۹/۲۷/۱۳۸۵

الف 302

گذشته‌ی عشق
شعری از حمید توکلی
تکه تکه ‏
‏ هر طرف ‏
‏ به قول کهنه شاعران "که بنگریم"‏
پاشیده صدای ‏‎ Madona‎و ‏Modern talking
دلم می خواهد سینه اش بگیرد ‏
‏ سردی خم نشدنی چدن ‏
‏ و بوی گرم کافه عرق‏
باز گشته ام
بین تکه های کوچک سنگ
‏ بی معنی استعاره‏
‏ و لذت درد‏
‏ من جا گذاشته ام ‏
‏ برای گرفتگی سینه‌ام ‏
‏ با لمس دست هیچ کس‏
آبان1385‏

بی همنفس
شعری از ابراهیم اسدی
ای امید و قبله گاه من
زیباترین زمان مستی و عاشق شدن
جدا ماندن از هستی من
ای زیباترین جلوه شکوه من
با تو من تا اوج آسمانم
در دریایی بی کران هستی شدن
در جوی آب تا آخر بن بست
در رودخانه خروشان که زلالی استخوانم از زیر پوست پیدا بود
در باغهای بهارنارنج لحظه‌هایت
در سبزه زار سبز زیبا شدن
در دشت‌های آرامش و دل انگیز ساعتها
در جنگلهای پر از وحشت کلاغهای آدم خوار
تا سپیدی نور خورشید پا گذاشتن
در باغچه های پر طروات و شبنم وار
با شور و اشتیاق از خدا گفتن
در حس خوب ترانه‌وار رفتن
تا رسیدن به لوند وجود تو
ای سد مانده تا ابد در کنارم
ای ماهی دریایی تنهایی من
ای گشمده در خیال شب‌های خلوت من
می توانی بگویی در محفل دل کدامین صدف می توانم به آرامش برسم؟
ای همزاد تنهایی سقوط من
ای آشنا و بیمار من
سردترین لحظات من
بی گرمی دستان تو
بغل بغل خواب بی رویا دیدن
لبخند زدن بهم در اوج غریبگی
چه سخت بود برای این گمشده
در این دنیایی بی محبت و تاریک
تنها تو دلخوشی این تن خسته ایی
در سایه سار غم و بی کسی
در اتاق‌های گرم زمستان
که حال همه از دود هیزم سیاه رنگ شده
با من بگو چگونست!؟
با تو رفتن تا غروب ستاره
تا مردن و تازه شدن دوباره

سه شعر از مریم فرهادی
کوچ
نگاه
موج
گهواره‌ی خواب
مادری که فاصله معراج را می‌دانست
ثانیه‌ها نمرده‌اند
کاج‌ها خاموشند
در سکوت متلاطم آرامش
در سطور متراکم یقین
عکست را قاب کرده‌اند
در ابتدای کوچه
بر پیشانی خیابان
و تصویر کرده‌اند کوچ پرستوها را

آسمان

شهر خوابیده است
در آرامش گیج اضطراب
در امتداد دستان فلق
در انتظار نگاه سپید
آسمان جلوه زیباترین جلوه‌ی خداست

ردپا

در هیاهوی خسته باد
در سکوت ممتد نسیم
در نگاه خیس قناری
ردپای خدا جاری‌ست

نگاهی به شعر «اتفاق» اثر فاطمه خواجه‌زاده / الف 301
نوشته: محمد خواجه‌پور
هر کدام از واژه‌ها حس و ضرب‌آهنگ ویژه‌ای را منتقل می‌کنند. تراکم واژه‌های دارای یک حس فضای شعر را تشکیل می‌دهد.
شعر «اتفاق» مملو از اضطراب است. این اضطراب از نگرانی شروع شده و تا وحشت امتداد دارد. حتی در انتخاب واژه‌ها نیز این اضطراب و وحشت نمود دارد. در سطر «هزاران نگاه را دو به دو گره می‌زند» جمله حالت مفعولی دارد از سوی دیگر خود «گره زدن» دارای باری از خشونت است. شاعر می‌توانست از کلماتی مانند «به هم افتادن» «جورشدن» استفاده کند ولی این اصطلاحات آن بار وحشت را منتقل نمی‌کند.
با این دیدگاه شعر را بخوانید در بیشتر سطرها واژه‌ای وجود دارد که بار اضطراب را بر دوش می‌کشد.
حتی واژه «تکنولوژی» نیست بازتاب خشونت و ماشین است. و «بهتر دیدن» جنبه کنایی یافته است. لغت تکرار شده «شوک» اوج این هراس است یک تکان ناگهانی که حس را به هم می‌ریزد.
اما اضطراب این شعر و شاعر از کجا سرچشمه می‌گیرد. با نشانه‌های مانند «سفید عروسی» در نگاه اول جنبه‌های شخصی نمود بیشتر دارد. این اضطراب شخصی فرمی کاملاً زنانه داشته و به شکل شوک در شعر وارد می‌شود. ولی با ته نشین شدن شعر در ذهن خواننده اضطراب انسانی در آن نمد پیدا می‌کند. این اضطراب انسانی از جنبه‌هایی یک اضطراب مدرن است به خاطر«مصنوعی شدن» و «اشتباه بودن» ازسوی دیگر یک احساس گناه است که دارای شکلی مذهبی است.
تمام این وحشت از اتفاقی که معلوم نیست افتاده یا خواهد افتاد و حتی در حال اتفاق افتادن است شعر را در فضای تعلیق قرار داده است.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

به همه سفارش می کنم تا این پسره حمید توکلی آبروی ادبیات نیورده یه کاریش بکنید اینجوری که فایده نداذه هر کی هر چی میخواد مینویسه مگه تریبون آزاه به والله ادبیاتو به مسخره گرفتیدد (روز مرگ ادبیات رسیده)

ناشناس گفت...

سلام یه منتقد را بپذیرید
رویه صحبت من به طرف کسایه که بار ادبی رو میشه تو آثارشون دید (غفوری کارگر خواجه پور)شما به عنوان با تجربه های انجمن دست تازه کارهارو بگیرید ادبیات رو به مسخره گرفتن (شعرهای حمید توکلی)کمکش کنید را بیفته باور کنید تقدس ادبیات بیشتر از شعر کافتریا ایشون ادبیات رو مسخره کردن