۱۱/۱۴/۱۳۸۵

الف 309

سه طرح از مصطفی کارگر

1
اسمم را خط نزن
قول می دهم
چشمت را پاس کنم

2
قلم، کامپیوتر، عینک
بروم پی کارم
سواد می خواهم چکار

3
پدرم
گریه که می کند
شاعر می شود
من شعر که می گویم
دیوانه می شوم

کتاب سرخ
غزلی از مصطفی کارگر
ترانه ای که تماشا نمی شود بانو
بدون چشم تو زیبا نمی شود بانو
تو با نگاه خودت ـ صاف و ساده ـ مهر بزن
که جز به دست تو امضا نمی شود بانو
مرا که اهل سکوتم کمی برقصان که
دگر مجال تمنا نمی شود بانو
دلم گرفته از این واژه های مصنوعی
کتاب سرخ لبت وا نمی شود بانو؟
هزار پنجره از لای عطر گیسویت
شبی در آینه رسوا نمی شود بانو؟
کجا مسافر شرقی سفر کند به کویر
میان دست شما جا نمی شود بانو؟
چراغ چشم تو با سنگ ها قرار گذاشت
ولی انیس دل ما نمی شود بانو
سلام بر تو که خیلی قشنگ و زیبایی
ولی جواب تو پیدا نمی شود بانو

پرواز به یاد ماندنی
شعری از سهیلا جمالی
با بال‌های سفیدت
با قلب کوچکت
پر می‌زنی
با تبسم‌های کمیل
می‌روی بالا
و با نوای دلنشین قرآن
می‌رسی بر اوج
و آنگاه
پر می‌زنی
برای رسیدن به هفت آسمان
هفت بار دور تا دور آن
و به پای کوبی بر می‌خیزی
و سر می‌دهی
آواز" لبیک لا شریک لک لبیک" را
و آنقدر می‌گویی
تا صدایت را می‌شنود
و منزه‌ات می‌کند
از هر بدی
زلالت می‌کند
از هر شـری
و آنگاه
مانند قاصدکی می شوی
سبک بال و حامل پیغام شادی

سه شعر از فاطمه آبازیان
ریش
چه فرقي مي‌کند؟
ريش در بياوري يا نه
من که قبل و بعد هر بلوغي
تو را خنديده‌ام

آسمان
اتفاقي نمي‌افتد
اگر کسي باران را دوست نداشته باشد
آخر
آسمان اينجا بي‌چاره نيست ،
که بخواهد جنينش را سقط کند.

باد
باد مي آيد
دفتر خالي ورق مي خورد
من مرور مي کنم
خودم را
خودت را
خودمان را

یک تنهایی
شعری از مجید جمالی
در تنهایی خود می‌لولی
می‌چرخی و باز می‌لولی
نه یار
نه هم نفسی
تنهایی
و من کرم سیاه تنهایی
می‌لولم و پیچ می‌خورم
می بلعمت! بی‌توقف
با سرعت برق مار می‌شوم و می‌لولم
می‌چرخم و باز می‌بلعمت
بیش از پیش
صبر بی فایده است
آی! قاصدک‌های دروغین
شما را دیگر نامه‌ای نیست
اگر هم هست مقصدی نیست
دیگر حسرت هم بی‌فایده است
سیگارت را جهنمی کن
ولی یک دانه سیگار و این همه تنهایی؟
دود کن
یک پُک بیشتر یک زندگی کمتر
مانده‌ای چون مترسکی تنها
که بر دلش ماند جا پای سیاه کلاغ‌ها
گوسفند باش و گله‌ای
و من اولین کرمی که با بلعیدن کالبدت
در سیاه چال تنهایی‌ات
به دنبال همدمی برای خود می‌گردم
بی‌خیال تو، مردک!
همه چيز خوب است حتي حال من

سیری در سرزمین نور
قسمت چهارم سفرنامه حج جواد راهپیما
• در مسير مسجد النبي (ص) ابتدا به قبرستان معظم و مقدس بقيع كه آرامگاه چهار امام (ع) و دختران پيامبر (ص)، همسران پيامبران (ص)، ابراهيم پسر پيامبر (ص)، فاطمه بنت اسد (س)، ام البنين (س)، حضرت زينب (س)، عمه‌هاي رسول (ص)، عباس عموي پيامبر (ص) و به روايتي حضرت فاطمه (س) مي‌باشد رسيديم و از پشت پنجره‌هاي آهنين قبور شريف را زيارت كرديم چه مظلومانه آرميده بودند حتي بدون يك گنبد كوچك چقدر مظلوم، چقدر مظلوم. تنها مشخصه قبورشان سنگهاي سخت سياهي بود كه كنار هم چيده شده بودند و آفتاب آن قدر سوزناك بر قبرهايشان تابيده بوده كه سياهي بر سنگها موج مي‌زد با اين وجود عشق به آنها تمام زائرين را به گريه وا مي‌داشت و سوز سينه‌ها را تازه مي‌كرد. عجب صحنه‌هاي حزن انگيزي. عجب لحظات اشك آوري.
آنجا هر چه بيشتر گريه مي‌كرديم بيشتر سبك مي‌شديم. صداي سبز اشك ريختن‌ها گوش عاشقان را نوازش مي‌داد و قلب شيفتگان را جلاي خاص مي‌بخشيد.
پس از آنكه قبور شريف را زيارت نموديم به سوي مسجد النبي (ص) كه روبروي قبرستان بقيع واقع شده بود حركت كرديم. هرچه نزديكتر مي‌شديم اشتياقمان بيشتر و هيجان قلبمان شديدتر مي‌شد تا اينكه زير گنبد سبز تعظيم نموديم و عشق را تقديم كرديم با اخلاص تمام از باب جبرئيل وارد شديم و با سرشتي الهي نمازمان را ادا كرديم و بعد به زيارت آرامگاه عظيم نبي مكرم اسلام (ص) پرداختيم و آنچه در بضاعتمان بود به پايش ريختيم آنچنان مسجد النبي (ص) زيبا و نوراني بود و آنچنان ستونهاي بزرگ و استواري داشت كه همه دلمان مي‌خواست تا مي‌توانيم آنجا بمانيم اما به دليل رعايت نظم و هماهنگي با كاروان چنين امري ميسر نبود بنابراين بعد از زيارت و راز و نياز به پيشگاه شخص اول عالم امكان، حبيب خدا، به سمت هتل قصر الدخيل برگشتيم و پس از صرف شام دوباره به سوي قبرستان بقيع و مسجد النبي (ص) به راه افتاديم. حال و هوايي فضاي اطراف قبرستان بقيع و مسجد النبي (ص) را فرا گرفته بود كه در جريان هستي نوازشمان مي‌داد و در بستر بودن خوش آمدمان مي‌گفت. نسيم ملايمي مي‌وزيد و گوهرهاي سرخ عاشقان را به جريان مي‌انداخت جلوه‌هاي ملكوتي بر عارض سپيد فرشته صفتان متجلي مي‌شد عشق بود و حضور، نور بود و سرور. و سرشار از ستايش عشق به هتل برگشتيم.

هیچ نظری موجود نیست: