سحرالسادات حدیقه
باران می بارد، تندِ تند، هر دو زیر یک چتر ایستاده اند، سرد است، سردِ سرد، منتظر تاکسی هستند تا آنها را به خانه شان برساند، مرد نگاهی به زن که شانه هایش از سرما میلرزد میاندازد و می گوید: " هوا خیلی سرد است، نه؟" زن بدون اینکه حرفی بزند فقط سر را به نشانه تائید بالا و پایین میکند. بینی هر دو از شدت سرما سرخ شده است عین لبو، انگار قحطی ماشین آمده در آن شهر شلوغ. آب جوی سر ریز شده است و تا وسطهای خیابان را آب گرفته است. هر دو زیر یک چترند و انگار چتر برایشان کوچک باشد نیمی از تن هر دو زیر باران خیس خیس شده است، خسته میشوند، از ایستادن دست می کشند و به راه می افتند، راه طولانی نیست اما سربالایی زیاد دارد، میروند به امید اینکه بین راه ماشین گیرشان بیاید، سکوت تنها بدرقه راهشان بود، زن ناراحت بود و مرد در پی آن که هر طور شدهاز زیر زبانش چیزی بیرون بکشد و اولین حربه اش مثل همیشه سکوت بود و اخم، اخمی که زن میدانست برای چیست اما خودش را به نادانی میزد، صدای رعد و برق فضا را پر کرده است، زن به خود میلرزد و سعی میکند به مرد نزدیکتر شود و دست او را بگیرد اما مرد بی اعتنا به راهش ادامه می دهد، هر دو به نفس نفس افتاده اند ، سردی هوا از یک طرف و سر بالایی راه از طرف دیگر نفسشان را به تنگ آورده است، به خانه شان میرسند، چراغها خاموشند و خانه سرد، برقها قطع شده است، مرد با فندکش در آشپزخانه به دنبال شمع می گردد، شمع هم ندارند، بر میگردد، هر دو به اتاق خواب میروند، دیر وقت است، دیگر باید بخوابند، با همان لباسها به رختخواب میروند، رختخواب هم خیس میشود، نور فندک روشن میشود،زن خواب است و دستان جسدش را بسته اند، خاموش میشود. نور فندک روشن میشود، مرد نشسته است و دست جسدش شیشه ای خالی است، خاموش میشود. نور فندک روشن میشود، عقربه های ساعت نیمه شب را نشان میدهند، خاموش میشود...
مراد
حسن تقیزاده
مراد کتاب بوف کور را روی میز گذاشت و گفت: «آقا کتاب را خوندیم.»
صاحبخانه: «همهشو خوندی؟»
مراد: «بعله آقا. همهشو خوندیم.»
صاحبخانه: «چی فهمیدی از این کتاب؟»
مراد: «والله فهمیدیم این آقا دنبال عزرائیل میدوید و اون از دستش فرار میکرد. بیچاره دلش هم از دست زنش خیلی خون بود.»
صاحبخانه: «خوب بعد؟»
مراد: «والله با حال و روزی که این آقا داره، میترسم کار دست خودش بده.»
صاحبخانه: «همین؟»
مراد: «بعله آقا. همین.»
صاحبخانه: «ولی آقای شمیسا یه کتاب سیصد و چند صفحهای دربارهی این کتاب نوشته و فقط دربارهی صفحه اولش 30 صفحه نوشته.»
مراد: «والله نمیدونیم کار آقای شمسیها چیه! ولی کار ما باغبونیه. وقت نمیکنیم آغا. با اجازه بریم به گلهاتون آب بدیم.»
خانم خانه کتاب را از روی میز برداشت و با دستمال، گلی را که به جلد کتاب چسبیده بود پاک کرد و گفت: «فامیلی جدید مبارک آقای شمسیها!»
غدیر
مصطفی کارگر
دنیا برای خواندن نامت معطل است
ناخواندن قشنگی نام تو معضل است
مولا که چند ثانیه بعد آسمان ترین ـ
ـ خوبی شود نثار قدمهات با یقین!
ما مانده ایم و رکعتی احساس های پاک
چون گل شکفته می شود آواز سبز خاک
یعنی تو می شوی ثمر هر چه آمدن
آدم (سه نقطه) تا به محمد ـ گل چمن ـ
در تو تمام آینه ها منجلی شود
یعنی غدیر نام تو «مولا علی» شود
ما دستهای خواهشمان پر تلاطم است
در نقطه ی تلاقی دل با خم ات گم است
آقا! به ابروان قشنگ شما قسم
من کی به تیغ های چو محراب می رسم؟
من مایلم که کشته شوم با نگاه تو
عاشق شدن بهانه ندارد به راه تو
آقا! فلک به خاطر نام شما بناست
این خسته سخت با دل تنگ تو آشناست
عید غدیر آمد و دلها غریب تر
تبریک برخی از سر بغضی عجیب تر
شادی قبول! حوصله ی زخم سر رسید
تیغ نفاق بعد غدیر از سفر رسید
آقا! غدیر بر تو مبارک ولی بخند
فردا بهار را به ولای تو می خرند
عید غدیر شیعه شود مبتلا علی
شعرم تمام! عید مبارک به ... یا علی!
از لج
راشد انصاری
هربار که شاهنامه را می خوانم،
دلم هوس دعوا می کند!
می روم سر چهارراه
عربده می کشم
بچه های فضول محله می ریزند سرم و حسابی کتکم می زنند!
بر می گردم منزل
از لج بچه ها...
بکوب ایرج میرزا را می خوانم!
http://khaloorashed.blogfa.com/
هفتههای کتاب 9
همسایهها
احمد محمود (احمد اعطا)
تولد: ۴ دی ۱۳۱۰ اهواز
وفات: ۱۲ مهر ۱۳۸۱ تهران
سال انتشارهمسايهها: ۱۳۵۳
مهمترین آثار:
داستان یک شهر (۱۳۶۰)، زمین سوخته (۱۳۶۱)، مدار صفر درجه (۱۳۷۲)، آدم زنده (۱۳۷۶)، درخت انجیر معابد (۱۳۷۹) و چند مجموعه داستان
از متن همسایهها
حرف راننده گل انداخته است. از نفت حرف میزند و از انگلیسیها که غارتش میکنند. این روزها حرف همه کس همین است.
- ... تنها علاجش اینه که ملی بشه ...
بچههای مدرسه هم همین را میگویند. کاسب بازاری هم همین را میگوید.
ويژگى آثار محمود علاوه بر وامدارى او به تاريخ ايران، درونمايه آثار اوست که آن را به سمت و سوى مسائل انسانى و اجتماعى مىبرد. آنجا که از مبارزههاى سياسى مربوط به ملى شدن صنعت نفت به نحوى ملموس در خلال داستانهايش سخن مىگويد؛ وصفى که از زندان و زندانيان و شکنجه مبارزان سياسى ارائه مىدهند از نمونههاى برجسته چنين توصيفاتى در ادبيات فارسى معاصر است.
اما اين همه محمود را از زندگى امروزى دور نکرده است تا آنجا که در آثار متأخر خود به موضوع مدرنيته و نشان دادن تقابل سنت و مدرنيته پرداخته است.
محمود در سراسر عمر نويسندگى خود وارد دغدغههاى فرمگرايى و صورتگرايى نشد و اين موضوع آثار وى را اگرچه قابل درک براى بخش بزرگى از مردم کرده بود؛ خوانندگان خبره ادبيات داستانى را گاه به نقدهايى در فرم گرايى وامى داشت اما محمود نويسنده اى نبود که از اين نقدها دلخور شده و براى اثبات توانايى نوشتن در خود؛ به نوعى از نويسندگى روى آورد که با سرگرم شدن به فرم؛ متن را به فراموشى سپرد. بسيارى از خبرگان از نوعى هوشمندي منحصر به فرد در محمود سراغ مىدهند که عبارت بود از اين که محمود؛ زمانى که ميخواست همسايهها را بنويسد، دقيقا نقشه فعاليتهاى ادبى آينده خود را در ذهن داشت و تکليفش را با خود روشن کرده بود. او مىدانست که از چه مقطعى آغاز کند و چه خط سيرى را دنبال نمايد. البته اين هوشمندى را در زمين سوخته و داستان يک شهر هم سراغ مىدهند اما به نظر مىرسد محمود ديگر داستانهاى خود را نيز با همين روش آغاز کرده و به پايان مىبرد.
اما محمود شاخص بزرگ ديگرى نيز داشت و آن عبارت بود از طنز. آن هم طنز تلخ و گزندهاى که غمانگيزترين توصيفات داستانى او را نيز دربرگرفته و ميزان تاثيرگذارى آن را دوچندان کرده است. باوجود اينکه اين نويسنده؛ تجربههاى نويسندگى را کاملا تجربى و از نتايج عمر داستان نويسىاش به دست آورده، اما اين موضوع داستانهاى حتى ضعيفتر او را برخوردار از نوعى استقلال کرده است.
دو شاخصه ديگر داستان نويسى محمود؛ يکى گفتوگو نويسى او و ديگرى رئاليستى بودن فضاهاى داستانى است که موجب شده علاوه بر سادگى گفتار و بيان شخصيتهاى داستاني؛ از لهجههاى بومى غافل نماند و اين همه را در مبنايى از ساختار واقعى به خواننده معرفى کند.
حمید آراز
http://nosratdarvishi.com/article.aspx?id=1042
احمد محمود شاید اولین نویسنده ایرانی باشد كه در چند رمان مهم خود این رئالیسم تاریخنگر را به كار گرفت و موفق شد آثاری بنویسد كه در عین حضور همهجانبه پارهای اتفاقهای تاریخی مهم در آنها محكوم به صفتی به نام «رمان تاریخی» نشوند. هرچند چوبك سالها قبل از محمود نمونههایی درخشان و تاملبرانگیزی از ایدههای رئالیستی را اجرا كرده بود اما تفاوت او با محمود، رماننویس بودن دومی است. این میان تجربه زیباشناختی احمد محمود بسیار با نویسندگانی چون چوبك و گلستان متفاوت است، زیرا او در درك واقعیت به عنوان امری درونمتنی، مدام در حال پیراستن مالیخولیا، فضاهای ذهنی و اصولا رویههای درونگرا بود. شخصیتهایی كه او ساخت، بیش از هرچیز با نوعی برونگرایی و رفتارگرایی مفرط، علم رئالیسم را بلند میكنند و به همین دلیل است كه حتی امور وهمی و مالیخولیاییای كه در آثار احمد محمود وجود دارد اسیر رویاپردازی یا افسانهسراییهایی كه بسیاری نویسندگان جنوب، دچار آن هستند، نمیشود.
احمد محمود مانند بسیاری نویسندگان دیگر همدورهاش پشتوانهای سیاسی داشت به این معنا كه از درك روند ناسالم قدرت و حكومت به سمت پرداخت ایدههای داستانی خود رفت و تا آخرین نوشتههایش نیز نسبت به امر سیاسی موضع و واكنش درونمتنی نشان داد. او یكی از مهمترین شخصیتهای ادبیات داستانی ایران، یعنی «خالد» را آفرید، شخصیتی كه با وجود حضور در چند رمان مهم او، هیچگاه به عنوان یك «تیپ» مطرح نشد و در هر موقعیتی كه قرار گرفت واكنشها و رفتارهای متفاوتی داشت. اینكه خالد رمانهای احمد محمود هیچگاه به عنوان یك مدل یا الگوی چارچوبمند (دقیقا برعكس شخصیتی مانند هستی در رمانهای سیمین دانشور كه كاملا یك تیپ است) طبقهبندی نشد، شاید به دلیل همان الگوی متغیر رئالیسمی باشد كه محمود آن را درك كرده بود.
مهدی یزدانی خرم / شهروند امروز 66
http://www.shahrvandemrouz.com/66/Adab/default.aspx
مراد
حسن تقیزاده
مراد کتاب بوف کور را روی میز گذاشت و گفت: «آقا کتاب را خوندیم.»
صاحبخانه: «همهشو خوندی؟»
مراد: «بعله آقا. همهشو خوندیم.»
صاحبخانه: «چی فهمیدی از این کتاب؟»
مراد: «والله فهمیدیم این آقا دنبال عزرائیل میدوید و اون از دستش فرار میکرد. بیچاره دلش هم از دست زنش خیلی خون بود.»
صاحبخانه: «خوب بعد؟»
مراد: «والله با حال و روزی که این آقا داره، میترسم کار دست خودش بده.»
صاحبخانه: «همین؟»
مراد: «بعله آقا. همین.»
صاحبخانه: «ولی آقای شمیسا یه کتاب سیصد و چند صفحهای دربارهی این کتاب نوشته و فقط دربارهی صفحه اولش 30 صفحه نوشته.»
مراد: «والله نمیدونیم کار آقای شمسیها چیه! ولی کار ما باغبونیه. وقت نمیکنیم آغا. با اجازه بریم به گلهاتون آب بدیم.»
خانم خانه کتاب را از روی میز برداشت و با دستمال، گلی را که به جلد کتاب چسبیده بود پاک کرد و گفت: «فامیلی جدید مبارک آقای شمسیها!»
غدیر
مصطفی کارگر
دنیا برای خواندن نامت معطل است
ناخواندن قشنگی نام تو معضل است
مولا که چند ثانیه بعد آسمان ترین ـ
ـ خوبی شود نثار قدمهات با یقین!
ما مانده ایم و رکعتی احساس های پاک
چون گل شکفته می شود آواز سبز خاک
یعنی تو می شوی ثمر هر چه آمدن
آدم (سه نقطه) تا به محمد ـ گل چمن ـ
در تو تمام آینه ها منجلی شود
یعنی غدیر نام تو «مولا علی» شود
ما دستهای خواهشمان پر تلاطم است
در نقطه ی تلاقی دل با خم ات گم است
آقا! به ابروان قشنگ شما قسم
من کی به تیغ های چو محراب می رسم؟
من مایلم که کشته شوم با نگاه تو
عاشق شدن بهانه ندارد به راه تو
آقا! فلک به خاطر نام شما بناست
این خسته سخت با دل تنگ تو آشناست
عید غدیر آمد و دلها غریب تر
تبریک برخی از سر بغضی عجیب تر
شادی قبول! حوصله ی زخم سر رسید
تیغ نفاق بعد غدیر از سفر رسید
آقا! غدیر بر تو مبارک ولی بخند
فردا بهار را به ولای تو می خرند
عید غدیر شیعه شود مبتلا علی
شعرم تمام! عید مبارک به ... یا علی!
از لج
راشد انصاری
هربار که شاهنامه را می خوانم،
دلم هوس دعوا می کند!
می روم سر چهارراه
عربده می کشم
بچه های فضول محله می ریزند سرم و حسابی کتکم می زنند!
بر می گردم منزل
از لج بچه ها...
بکوب ایرج میرزا را می خوانم!
http://khaloorashed.blogfa.com/
هفتههای کتاب 9

همسایهها
احمد محمود (احمد اعطا)
تولد: ۴ دی ۱۳۱۰ اهواز
وفات: ۱۲ مهر ۱۳۸۱ تهران
سال انتشارهمسايهها: ۱۳۵۳
مهمترین آثار:
داستان یک شهر (۱۳۶۰)، زمین سوخته (۱۳۶۱)، مدار صفر درجه (۱۳۷۲)، آدم زنده (۱۳۷۶)، درخت انجیر معابد (۱۳۷۹) و چند مجموعه داستان
از متن همسایهها
حرف راننده گل انداخته است. از نفت حرف میزند و از انگلیسیها که غارتش میکنند. این روزها حرف همه کس همین است.
- ... تنها علاجش اینه که ملی بشه ...
بچههای مدرسه هم همین را میگویند. کاسب بازاری هم همین را میگوید.
ويژگى آثار محمود علاوه بر وامدارى او به تاريخ ايران، درونمايه آثار اوست که آن را به سمت و سوى مسائل انسانى و اجتماعى مىبرد. آنجا که از مبارزههاى سياسى مربوط به ملى شدن صنعت نفت به نحوى ملموس در خلال داستانهايش سخن مىگويد؛ وصفى که از زندان و زندانيان و شکنجه مبارزان سياسى ارائه مىدهند از نمونههاى برجسته چنين توصيفاتى در ادبيات فارسى معاصر است.
اما اين همه محمود را از زندگى امروزى دور نکرده است تا آنجا که در آثار متأخر خود به موضوع مدرنيته و نشان دادن تقابل سنت و مدرنيته پرداخته است.
محمود در سراسر عمر نويسندگى خود وارد دغدغههاى فرمگرايى و صورتگرايى نشد و اين موضوع آثار وى را اگرچه قابل درک براى بخش بزرگى از مردم کرده بود؛ خوانندگان خبره ادبيات داستانى را گاه به نقدهايى در فرم گرايى وامى داشت اما محمود نويسنده اى نبود که از اين نقدها دلخور شده و براى اثبات توانايى نوشتن در خود؛ به نوعى از نويسندگى روى آورد که با سرگرم شدن به فرم؛ متن را به فراموشى سپرد. بسيارى از خبرگان از نوعى هوشمندي منحصر به فرد در محمود سراغ مىدهند که عبارت بود از اين که محمود؛ زمانى که ميخواست همسايهها را بنويسد، دقيقا نقشه فعاليتهاى ادبى آينده خود را در ذهن داشت و تکليفش را با خود روشن کرده بود. او مىدانست که از چه مقطعى آغاز کند و چه خط سيرى را دنبال نمايد. البته اين هوشمندى را در زمين سوخته و داستان يک شهر هم سراغ مىدهند اما به نظر مىرسد محمود ديگر داستانهاى خود را نيز با همين روش آغاز کرده و به پايان مىبرد.
اما محمود شاخص بزرگ ديگرى نيز داشت و آن عبارت بود از طنز. آن هم طنز تلخ و گزندهاى که غمانگيزترين توصيفات داستانى او را نيز دربرگرفته و ميزان تاثيرگذارى آن را دوچندان کرده است. باوجود اينکه اين نويسنده؛ تجربههاى نويسندگى را کاملا تجربى و از نتايج عمر داستان نويسىاش به دست آورده، اما اين موضوع داستانهاى حتى ضعيفتر او را برخوردار از نوعى استقلال کرده است.
دو شاخصه ديگر داستان نويسى محمود؛ يکى گفتوگو نويسى او و ديگرى رئاليستى بودن فضاهاى داستانى است که موجب شده علاوه بر سادگى گفتار و بيان شخصيتهاى داستاني؛ از لهجههاى بومى غافل نماند و اين همه را در مبنايى از ساختار واقعى به خواننده معرفى کند.
حمید آراز
http://nosratdarvishi.com/article.aspx?id=1042
احمد محمود شاید اولین نویسنده ایرانی باشد كه در چند رمان مهم خود این رئالیسم تاریخنگر را به كار گرفت و موفق شد آثاری بنویسد كه در عین حضور همهجانبه پارهای اتفاقهای تاریخی مهم در آنها محكوم به صفتی به نام «رمان تاریخی» نشوند. هرچند چوبك سالها قبل از محمود نمونههایی درخشان و تاملبرانگیزی از ایدههای رئالیستی را اجرا كرده بود اما تفاوت او با محمود، رماننویس بودن دومی است. این میان تجربه زیباشناختی احمد محمود بسیار با نویسندگانی چون چوبك و گلستان متفاوت است، زیرا او در درك واقعیت به عنوان امری درونمتنی، مدام در حال پیراستن مالیخولیا، فضاهای ذهنی و اصولا رویههای درونگرا بود. شخصیتهایی كه او ساخت، بیش از هرچیز با نوعی برونگرایی و رفتارگرایی مفرط، علم رئالیسم را بلند میكنند و به همین دلیل است كه حتی امور وهمی و مالیخولیاییای كه در آثار احمد محمود وجود دارد اسیر رویاپردازی یا افسانهسراییهایی كه بسیاری نویسندگان جنوب، دچار آن هستند، نمیشود.
احمد محمود مانند بسیاری نویسندگان دیگر همدورهاش پشتوانهای سیاسی داشت به این معنا كه از درك روند ناسالم قدرت و حكومت به سمت پرداخت ایدههای داستانی خود رفت و تا آخرین نوشتههایش نیز نسبت به امر سیاسی موضع و واكنش درونمتنی نشان داد. او یكی از مهمترین شخصیتهای ادبیات داستانی ایران، یعنی «خالد» را آفرید، شخصیتی كه با وجود حضور در چند رمان مهم او، هیچگاه به عنوان یك «تیپ» مطرح نشد و در هر موقعیتی كه قرار گرفت واكنشها و رفتارهای متفاوتی داشت. اینكه خالد رمانهای احمد محمود هیچگاه به عنوان یك مدل یا الگوی چارچوبمند (دقیقا برعكس شخصیتی مانند هستی در رمانهای سیمین دانشور كه كاملا یك تیپ است) طبقهبندی نشد، شاید به دلیل همان الگوی متغیر رئالیسمی باشد كه محمود آن را درك كرده بود.
مهدی یزدانی خرم / شهروند امروز 66
http://www.shahrvandemrouz.com/66/Adab/default.aspx
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر