۱۲/۰۳/۱۳۸۵

الف 312

در مدار بودن
شعری از محمد خواجه‌پور
دیگر تنها در این شعر است که هستم
و پشت کلمات چیزی نیست
عریانی درخت‌ها در پاییز ربطی به دلتنگی ندارد

قرار بود دیوانه بمانیم
قرار بود به رنگ نارنجی تیره احترام گذاشته شود
قرار بود ساعت‌ها را در رودخانه بیاندازیم

فردای لعنتی است امروز
دلم نمی‌خواهد برگردم
من را بریده‌اند از سر و ته
و چیزهای اندکی مانده که من باشم

قرار بود عددها را دور بریزیم

در هیچ پیچیده بودم و نبودم
خواستی زندگی کنم درد کشیدم
خواستم بمیرم نتوانستم

قرار بود فردایی نباشد

صداهایی می‌آید که مستطیل‌ها را ویران می‌کند
بلاهت به شکل عاشقانه‌ای حضور دارد
و بی آن که شب شده باشد خانه تاریک است

قرار بود نترسیم

تلفن که زنگ می‌خورد، منم
و آرامش، اسطوره‌ای از یاد رفته است
و زندگی الکتریسته‌ی نرسیدن/ رسیدن

قرار بود لبخند بزند

نقاشی‌ها را دور می‌ریزیم. ماسک‌های تازه‌ای نیاز است.
اینجا را تعفنی گرفته پوسیدگی‌ام
کسی می‌آید که جنازه‌ مرا دوست خواهد داشت

قرار بود تنها نباشم
دیگر نیستم

رفتی نگفتی
شعری از اعظم سعیدی
رفتی نگفتی یکی هست که می‌شه روش حسابی کرد
با همه یه فرقی داره، چون با خدا دعا می‌کرد
یه حس سرزنش می‌گه چرا گذاشتی که بره؟
اما تو هم دل داری و نمی‌شه که اجباری کرد
دلم همیشه پیشته، چشام همیشه دنبالت
اما تو که نمی‌دونی آخه دلم انکار می‌کرد
من که با تو مهربوم چرا دلت یهو شکست؟
بارون بارید روی لبم وقتی چشات نگام می‌کرد
آخر یه روز می‌دونی که دلم واسه تو زنده بود
وقتی نگفتی که دلم همش واسه‌ تو تب می‌کرد

زبان
داستانی از فاطمه رهنورد
كساني كه با مرد سروكار داشتند از زبانش عاصي شده بودند. خيلي بددهن و كج خلق بود.تقريباً همه جز خانواده‌اش كه فقط تحمل‌ش مي‌كردند با او قطع رابطه كرده بودند تا اينكه خبردار شدندبه بيماري سختي دچار شده. تك و توكي از روی دلسوزي براي عيادت‌ش رفتند. ولي اين‌بار از او نرنجيدند، كمي هم از او راضي بودند.
چون سرطان حنجره ساكت‌ش كرده بود.

بی‌نهایت
شعری از حجت عابدی
قطره هاي سرد و بدون انتها
پي در پي هم مي آيند
و بر روي گونه ي خيس راه مي روند
و در خيال خود
در پنهاني شب مي جوشند
و به ياد اشکي
که از دلي تنگ مي‌چکد رها مي‌شوند
و تن را به جاده‌هاي تنگ و تاريک سفر رها مي‌کنند
و تن را به جاده هاي خيال سفر مي‌سپارند
شايد اين قطره
اشکي باشد
که از چشمان دوخته شده
به آن جاده‌ي بي‌رهگذر
که تنها با خطي سفيد
از وسط نصف شده
و در غربت بي کسي
يکتا ندارد
و براي همسفر خود
در غربت
راه طولاني دارد

سیری در سرزمین نور
قسمت هفتم سفرنامه حج جواد راهپیما
• سپيده دم روز پنجشنبه 24/4/1378 هجري شمسي با حضوري مملو از افتخار و غرور به تكريم آسمان‌دار تكبير گفتيم و لبيك و با تجلي احساس بر صفحات سفيد رنگ نگاهمان حضور خويش را فهميديم حضوري كه در تمام دوران زندگي آرزويش را داشتيم و مژه‌هايمان بارها در فراقش گريسته بودند. آري حج عارفان تماشايي بود و نماز عاشقان ستودني.
آن روز در محراب پيامبر (ص) جايي كه قدم‌هاي مبارك آن حضرت بر آن بوسه داده بودند نماز خوانديم و در كنار ستون توبه و ميان روضه مسجد النبي فاصله ميان منبر و بيت رسول (ص) سر بر سجده سعادت نهاديم و خداي را از اينكه توفيق زيارت حرم حضرت رسول (ص) ارزانيمان داشته بود سپاس گفتيم. هنگام زيارت با اشتياق و تمنا به دنبال قبر گمشده زهرا (س) مي‌گشتيم هيچ كس نشانش را نداشت و سرگشته به جستجويش ادامه مي‌داديم زمين روضه را بوسه مي‌زديم شايد پنهان توانسته بوديم قبر بي‌بي دو عالم را ببوسيم زيرا مي‌گفتند وجود قبر فاطمه (س) در روضه محتمل است عشق بود و ترانه‌ي بودن، سبز بود و ستاره پيمودن با تمام اين اوصاف آن روز نيز برق‌آسا گذشت شب هنگام كه آسمان در عزاي بي‌بي دو عالم (س) سياه پوشيده بود دوباره به سوي حرم بازگشتيم شبي بود آراسته به نور حق شبي پيراسته به الطاف دوست و گنبد سبز پيامبر (ص) چشم‌هايمان را نوازش مي‌داد سبز بود سبز‌تر مي‌شد. اشك در چشم و آه در دل پيش مي‌رفتيم و تا نماز صبح مهمان رسول خدا (ص) بوديم. شبي كه گذشت دعاي پرفيض كميل داشتيم كه اين بار نيز توسط حاج صادق آهنگران برگزار گرديد. عجب حال و هوايي داشت.
• فجر جمعه 25/4/1378 دعاي ندبه توسط حاج محمود كريمي بعد از نماز صبح برگزار گرديد و شور در چشمهايمان حلقه زده بود. ظهر جمعه با عشقي سرشار از عطوفت و نياز به سوي صفهاي محكم نماز جمعه كه در مسجد رسول خدا (ص) برگزار مي‌شد حركت كرديم كه با نيازي سرشار از دوست داشتن و محبت نسبت به ذات حق نماز جمعه را ادا كرديم. عصر آن روز به زيارت مساجدي رفتيم كه در اطراف مسجد نبي (ص) در زمان پيامبر بنا شده بود. اولين مسجدي كه زيارت كرديم و نماز تحيت آن را ادا نموديم مسجد غمامه به معني ابر بود كه پيامبر (ص) نماز اعياد را در آنجا برگزار مي‌نمود.

هیچ نظری موجود نیست: