پرنده در زمان
نقدی از صالحه خندان و فاطمه خواجهزاده
بر شعر آویزان/ محمد خواجهپور/ الف 204
نقدی از صالحه خندان و فاطمه خواجهزاده
بر شعر آویزان/ محمد خواجهپور/ الف 204
در سطرهای نخستین شعر با دورنمایهي زمان روبهرو هستیم. زمان آینده يا آیندهای نزدیک و نیز تصویر خواب يا رویایی که شاعر تا فرارسیدن آینده ممکن است هر زمان با آن درگیر باشد. آیندهای که ممکن است به طور واقعی چندان هم دور نباشد اما تکرار این خواب که شاید فردا يا همین چند ثانیه بعد هم اتفاق بیافتد، نتیجهي کم شدن تدریجی صبر شاعر باشد. و او لبریز شدن این ظرف را تنها مختص خود نمیداند، بلکه آن را در «تو»يي که جزیی از وجود اوست هم میبیند. در این شعر برآورده شدن خواسته و نیاز شاعر در حصار زمان گرفتار است. در سطرهای بعد خواب دستهای سردی را میبیند که به موهای تازه بافته شدهای آویخته که درگذشته برای او رخ داده است. گذشتهای که با او تکان تکان خوردن يا همان راه رفتن آن را هضم میکند که نتیجهاش نوعی ایمان و اعتقاد به موفقیتهای گذشته میباشد که باعث ایجاد امید در زمان کنونی برای تحمل گرهای که با آن درگیر است میشود. میتواند بین موهای بافتهای که از پشت سر آویزان است و آینهای که پشت سر را نشان میدهد نوعی ارتباط وجود داشته باشد و يا شاید فقط یک بازی کلامی است.
«به آیینه ای که پشت سر را نشان میدهد
تکان تکان میخورم
مست کردهام از این جادهای که باید رفت
چراغ قرمز خوردهام
بر لب خودم»
این قسمت تصویر انسانیست در حال تلوتلو خوردن در جادهای که به علت اجباری که از درون بر او فشار وارد میسازد، باید برود. اجباری که شخص توان مقابله با آن را ندارد، به عبارتی همان عشق. در این مسیر به موانعی برخورده است اما او از چراغ قرمز گذشته است چرا که فردی که مست کرده است توانایی درک شرایط را از دست داده است. شرایطی که در حالت هوشیاری هم آن را قبول ندارد. از طرف دیگر چون قرمز نمایانگر شدت عشق و میل جسمانی است ذهن را به این سمت سوق میدهد.
همچنین نوشیدن مایعی قرمز رنگ که میتواند مستکننده باشد و نیز ارتباط قرمز با لب را باید به عنوان بازیهای کلامی دیگری در این شعر مورد توجه قرار داد.
در قسمت پایانی شعر شاعر خود را پرندهای میبیند که از خوابی سنگین و وهمآلود برخاسته است و زمان را سبکبال پشت سر گذاشته و با نیروی خیال به آینده رسیده برای همیشه بر دستهای ... مانده است و حالا او میتواند نگاه را در تاریکی آنگونه که دوست دارد تا همیشه با خود داشته باشد. اما باز هم میبینیم که او تنها پرندهای شده به آینده سفر کرده هر آن ممکن است تکرار آن خواب خیال او را به هم بریزد و او را به زمان حال برگرداند.
«به آیینه ای که پشت سر را نشان میدهد
تکان تکان میخورم
مست کردهام از این جادهای که باید رفت
چراغ قرمز خوردهام
بر لب خودم»
این قسمت تصویر انسانیست در حال تلوتلو خوردن در جادهای که به علت اجباری که از درون بر او فشار وارد میسازد، باید برود. اجباری که شخص توان مقابله با آن را ندارد، به عبارتی همان عشق. در این مسیر به موانعی برخورده است اما او از چراغ قرمز گذشته است چرا که فردی که مست کرده است توانایی درک شرایط را از دست داده است. شرایطی که در حالت هوشیاری هم آن را قبول ندارد. از طرف دیگر چون قرمز نمایانگر شدت عشق و میل جسمانی است ذهن را به این سمت سوق میدهد.
همچنین نوشیدن مایعی قرمز رنگ که میتواند مستکننده باشد و نیز ارتباط قرمز با لب را باید به عنوان بازیهای کلامی دیگری در این شعر مورد توجه قرار داد.
در قسمت پایانی شعر شاعر خود را پرندهای میبیند که از خوابی سنگین و وهمآلود برخاسته است و زمان را سبکبال پشت سر گذاشته و با نیروی خیال به آینده رسیده برای همیشه بر دستهای ... مانده است و حالا او میتواند نگاه را در تاریکی آنگونه که دوست دارد تا همیشه با خود داشته باشد. اما باز هم میبینیم که او تنها پرندهای شده به آینده سفر کرده هر آن ممکن است تکرار آن خواب خیال او را به هم بریزد و او را به زمان حال برگرداند.
دو رباعی از مصطفی کارگر
1
بايد به ته كوچهي دنيا برويم
يا خسته سراغ خواب و رويا برويم
گفتم: چه كنم؟ دلم گرفتار غم است
فرمود: بيا به سمت دريا برويم
يا خسته سراغ خواب و رويا برويم
گفتم: چه كنم؟ دلم گرفتار غم است
فرمود: بيا به سمت دريا برويم
2
با اين دل بيقرار تنها چه كنم
با زخم عميق و شور غوغا چه كنم
در شهر ميان مردم طايفه نيز
بدجور غريبهام خدايا چه كنم
با زخم عميق و شور غوغا چه كنم
در شهر ميان مردم طايفه نيز
بدجور غريبهام خدايا چه كنم
راهی نیست
شعری از حبیبه بخشی
شعری از حبیبه بخشی
راهی نیست
خانه غمگین است
احساس هم که باشد
بیشعر
تو
هنوز در اول خط ماندهای
ای کاش
ای کاش
باران میبارید
4/11/83
خانه غمگین است
احساس هم که باشد
بیشعر
تو
هنوز در اول خط ماندهای
ای کاش
ای کاش
باران میبارید
4/11/83
یک رباعی نجمه بانشی – شیراز
تا زمزم عشقت قدمی فاصله بود
افسوس، صد افسوس که پای آبله بود
صد بار مرا به سوی خود خواندی لیک
آه از دل من که آخر قافله بود
افسوس، صد افسوس که پای آبله بود
صد بار مرا به سوی خود خواندی لیک
آه از دل من که آخر قافله بود
بیگانه
شعری ازمریم پاکروان
شعری ازمریم پاکروان
مردم از این افسانه ای دلک دیوانه
برجه و رو زین خانه رو به ره جانانه
گوی این دلها را این دل مسکین ما را
مرحمتی کن یارا شمع شو و پروانه
صفحهي عرفان واکن در صدف دل جا کن
عرش خدا ماوا کن نیست خدا بیگانه
خانهي دل پاک نما سجده بر این خاک نما
خاک جگر چاک نما کوچ کن از غمخانه
رنگ ریا دارد دل ساز جدا دارد دل
چشم به ما دارد دل مشنو و این افسانه
مست کند گل جان را زار شوی جانان را
مشت شو ای دیوانه ز عطر گل ریحانه
هر دم اذان میآيد دیده به جان میآید
گوش که آن میآید دردانه دردانه دردانه
روز نوزدهم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از خدمت سربازی
صبح به خير دايانا!
صبح جمعه است تو حتماً هنوز خوابيدهاي. اگر بچهها اذيت نكنند امروز راحت باش هستيم و شايد حتي حمام هم برويم. برنامههاي زيادي براي امروز ريختهام كه همه بستگي به راحتباش دارد. ميخواهم كتاب پست مدرن را تمام كنم و گزيده آن را برايت بنويسم. شلوارم را بشورم. يك نامه ديگر به خانه بنويسم والبته داستان را هم تمام كنم و يك پاكنويس از آن بنويسم براي گراش. جمعهها خانه كه بودم اين وقت به احتمال 107 درصد خواب بودم. شبهاي جمعه آن قدر برنامه فشرده بود كه صبح جمعه اگر تا ساعت دو هم ميخوابيدم كم بود. از انجمن و آن همه حرف زدن شروع ميشد. بعد هم به سوي اينترنت و chat و سايتهايي كه هر هفتهاي بود. معمولاً اوز بوديم. 10 كه بر ميگشتيم پيتزاي دنگي داشتيم. يعني هر كسي پول غذاي خودش را ميداد.و آخر سر هم اكران در خانه سعيد البته بيشتر وقتها پيتزا هم همانجا بود با فيلمهايي كه همين چند هفته پيش اكران شده بود. ساعت 2 بعد از گشتي در خيابان در خانه بودم و تازه كتاب خواندن شروع ميشد. بيدار بودن اينجا شبها روياست يا گاهي اگر اينجا بيدار باشي كابوس.
8:04 صبح
صبح جمعه است تو حتماً هنوز خوابيدهاي. اگر بچهها اذيت نكنند امروز راحت باش هستيم و شايد حتي حمام هم برويم. برنامههاي زيادي براي امروز ريختهام كه همه بستگي به راحتباش دارد. ميخواهم كتاب پست مدرن را تمام كنم و گزيده آن را برايت بنويسم. شلوارم را بشورم. يك نامه ديگر به خانه بنويسم والبته داستان را هم تمام كنم و يك پاكنويس از آن بنويسم براي گراش. جمعهها خانه كه بودم اين وقت به احتمال 107 درصد خواب بودم. شبهاي جمعه آن قدر برنامه فشرده بود كه صبح جمعه اگر تا ساعت دو هم ميخوابيدم كم بود. از انجمن و آن همه حرف زدن شروع ميشد. بعد هم به سوي اينترنت و chat و سايتهايي كه هر هفتهاي بود. معمولاً اوز بوديم. 10 كه بر ميگشتيم پيتزاي دنگي داشتيم. يعني هر كسي پول غذاي خودش را ميداد.و آخر سر هم اكران در خانه سعيد البته بيشتر وقتها پيتزا هم همانجا بود با فيلمهايي كه همين چند هفته پيش اكران شده بود. ساعت 2 بعد از گشتي در خيابان در خانه بودم و تازه كتاب خواندن شروع ميشد. بيدار بودن اينجا شبها روياست يا گاهي اگر اينجا بيدار باشي كابوس.
8:04 صبح
شب شعر ولایت
بهمنماه شب شعر ولایت از سوی هلال احمر گراش در محل سالن سراجی برگزار شد.
بهجز مجری برنامه آقای کارگر شاعرانی از گراش و اوز به خواندن شعرهای خود در موضوعات ولایت، انقلاب و هلالاحمر پرداختند. همچنین سرودهایی نیز اجرا گردید.
در پایان مراسم آقای فرهمندفر چند تن از اعضای انجمن را به مناسبت این ایام فرخنده دعوت نمودند.
بهجز مجری برنامه آقای کارگر شاعرانی از گراش و اوز به خواندن شعرهای خود در موضوعات ولایت، انقلاب و هلالاحمر پرداختند. همچنین سرودهایی نیز اجرا گردید.
در پایان مراسم آقای فرهمندفر چند تن از اعضای انجمن را به مناسبت این ایام فرخنده دعوت نمودند.
چند عکس دیگر شب شعر را در فوتوبلاگ گراش ببینید.
۳ نظر:
همش پارتی بازیه اگه غیر این بود شعر منم نقد میشد
سعید
ما اینجا نقد شعر "شعرهرشب من" رو نمی بینیم
aval salam- dovom inke che bisaro seda shabe sher bargozar mikonid- sevom inke aghaye khajepor movazeb bashid mar ro dar astin parvaresh nadin- bedrod
ارسال یک نظر