۹/۰۷/۱۳۸۸

الف 452

آینه و سایه
سمیه کشوری
من
روبروي آينه ايستاده ام
در آينه
تصوير کسي افتاده
که نمي شناسمش
يک غريبه
که با من غريبه است
کيست اين تصوير مات
که غم از نگاه مبهمش آويزان است
مال کيست اين صورت خاکستري.

سايه اي
جلو چراغ
روي ديوار افتاده
اين سايه ي کيست
تاريک و لرزان.
حس مي کنم
دارم خودم را جا مي گذارم
لاي گل هاي کاغذي
در روزهاي پوشالي
يا روبروي آينه
شايد هم در اين سايه

من خيال مي کردم
تا رسيدن به مماس نگاه پرستو راهي نيست
تا خنديدن يک سيب سبز
تا رسيدن به برکه ي باران
فکر مي کردم
درخت يقين
پشت همين علف هاي بلند شک است
گمان کردم
رسيدن به گل اشتياق آسان است
اين سايه اگر بگذارد
يا اين تصوير مات در آينه
راستش را بخواهي
در لابه لاي افکارم
به تو هم فکر مي کنم
مثل پرنده به دانه
عقاب به طعمه
مثل گل به آب
پرستو به هجرت
و روزي که ساعت روي چهار و چهل دقيقه ايستاد
وسايه اي که از حوالي ذهنم گذشت
من چهار بار خنديدم
يک بار به تو
يک بار به من
يک بار به ما
و خنديدن آخري را نفهميدم
اول نشستم خود را دقيق مرور کردم
و چيزي که شبيه گرسنگي
از من مي گذشت
و جايش را به يک حس عجيب مي داد
معلوم نبود
چيست؟
چيزي شبيه سکوت
يا شبيه يک حرف تازه
نمي توانم به هم ربطش دهم
اما تو مي تواني
تو هميشه مي تواني
هميشه بايد
بين آينه و سايه
و بين تمام فکر و خيال هايم
ربطي باشد
تو کجايي؟

غزلی از محمد بلندگرامی
تا ابد می‌افروزد به دنیا آتش‌ام
آفتاب روشن‌ام نیست مکن با آتش‌ام
شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست
هر دو عالم را برافروزد یکجا آتش‌ام
در رگ و در ریشه‌ی من این همه گرمی ز چیست؟
تا قیامت می‌دهد گرمی به دنیا آتش‌ام
آه‌های آتشینم سرکشد از سوز دل
ای خدا ماتم به پا است دامنم از آتشم
چیست عالم، آب و خاکی به هم آمیخته
هم خاک و هم آب بنده است پیش آتش‌ام
سوختم آماند چون شمع در میان انجمن
از سراپا سوختم روز و شب از آتش‌ام
در امیدم یاران وصلتی از یار نیست
هر کجا باشد نگاری آنجا چون آتش‌ام
در گلستن وصالت شیون و غوغا کنم
شمع گردم به محفل پروانه‌ها مهمان کنم گرد آتش‌ام
در عذابم از فراقت نیست آرام‌ام شبی
از برون شادم از درون نیز آتش‌ام

در ترس
محمد خواجه‌پور
رو به تفنگ‌های شما
سکوت کرده‌ام
گنجشکی ترسیده‌ام
و این مرا زیبا می‌کند
از مادری زاده شدم که ترسیده بود
از قرن‌ها پیش
و پدرم هر بار ترس را از گمرک عبور داد
هر شب از درس ترس مشق نوشتم
تا بلوغ هراسناکم در یک ظهر تابستانی
در شانزده سالگی دوست پسر نامزد کیرکگارد بودم
با اولین بوسه لرزیدم
با لمس، مرده شدم که
شاید چشمی به نظاره باشد
چون همیشه
با هر آژیر، با هر بوق، با هر خبر روزنامه ترسیدم
تا اکنون که
از این تاریکی بی‌پایان می‌ترسم
دانستن این که با وجود خورشید، این یک شب است
که در آنیم
و امتداد دست‌های عرق کرده‌ي من
خالی از دست‌های یک «تو» ست
ترسیده از این که این زندگی من است
دیگر از این که بترسم شرم ندارم
این زندگی من است
می‌ترسیده‌ام
و رو به تفنگ‌های شما لبخند می‌زنم.

هفته‌های کتاب 7

شازده احتجاب
هوشنگ گلشیری
نویسنده، روزنامه‌نگار
- تولد ۱۳۱۶اصفهان
- مرگ ۱۶ خرداد ۱۳۷۹تهران
معروف‌ترین نوشته‌ها:
جُبّه‌خانه، دست تاریک دست روشن، نیمه تاریک ماه، آینه‌های دردار، کریستین و کید، معصوم پنجم، بره گمشده راعی

از متن شازده احتجاب: من نمي‌خواستم آن طور بشود. اول فكر نمي‌كردم كه آدم‌ها را بشود، آنهم به اين آساني له و لورده كرد. وقتي راه افتادند موج آمد. دست‌ها و چماق‌ها و دهان‌هاي باز. دستور دادم: «ببنديدشان به مسلسل. صداي چرخ و دنده‌ها و رگبار كه بلند شد، موج آدم‌ها برگشت. سياهي سرها دور شد. پدربزرگ گفت: همين؟ پدر گفت: من كه به پشت سر نگاه نكردم. اما بگمانم پشت سرمان فقط دست‌هاي بريده به جا مانده باشد. شايد هم چوب و چماق‌ها هنوز توي مشتشان بود.

برنامه‌ی هفته‌های آینده کتاب‌خوانی
هفته هشتم: بیگانه/ آلبر کامو
هفته نهم: همسایه‌ها / احمد محمود
هفته دهم: قلعه حیوانات / جورج اورول
هفته یازدهم: بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم / نادر ابراهیمی
هفته دوازدهم: کیمیاگر / پائولو کوئلیو


هیچ نظری موجود نیست: