دلم گرفت
شعری ا ز اعظم سعیدی
شعری ا ز اعظم سعیدی
زمونه بد شده بود، اول جاتو ازم گرفت
صبح روز بعد شد و رد پاتو ازم گرفت
تا میخواستم به چشای ناز تو عادت کنم
مال اون یکی شدی و چشاتو ازم گرفت
یکی اومد تو رو جادو کرد با یک طلسم بد
تاثیرش زیادی بود، خندههاتو ازم گرفت
تو با من حرف میزدی، اما نگات اینجا نبود
خدا خیرش نده هرکی نگاتو ازم گرفت
بعضی وقتا سخته تو این هوا ها بکشم
یکی اومد انگری اون هواتو ازم گرفت
خدا دوس نداشت من و تو مال هم باشیم
یه جور عجیبی، حس دعاتو ازم گرفت
دلم من تنگه واسه بوسههای بی بهونهات
سرنوشت از حسودیش، لباتو ازم گرفت
تو پیانو میزدی، من واسه تو میرقصیدم
توی باغچه، زیر بارون، سازتو ازم گرفت
هوا که سرد میشد، گرمای دست تو آرومم میکرد
یکی با یه قلب سنگی دستاتو ازم گرفت
یادته گفتی بهم، برو دیگه اینجا نمون
اون روزی قد تموم زندگیم دلم گرفت
اعظم سعیدی-16/11/85
صبح روز بعد شد و رد پاتو ازم گرفت
تا میخواستم به چشای ناز تو عادت کنم
مال اون یکی شدی و چشاتو ازم گرفت
یکی اومد تو رو جادو کرد با یک طلسم بد
تاثیرش زیادی بود، خندههاتو ازم گرفت
تو با من حرف میزدی، اما نگات اینجا نبود
خدا خیرش نده هرکی نگاتو ازم گرفت
بعضی وقتا سخته تو این هوا ها بکشم
یکی اومد انگری اون هواتو ازم گرفت
خدا دوس نداشت من و تو مال هم باشیم
یه جور عجیبی، حس دعاتو ازم گرفت
دلم من تنگه واسه بوسههای بی بهونهات
سرنوشت از حسودیش، لباتو ازم گرفت
تو پیانو میزدی، من واسه تو میرقصیدم
توی باغچه، زیر بارون، سازتو ازم گرفت
هوا که سرد میشد، گرمای دست تو آرومم میکرد
یکی با یه قلب سنگی دستاتو ازم گرفت
یادته گفتی بهم، برو دیگه اینجا نمون
اون روزی قد تموم زندگیم دلم گرفت
اعظم سعیدی-16/11/85
تو رو كم داره دل من
شعری از هدی موغلی
شعری از هدی موغلی
اي دلخوشي، اي دلخوشي
من بدون تو ميميرم
ديگه دنيا رو نميخوام
بي تو از زندگي سيرم
اي تنفس بهاري
رنگ درياي شمالي
تو رو كم داره دل من
خونه از عطر تو خالي
دلم رو ناديده نگير
لبريز از تو گفتنم
نرو فراموشم نكن
راضي نشو به مردنم
بيا ببين، بيا ببين
بي تو چه زجري ميكشم
بي تو هنوزم خاليم
بذار كه از تو پر بشم
تو رو كم داره دل من
بي تو غم داره دل من
تو رو كم داره دل من
بي تو غم داره دل من
من بدون تو ميميرم
ديگه دنيا رو نميخوام
بي تو از زندگي سيرم
اي تنفس بهاري
رنگ درياي شمالي
تو رو كم داره دل من
خونه از عطر تو خالي
دلم رو ناديده نگير
لبريز از تو گفتنم
نرو فراموشم نكن
راضي نشو به مردنم
بيا ببين، بيا ببين
بي تو چه زجري ميكشم
بي تو هنوزم خاليم
بذار كه از تو پر بشم
تو رو كم داره دل من
بي تو غم داره دل من
تو رو كم داره دل من
بي تو غم داره دل من
تکــــــرار ...
شعری از نرگس دادوند
شعری از نرگس دادوند
زندگی تکراریست :
سال 86 از راه می رسد
روزها می گذرند
عمرها رو به فناست
همه در فکر خودَ ند
همه در فکر مُدَ ند
چه سالی ست ، چه مدی در راه است.
جیبها شُل شده اند
همه در حال خرید
چه کنند !
جز خرید دل خوشی ایی نیست.
در پس ثانیه ها
یک نفر میمیرد
سه نفرمتولد می شوند
آخرش چه !
همگان میمیریم
چه بیاییم و چه زودتر برویم
همگان برمی گردیم به جهان ابدی
همه در زیر ،زمین
همه تبدیل به خاک
روحها سرگر دان
آخرش هم تکرار
تکرار
تکرار
سال 86 از راه می رسد
روزها می گذرند
عمرها رو به فناست
همه در فکر خودَ ند
همه در فکر مُدَ ند
چه سالی ست ، چه مدی در راه است.
جیبها شُل شده اند
همه در حال خرید
چه کنند !
جز خرید دل خوشی ایی نیست.
در پس ثانیه ها
یک نفر میمیرد
سه نفرمتولد می شوند
آخرش چه !
همگان میمیریم
چه بیاییم و چه زودتر برویم
همگان برمی گردیم به جهان ابدی
همه در زیر ،زمین
همه تبدیل به خاک
روحها سرگر دان
آخرش هم تکرار
تکرار
تکرار
پیک نیک
گذر محمد خواجهپور بر تکنیکهای ادبی
بیشتر فعلهای زبان فارسی دارای شناسه هستند به همین دلیل باید در استفاده از ضمایر به ویژه ضمیرهای فاعلی دقت کرد.
با توجه به اصل ایجاز و گریز از لحن نثر، در شعرها معمولاً ضمایر فاعلی در ابتدای جمله آورده نمیشود. بیشترین کارکرد ضمیر فاعلی در شعر آوردن تاکید متن بر روی فاعل و کننده کار است. برجسته شدن فاعل به خصوص در شعرهای عاشقانه و از سوی دیگر در شعرهای نهلیستی بسیار دیده میشود.
اما ضمایر مفعولی و ملکی در شعر گاه به دلیل جابجایی در ارکان جمله باعث اشکال میشوند. باید پذیرفت که ضمایر به نزدیکترین رکن قابل ارجاع، ارجاع داده میشوند. یعنی ضمیر مفعولی جانشین نزدیک کلمهای میشود که نقش مفعول دارد. رعایت نکردن این نکته شعر را گنگ و نامفهوم میکند.
با توجه به اصل ایجاز و گریز از لحن نثر، در شعرها معمولاً ضمایر فاعلی در ابتدای جمله آورده نمیشود. بیشترین کارکرد ضمیر فاعلی در شعر آوردن تاکید متن بر روی فاعل و کننده کار است. برجسته شدن فاعل به خصوص در شعرهای عاشقانه و از سوی دیگر در شعرهای نهلیستی بسیار دیده میشود.
اما ضمایر مفعولی و ملکی در شعر گاه به دلیل جابجایی در ارکان جمله باعث اشکال میشوند. باید پذیرفت که ضمایر به نزدیکترین رکن قابل ارجاع، ارجاع داده میشوند. یعنی ضمیر مفعولی جانشین نزدیک کلمهای میشود که نقش مفعول دارد. رعایت نکردن این نکته شعر را گنگ و نامفهوم میکند.
سیری در سرزمین نور
قسمت هشتم سفرنامه حج جواد راهپیما
بامداد روز شنبه 26/4/1378 در حالي آغاز ميشد كه رو به سوي قبله الهي نماز عشق را اقامه ميكرديم و درس معرفت را از استاد انوار ازلي ميآموختيم. ظهر آن روز در كنار خانه حضرت فاطمه زهرا (س) به نماز ايستاديم و با دلي آكنده از صفا و صميميت زهرا (س) را صدا ميزديم و خداي را سپاس مينموديم. هواي روز شنبه كمكم داشت چادر بر سر ميكشيد باز به سوي حرم مطهر نبوي (ص) حركت كرديم و قبل از آن قبرستان بقيع را زيارت نموديم سپس وارد مسجد نبي (ص) شديم. جاي عاشقانش سبز ابتدا اذن دخول را طبق معمول خوانديم و بعد زيارت پيامبر (ص) و فاطمه زهرا (س) را ادا كرديم آن روز قرار شد وداعيه بخوانيم اما مگر ميشد به هر حال با تمام علاقهاي كه به بودن در مدينه داشتيم وداعيه را خوانديم ولي دلمان را پيش رسول خدا به وديعه گذاشتيم اين بدان معناست كه هرگز ابدي وداع نكرديم آن شب را نيز در كنار قبرستان مقدس بقيع ستارههاي آسمان را ديديم كه سر به سجود نهاده بودند و لطيفههاي عشق را زمزمه ميكردند آري صداي سبز ملكوتيان طنين انداز مدينه الرسول شده بود و قطرههاي نور گونههايمان را نوازش ميدادند. آن روز نيز در حالي كه بار سفر را ميبستيم گذشت زيرا فرداي آن روز قرار بود به سمت مكه معظمه با شور و حالي تمام حركت كنيم. آن قدر برايمان سخت بود كه در وصف نميگنجد وداع از رسول و فاطمه و بقيع، هرگز باورمان نميشد اما زيارت خانه خدا و ديدار از كعبه دلها قانعمان ميساخت لحظاتي فراموش نشدني سپري ميشد هرچه اشك در بساطمان بود هديه داديم و با حضوري آشنا مهياي سفر شديم.
• صبحگاه روز يكشنبه 27/4/1378 با ستايش نور در آستان حضرت عشق آغاز ميشد و قافله مهاجر عاشقان پرندهوار پرواز را ميشناختند و بالهايشان را منور ميساختند و براي سفري ديگر به دياري لبريز از احساس و عطوفت كعبه دلها آماده ميشدند آن روز به زيارت مسجد نبي و قبرستان بقيع رفتيم و تاجر اشك بوديم و گداي عشق. عصر آن روز هنگاميكه سوار نقل الجماعي شديم سوز هجران رسول (ص) چشمهايمان را باراني كرد و گونههايمان را دريايي ساخت و دعاي خير دستاندركاران قصر الدخيل بدرقه راهمان شد
• صبحگاه روز يكشنبه 27/4/1378 با ستايش نور در آستان حضرت عشق آغاز ميشد و قافله مهاجر عاشقان پرندهوار پرواز را ميشناختند و بالهايشان را منور ميساختند و براي سفري ديگر به دياري لبريز از احساس و عطوفت كعبه دلها آماده ميشدند آن روز به زيارت مسجد نبي و قبرستان بقيع رفتيم و تاجر اشك بوديم و گداي عشق. عصر آن روز هنگاميكه سوار نقل الجماعي شديم سوز هجران رسول (ص) چشمهايمان را باراني كرد و گونههايمان را دريايي ساخت و دعاي خير دستاندركاران قصر الدخيل بدرقه راهمان شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر