۹/۰۲/۱۳۸۸

الف 451

زال نون دا گاف؛ زندگی
زهرا طاهری

زندگی زیباست اما نه به زیبایی سادگی‌اش. نه به اندازه‌ی در کنار هم بودن‌اش. درست مانند رنگین‌کمان که چند رنگ ساده و با هم بودنشان، سبب وجود رنگی پر از رمز و راز‌های نهفته به وجود می‌آورد. همچو: ز، نون، دال، گاف، یا؛ که حروفی ساده بیش نیستند و هیچ‌کدام به تنهایی زیبا به نظر نمی‌رسند. حال آنها را در کنار هم بنشانیم. واژه‌ی زیبای زندگی را تشکیل داده و معنای خاصی به خود می‌گیرند.
زندگی همانند چاهی لست که ما در آن به یک طناب آویزان باشیم (وسط آن چاه). ته آن چاه یک اژدها و بالای آن دو موش قرار داشته باشد. یکی سفید و دیگری سیاه. آن دو دارند طناب را می‌جوند و خودمان هم مشغول به کندوی عسلی هستیم که جلویمان قرار دارد.
طناب عمر ماست. موش سفید روز، و موش سیاه شب‌های عمر ماست که هر دو در کوتاه گشتن عمر ما اثر دارند. آن اژدها مرگ بوده و کندوی عسل لذت‌های دنیوی،‌که اگر ما به لذت‌های دنیا دل بسته و از خود غافل شویم، ممکن است به قهر چاه سقوط کنیم و خلاصه زندگی لذت‌های دنیوی نیست.

به کجا برم شکایت
محمد بلندگرامی

به کجا برم شکایت تو گرم ز در برانی
همه ریزه‌خوار رویت که تو خسرو جهانی
شب تیره با تو گفتم غم بی‌نوایی خویش
که تو واجب‌الوجودی و منم به دهر فانی
تو به سلطنت سزاوار و به عدل حکم‌فرما
منم آن سیاه‌رنگی اگرم ز در نرانی
به چه کار آیدم زر اگرم تو رخ بپوشی
همه وصل توست منظور تو عزیزتر ز جانی
به جمال بی‌مثالت به رقیب حاجتم نیست
کنم اعتراف جانا به زبان بی‌زبانی
به کویر و دشت و صحرا به خروش و قهر و دریا
ز تو دیده بر نگیرم که تو یار مهربانی
من و قایقی شکسته و تو ناخدای رحمت
به نسیم رحمت خویش به ساحلم رسانی
ز رقیب چشم بستم چو تو کس گره‌گشا نیست
تو علیمی و حلیمی و قدیم و جاودانی
نظری به خوابگاه ابدی نما به محتاج
که سیاه‌رو نباشم چه به محشرم کشانی


دعوت‌شدگان
حسن تقی‌زاده

مرد چاق و شیک‌پوش در حالی که می‌خندید رو به زنش گفت: «خانم شاید مهریه سنگین بوده، داماد دبه در آورده!»
زن: «هیس! خجالت بکش محسن!»
مرد مسن گفت: «حتماً یک شوخی بوده. از جوونای امروزی هر چی بگی بر می‌آد.»
خانمی که کنار شوهرش ایستاده بود گفت: «شوخی؟ ما از شهرستان چهار ساعت کوبیدیم اومدیم. فکر نکنم شوخی بامزه‌ای باشه.» و با سرعت کارت دعوت را از دست شوهرش کشید و به طرف مدیر هتل رفت.
مدیر هتل: بله خانم. کاملاً درسته. این اسم هتل ماست. تاریخ و ساعت هم درسته. ولی ما امشب مراسم و جشنی نداریم. با ما هماهنگی نشده. خیلی متاسفم خانم.


هفته بعد، عصر پنج‌شنبه

علی: بارمونو سنگین کردیم مادر. حالا لازم بود این همه خیرات و نذورات بیاریم اینجا؟ همون جا توی کوچه خودمون خیرات می‌کردیم.
مادر: این حرفو نزن مادر. اگه سر خاک خیرات کنن زودتر به میت می‌رسه. خسته شدی بشینیم؟
علی: نه. بریم. بریم.
مادر: وایسادی علی. اونجا قبر کیه مادر؟
علی: دنیای لاکردارو ببین مادر.
مادر: مزارش تازه‌س. آشناست؟ می‌شناسیش؟
علی: انگار یه کارت دعوت هم برا عزرائیل فرستادن.
مادر: چی می‌گی علی؟ کارت دعوت چیه؟
علی: دختره روز عروسیش فوت شده.
مادر: ببینم از کجا می‌دونی؟ مستانه رازیانه چی‌چی؟ نمی‌تونم بخونم. اسم و فامیل عجیب و غریبی داره.
علی: مستانه رازیانه قهقهانی. تاریخ تولد چهارم شهریور 1365. وفات 21 آبان 1388.
مادر: از کجا می‌دونی بیستم عروسیش بود؟ مگه دعوت شده بودی؟
علی: نه مادر. توی چاپخونه کارت عروسیشو خودم حروف‌چینی کردم.
مادر: بسم‌ ا... الرحمن الرحیم. الحمد ا... رب ‌العالمین. الرحمن الرحیم ...


شلوار کردی
مصطفی کارگر
30 مهرماه 88
تو را چون سیب تُردی دوست دارم
که چون از قوم یردی دوست دارم
تو را در هیات و شور محلی
و با شلوار کردی دوست دارم

بی‌نهایت
فاطمه يوسفي

در آستانه‌اي ايستاده‌ام كه نهايتش بي‌نهايتي‌ست
در هجوم ولوله‌آساي ترديد‌ها
ترديد‌هايي
كه زاده‌شده‌ي رخوت‌اند
ميزان مي‌كنم
بي‌نهايتي ترازوي زمانه‌ي زخم‌خورده‌ام
زخم‌خورده‌ام
با خنجر اسطوره‌اي كه كور مي‌كند
و كور مي‌كند
و كور مي‌كند
ذره‌بين چشم‌هاي تيز‌بين زنداني زنده‌ي زجر‌كشيده‌ي
خسته را
تابلو‌هايي از گذشته
و گذر
نيلوفران مرداب
چقدر بيزارم
بيزارم
از عفريته‌هايي كه زره ساخته‌اند
از خورشيد
شرارتي، بي‌شرور
شرم مي‌شود
با نگاه معصوم آسمان
من
در اين آستانه كه نهايتش بي‌نهايتي‌ست
آيينه مي‌خواهم
تا سبز شوم

هفته‌های کتاب 6

ناتور دشت
جروم دیوید سلینجر
J.d. Salinger
تولد: ۱ ژانویه ۱۹۱۹
منهتن، نیویورک
معروف‌ترین نوشته‌ها:
• ناتوردشت
• فرانی و زویی
• دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم (ده داستان)

مسعود غفوری
ناتور دشت داستان یک سفر است. سفری که یک پسربچه شانزده ساله بعد از گریختن از مدرسه به ناچار درون نیویورک انجام می‌دهد. وجه تمایز هولدن کالفیلد با هم‌نوعانش، دید بسیار حساس و لحنِ طنزآمیز و به شدت تاثیرگذارش است. شباهت‌های او با برادر ادبی‌اش، هاکلبری‌فین، آنقدر زیاد بود که نظر همگان را جلب کند و شخصیت‌های زیادی با خصوصیات و نوع نگاه او در دنیای ادبیات به وجود بیاید. این خصوصیات باعث شدند رمان سلینجر به یکی از پرفروش‌ترین و مهم‌ترین رمان‌های قرن بیستم تبدیل شود.
آمریکای دهه پنجاه، آمریکایی پر از تناقض است. دوران جنگ سرد، دوران نسلی سوخته از جنگ جهانی دوم، اوج مصرف‌زدگی آمریکایی بعد از رکود اقتصادی دهه 30 و 40، سیطره‌ی رادیو و تلویزیون بر زندگی آمریکایی؛ اینها بخشی از تصویرهای پراکنده و گاه متضادی هستند که از آن دوران داریم. داستان ناتور دشت اثر جي. دي. سلينجر در چنين فضايي، يعني در كلان‌شهر نيويورك در اوايل دهه‌ي پنجاه قرن بيستم مي‌گذرد. شخصيت اول رمان، هولدن كالفيلد، همانند كهن‌الگوي اسطوره‌اي‌اش، يوليس‌ئيز، كشف و شهودي را در دل اين شهر تجربه مي‌كند تا به پيچيدگي زندگي مدرن و نيز به هويت خودش واقف گردد. اين شخصيت را، همانند بسياري ديگر از قهرمان‌هاي رمان‌هاي مدرن، مي‌توان تجسم جديدي از شخصيت «پرسه‌زن» در نوشته‌هاي بودلر و والتر بنجامين دانست؛ شخصيتي كه با پرسه‌زني در خيابان‌ها و پاساژهاي شهرهاي مدرن، سعي مي‌كرد آنها را به مثابه متن قرائت كند و البته به آنها معني ببخشد. اما هولدن كالفيلد در مواجهه با فراواقعيت شهر، متوجه دور از دسترس بودن آرمان پرسه‌زني مي‌شود و به دامان تفكري اطمينان‌بخش‌تر همچون هستي‌گرايي الهي پناه مي‌برد. نتيجه‌گيري نهايي او و هويتي كه احراز مي‌كند بيشترين قرابت را با فلسفه‌ي گابريل مارسل، يعني تأكيد بر گريز از دام تفكر انتزاعي و ماده‌گرا به كمك هنر، پناه بردن به رابطه‌هاي اصيل انساني، و آمادگي معنوي براي كمك به ديگران دارد.

پروفسور بعد از این http://xxqxx.wordpress.com
داستان از زاویه دید «هولدن کالفید» گفته می‌شود. چندان اتفاقاتی نمی‌افتد که بخواهیم بگوییم، زاویه دیدش ما را محدود کرده است. هولدن در اوایل داستان زبان تند و پرخاشگری دارد، اما به مرور متوجه می‌شویم که آدم خوبی ست. در واقع به این نتیجه می‌رسیم که آدم‌ها در درون همه خوب هستند، اگر از درون خارج شده و خود را به دست بادها بسپارند و بی اختیار به این طرف و آن طرف بروند و درون را فراموش کنند، اوصاف بد در کنار نام آن‌ها رژه خواهد رفت. به نظر من، ما وقتی خودمان، خودمان را فراموش کنیم، همه چیزمان را از دست می‌دهیم، فراموشی دیگران اصلا اهمیتی ندارد، اما کلا ما به دومی بیشتر از اولی بها می‌دهیم.
اگر می‌خواهید دایره فحش شما گسترده‌تر شود، توصیه می‌کنم اوایل‌اش را با دقت بیشتری بخوانید! اما همان طور که پیش می‌روید، جذابیت‌های این داستان بیشتر می شود، زبان نرم‌تر شده و فکر می کنم نویسنده به هدفش نزدیک‌تر می شود. البته این کتابی نیست که هدف خود را پوست کنده و جویده شده در حلقوم شما بریزد و شخص شخیص شما تنها آن را قورت دهید، بیشتر باید همراه هولدن غرق شوید، اما یادتان باشد، نگاهِ زاویه 90 درجه را فراموش نکنید.
در این داستان، هولدن پیوسته آدم‌های اطرافش را مورد کندوکاو شخصیتی قرار می دهد. هولدن در زندگی‌اش آدم چندان موفقی نیست، آدمی ترسو و بٌزدل، درس نخوان و همواره در حال اخراج شدن از مدرسه! اما به نظر من این آدم صد شرف دارد به آنانی که در دعواها همیشه پیروزند، با این حال به هیچ وجه حاضر نیستند، سیری در درون خود کنند و عیوب خود را قبول کنند. او همه‌ی عیب‌های خود را می‌شناسد و قبول دارد.
هر چند اسم اکثر آدماهای اطراف خود را با واژه ی “حرومزاده” [در واقع این معادل خوبی برای کلمه‌ی Phoney نیست، که معنایی نزدیک به «قلابی» یا «دروغین» دارد. غ.] همراه می‌کند، اما تقریبآ می توان گفت شخصیت ها را باتوجه به آنچه تا به حال از آن ها دیده، شرح می دهد....

هیچ نظری موجود نیست: