۱۱/۱۹/۱۳۸۵

الف 310

بدم میاد
ترانه‌ای از اعظم سعیدی
دیگه‌از خودت و اون ترانه‌هات بدم میاد
دیگه از شنیدن تُن صدات بدم میاد
چه جوری بگم هنوز دلم واست لک می‌زنه
ولی از با تو بودنتو این روزا بدم میاد
منی که عاشقی رو تو رنگ چشمات می‌دیدم
باورت شه که من از رنگ چشات بدم میاد
اون قده نگام نکردی که چشام بسته شدن
من از اون آتیش ساکن تو چشات بدم میاد
تو به من میگی بی‌انصافم و حق داری بگی
با کدوم بهونه بنویسم ازت بدم میاد
حرفای ت دیگه روی دل من نمی‌شینه
اون قدر عوضشدی مه من ازت بدم میاد
دیگه فرقی نداره پیشم باشی یا نباشی
تو یه بی‌تفاوتی من از کارات بدم میاد
اون قده صدام نکردی از خودم بدم اومد
از این اسم اعظم و نگفتنات بدم میاد
تو چه فکر کردی؟خيال كردي من عاشق ميمونم
من از فکرای غرق ادعات بدم میاد
عاشق
شعری از هدی موغلی
بگم برات يه قصه
قصه ي پرحكايت
از مرد عاشقي كه
بود خيلي با شهامت

رهبر و راهنما بود
از بدي‌ها جدا بود
تو خوشي و تو سختي
هميشه با خدا بود
مردم تو سختي بودن
از دست نابكاري
نامه دادن برا اون
بياد براي ياري

وقتي كه وقت جنگ شد
مردم عهدو شكوندن
اونو تنها گذاشتن
رو حرفشون نموندن

اين مرد با خدامون
هفتاد و دو رفيق داشت
تو دشت بي شقايق
شقايقاشو مي‌كاشت

دشمناي بي ايمون
نقشه‌ي شومي داشتن
اين بنده‌هاي خوب رو
تو تشنگي گذاشتن
رنگي شده تن دشت
از سرخي شقايق
يه باغ لاله روييد
از خون مرد عاشق

صبح صداقت
متنی از سهیلا جمالی
خورشيد آرام آرام خميازه اي مي كشد و خود را از پشت کوه ها بالا می کشاند. با پشت دستانش چشم هايش را مي مالد و آرام آنها را باز مي كند و با نگاهي كه سرشار است از سلامي گرم بر زمين قائم مي ايستد. او با خود صبحي با شكوه و زيبا به ارمغان مي آورد صبحي كه با آواز پرندگان رنگارنگ همراه است. صبحي كه پيام آور شادي و شيطنت كودكان، لبخند دوستانه ي جوانان، و رزق و روزي بزرگان است. صبحي كه تنها نشانه اش تكه آتشي طلايي رنگ است كه شعله اش هر تنبلي را سر زنده مي كند.
صبح به معني سادگي و صداقت است. صداقتي كه اگر تا شب پاي بندش باشي تو همان روز را بايد بر خود نام صبح بگذاري، راستي صبح ، چه نام زيبايي. صبح غرق نور است. نوري زلال كه حداقل تا آن زمان به كدري نگراييده. صبح همانند برگي از گل تازه شكوفته اي است كه طراوتي خاص دارد. اگر صبح را بتواني لمس كني همانند ابريشم نرم است. آنقرد نرم كه مي خواهد از روي دستانت سر بخورد. صبح گويي آبشاري است كه از كوه ها سرازير شده و بر پهنه ي زمين كه همانند دريايي پهناور است مي گسترد و در كلام آخر صبح را با تمام زيباييش دوست خواهم داشت.

سه شعر از سمیه کشوری
بی‌پروا
دلم درد مي کند
نه از خفتن
نه از خوردن
از اين دير خراب دهر
که بي پروا
عشق را ترک مي کند
سکوت
من با سکوت خويش
آماده ام که بتازم بر حرف هاي تو
تنها سکوت
تجلي حرف هاي من است

اندوه
اندوه مي بارد
از زمين
از زمان
شايد بلاي ديگري ست
بي گمان

سیری در سرزمین نور
قسمت پنجم سفرنامه حج جواد راهپیما
• بامداد روز سه شنبه 22/4/1378 ساعت 30 :4 جهت اقامه نماز فجر عاشقان به سوي حرم ختمي مرتبت (ص) به راه افتاديم ترنم‌هاي نمِ بودن گونه‌هاي سرخمان را نوازش مي‌داد. معرفت نور الهي در قلبهايمان عشق را زمزمه مي‌كرد و مطربان درگه معشوق، جام شراب دوستي را مي‌سرودند. در صفوف مستحكم مسلمانان رو به سمت قبله دلدار با دلي لبريز از تجليات حضرت سبحان به نماز ايستاديم و پس از آن در كنار مرقد مطهر قافله سالار عاشقان سپيد روي سعادت به راز و نياز پرداختيم و عجيب ايامي سپري مي‌شد نور در چشمانمان شناور شده بود و بر صفحه سبز ستايش موج مي‌زد در محراب نور به عشق مولايمان محمد (ص) خالصانه نماز خوانديم و با دلي آكنده از لطف و صفا به سوي استراحت گاهمان باز گشتيم و تفسير عبادتمان هر روز چنين بود كه گذشت و تكرار مكرر ممل خواهد بود.
ظهر روشن مدينه تجسم قلبها بر ساحل انتظار بود و تدبير نور بر صحيفه ملائك. خوشا به حال زائران و عاكفان كعبه دوستي آن روز بعد از نماز ظهر و عصر در مسجد رسول خدا (ص) به سپري شدن روز مي‌نگرستيم گاه به استراحت مي‌پرداختيم و گاه براي خريد هديه به بازار مدينه مي‌رفتيم اما اكثر اوقات را به نيايش درگاه منان روز را سپري مي‌كرديم.
عصر بود و هواي ملايمي شروع به وزيدن كرده بود عجيب‌تر آنكه در حالي كه هوا نسبتاً گرم بود اطراف مسجد النبي (ص) را نسيم خنكي فرا گرفته بود و مشام هستي زائرين را به نشاط عشق آموزش مي‌داد. هوا كه رو به تاريكي نهاد كنار قبرستان شريف بقيع دسته جمعي نشستيم و دعاي توسل را با حالتي سرشار از عرفان و نور زمزمه نموديم و ترنمهاي نگاهمان را بر فرش مقدس اطراف بقيع روانه ساختيم. هنگامي كه به قبور عريان چهار اما معصوم (ع) و ياران با وفاي رسول ا... (ص) نگاه مي‌كرديم نور در دلهايمان شعله‌ور مي‌گشت و عشق در چشمانمان به تپش مي‌افتاد. نور بود و حضور، عشق بود و سرور به استراحتگاه كه برگشتيم با شوري وصف نشدني بر تختهايمان آرام خوابيديم و به صداقت سبز رهايي ايمان آورديم.

شب شعر اوز
در شب شعری که به مناسبت دهه فجر از طرف بیمارستان امیدوار اوز در تاریخ 16 بهمن برگزار شد. اعضای انجمن حضور داشتند. خانم‌ها بخشی، موغلی و جمالی و آقایان داوری‌فرد و دیباچی اشعار خود را خواندند.

۱ نظر:

Morti گفت...

khanoom saeedi lotfan ye sher benavised ke harkasi vaghti mikhone delesh va she ne inke hamash nevishtin ke ey badam miad badam miad,hala shoma az ye nafar badeton miad khob che rabti be ma dare? ma chera bayad bedonim ke shoma az ye nafar badeton miad?on bad bakht che gonai karde ke shoma azash badeton miad?????:::)))take it easy