکوندی و شکستی این دنیای رویای منو
میخوام که تو خوشبخت باشی بدون من بردار برو
به اشک من نگاه نکن دوباره گریهات میگیره
دوباره مهر من یه وقت تو قلب تو جا میگیره
دیگه میدونم با دلتنگی غربت
عشقم تو قلبت میمیره
منو یادت میآد یا نه؟
ساعت 10 موقع آشناییمون
دوست دارم هنوز بگم واسم بخون
ترانه رو امروز واسه تو میخونم اینو ببین
اسم تو نمیتونم داد بزنم به تو میگم یه نازنین
دیگه اشکا اجازهی گفتن نمیدن باید برم
برم و دل رو به غمها بدم
دوست من همین گلای مریمه
دل من مال خودم نیست مال غمه
آری باید رفت
شعری از هدایت بخشی
شعری از هدایت بخشی
آري بايد رفت
و خاطرهها را تنها گذاشت
بايد قصهي تلخ جدايي را باور داشت
ديگر تماشاي غروب آفتاب در كنار دريا قشنگي ندارد
ديگر در بلنديهاي پشت بام خانه قناريها نميخوانند
ديگر دستهايم قدرت نوشتن ندارد
ديگر شعرهايم بدون تو معنايي نداري
آذر85 جزيره كيش
و خاطرهها را تنها گذاشت
بايد قصهي تلخ جدايي را باور داشت
ديگر تماشاي غروب آفتاب در كنار دريا قشنگي ندارد
ديگر در بلنديهاي پشت بام خانه قناريها نميخوانند
ديگر دستهايم قدرت نوشتن ندارد
ديگر شعرهايم بدون تو معنايي نداري
آذر85 جزيره كيش
زندانی که در آن هستیم
نگاه محمد خواجهپور به کتاب باغ های شنی
باغهای شنی/ حمیدرضا نجفی/ نیلوفر/مجموعه شهرزاد5/تابستان 84/1300
باغهای شنی مجموعه داستانی است که به همت بنیاد گلشیری در مجموعه شهرزاد منتشر شده است این مجموعه سعی میکند کار نخست داستاننویس فارغ از گرفتاریهای صنعت نشر، به چاپ بسپارد
کتاب از پنج داستان پیوسته تشکیل شده است. پیوستگی داستان از نظر فضا و شخصیتها شکل میگیرد. شخصیتها انتخاب شده از میان مجرمان و زندانیان انتخاب شدهاند و چهار داستانِ مجموعه ب طور کامل در زندان میگذرد. به نظر میرسد توجه خاصی به زبان شخصیتها و برخورد میان لحن و زبان دارد. او به خوبی زبانهای مختلف میآمیزد و برخوردهای بین آدمهای داستان نیز چیزی از زبان آغاز میشود در در داستان نخست این برخورد راننده با شخصیت نخست است که او را با دیگر شخصیتها آشنا میکند و در داستانهای دیگر نیز تمامی درگیریها وقتی آغاز میشود که متلکی بین دو شخصیت پرانده شده است. در داستان «پیش» وقتی دو شخصیت به هم نزدیک میشوند که دکتر به حرف در میآید.
در نگاه اول با فضایی «ناتورالیستی» طرف هستیم. پرداختن به طبقات پایین جامعه، زندان و جبر حاکم بر رفتارها و فرم روایت خواننده ایرانی را به یاد کارهای «صادق چوبک» میاندازد. اما همانگونه که گفته است در این چالش داستان بر زبان که مسالهای «پست مدرن» است بنیان شده است و گویی تنها همین سخن گفتن با همین زبان گذشته است از آنچه روایت میشود داستان را به پیش میبرد.
به ضرورت لحن تمام داستانها به صورت اول شخص نوشته شده است و این باعث شده است لحن تنها در دیالوگها بازتاب نداشته باشد و بر روایت و حتی جهانبینی روای نیز تاثیر بگذارد در داستان «پیش» بعد از پایان داستان چیزی عوض نشده است. این عوش نشدن و این که دنیا همچنان به همان روال میچرخد در همه داستانها است. در داستان اول شخصیت که در ابتدا میخواهد سوار اتوبوس است در پایان باز هم همان است. در داستانهای دیگر نیز قصهای گفته میشود ولی شخصیت اصلی و موقعیتها تغییر اساسی نمیکند. داستانهای مجموعه مثل مجرمها هی زندان به زندان میشوند و هنوز همان آش است و همان کاسه از این نظر در فضایی «ناتورالیستی» ما با دیدگاهی «اگزیستانسیالیستی» با موقعیت روبهرو میشویم.
باغهای شنی نوید نویسندهای جدی به نام «حمیدرضا نجفی» را میدهد. نجفی رد این کتاب زبان مجرممان را خوب بازنمایی کرده است و این زبان تبعات خود را بر داستانهای مجموعه گذاشته است. اما باید دید با تغییر این زبان و استفاده از دیگر امکانات بیانی چه اتفاقی در داستانهای بعد وی خواهد افتاد.
30: گراز دست کرد توی جیب اورکت مردم، نوِ نو و دو دستی جرش داد. دلم سوخت. اصل بود، خدا ندار! و حتی قلمبه مال مردم با باد پخش بیابان شد که «بپا» پاشنه پوتین سربازی را از روی خرخرهام برداشت و دوید. گراز پایش کتانی بود. نشست روی سینهامو بپا که از جلوی آفتاب رد شد، هوا آمد، گفتم:
- خیلی نامردی
و هر دو شنیدیم. گراز مثل مهناز با کف دست کوبید روی صورتم، آتش گرفتم. بپا پیدایش شد و دو چنگش پر از مال مردم همه آبی پر طاووسی. از توی جگرم عرّ زدم:
- مادر تو ... بپا
باغهای شنی مجموعه داستانی است که به همت بنیاد گلشیری در مجموعه شهرزاد منتشر شده است این مجموعه سعی میکند کار نخست داستاننویس فارغ از گرفتاریهای صنعت نشر، به چاپ بسپارد
کتاب از پنج داستان پیوسته تشکیل شده است. پیوستگی داستان از نظر فضا و شخصیتها شکل میگیرد. شخصیتها انتخاب شده از میان مجرمان و زندانیان انتخاب شدهاند و چهار داستانِ مجموعه ب طور کامل در زندان میگذرد. به نظر میرسد توجه خاصی به زبان شخصیتها و برخورد میان لحن و زبان دارد. او به خوبی زبانهای مختلف میآمیزد و برخوردهای بین آدمهای داستان نیز چیزی از زبان آغاز میشود در در داستان نخست این برخورد راننده با شخصیت نخست است که او را با دیگر شخصیتها آشنا میکند و در داستانهای دیگر نیز تمامی درگیریها وقتی آغاز میشود که متلکی بین دو شخصیت پرانده شده است. در داستان «پیش» وقتی دو شخصیت به هم نزدیک میشوند که دکتر به حرف در میآید.
در نگاه اول با فضایی «ناتورالیستی» طرف هستیم. پرداختن به طبقات پایین جامعه، زندان و جبر حاکم بر رفتارها و فرم روایت خواننده ایرانی را به یاد کارهای «صادق چوبک» میاندازد. اما همانگونه که گفته است در این چالش داستان بر زبان که مسالهای «پست مدرن» است بنیان شده است و گویی تنها همین سخن گفتن با همین زبان گذشته است از آنچه روایت میشود داستان را به پیش میبرد.
به ضرورت لحن تمام داستانها به صورت اول شخص نوشته شده است و این باعث شده است لحن تنها در دیالوگها بازتاب نداشته باشد و بر روایت و حتی جهانبینی روای نیز تاثیر بگذارد در داستان «پیش» بعد از پایان داستان چیزی عوض نشده است. این عوش نشدن و این که دنیا همچنان به همان روال میچرخد در همه داستانها است. در داستان اول شخصیت که در ابتدا میخواهد سوار اتوبوس است در پایان باز هم همان است. در داستانهای دیگر نیز قصهای گفته میشود ولی شخصیت اصلی و موقعیتها تغییر اساسی نمیکند. داستانهای مجموعه مثل مجرمها هی زندان به زندان میشوند و هنوز همان آش است و همان کاسه از این نظر در فضایی «ناتورالیستی» ما با دیدگاهی «اگزیستانسیالیستی» با موقعیت روبهرو میشویم.
باغهای شنی نوید نویسندهای جدی به نام «حمیدرضا نجفی» را میدهد. نجفی رد این کتاب زبان مجرممان را خوب بازنمایی کرده است و این زبان تبعات خود را بر داستانهای مجموعه گذاشته است. اما باید دید با تغییر این زبان و استفاده از دیگر امکانات بیانی چه اتفاقی در داستانهای بعد وی خواهد افتاد.
30: گراز دست کرد توی جیب اورکت مردم، نوِ نو و دو دستی جرش داد. دلم سوخت. اصل بود، خدا ندار! و حتی قلمبه مال مردم با باد پخش بیابان شد که «بپا» پاشنه پوتین سربازی را از روی خرخرهام برداشت و دوید. گراز پایش کتانی بود. نشست روی سینهامو بپا که از جلوی آفتاب رد شد، هوا آمد، گفتم:
- خیلی نامردی
و هر دو شنیدیم. گراز مثل مهناز با کف دست کوبید روی صورتم، آتش گرفتم. بپا پیدایش شد و دو چنگش پر از مال مردم همه آبی پر طاووسی. از توی جگرم عرّ زدم:
- مادر تو ... بپا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر