۱۱/۰۹/۱۳۸۳

الف 205

لایه‌هایی از پیراهن
شعری از سعید توکلی
ديدني است؟
حيراني ابري بالاي شهر
دور زدن درختي سوخته
شاخه‌اي بريده، بريده، بريده
ديدني است؟
خلاصه در تکان آهسته‌ي يک پرده
اتفاقي افتادني از پشت بام
لانه‌ي گنجشکي زير لختي يک بالکن
چوب، چوب، سوختن
چه کسي کاهلانه مي‌خندد
به خود نمي‌خندد
به تکه‌‌هايي از هرجا
لايه‌هايي از پيراهن
و چادرهايي سياه‌تر از بينايي مردي کور
ديدني است؟
تني بغرنج
مزين به نامي زيبا
اعترافي تکراري
مثل روز، مثل شب
جرقه‌ای شبیه زهر
شعری از رقیه فیوضات
نقطه‌ي گم شدن
خاکستري شدن
همه‌چيز تمام، تمام، تباه
ولي نه، ته اين وامانده
چيزي دارد جيغ مي‌زند، جيغ مي‌کشد
مي‌دانم، رخ من بي‌رنگ مي‌شود
بالم خيس
آخر بگو که : پرواز تو کجا رسم مي‌شود
بعد اين بگذار
رنگي‌ات کنم
زردِ زرد تا هيچکس، همه نگويند که ...
مي‌دانم آخرش مي‌روي کلاغ بشوي
براق مي‌شوم
بي‌تو، با تو، مي‌روم تا ته نفس اين مرگ
لحظه‌اي توهم ....
حالا تواَم
روز هيجدهم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجه‌پور از خدمت سربازی
سلام دايانا!
يك پنجشنبه ديگر. نه به بدي پنجشنبه‌هاي ديگر. يك نامه براي انجمن نوشتم خيلي خشك از آب در آمد. اگر براي تو مي‌نوشتم شايد بهتر از اينها مي‌شد. امروز هم توي استراحت هستيم. راحت‌تر از آنچه تصور مي‌كردم شده. مي‌گويند براي خدمت ارتش از همه سخت‌تر است بعد هم نيروي انتظامي و سپاه به قول معروف بخور بخواب است. وضع ما حتي نسبت به دو گروهان ديگر پادگان خيلي بهتر است. فرمانده گروهان اعتقادي به تنبيه ندارد. خودش هم گفت كه اين يك استثنا است. واقعاً هم با ما مي‌سازد. ارشدهايي هم كه انتخاب مي‌كند خوبند. ديگر حتي نمي‌گذارد چوب و تركه‌ايي به دست بگيرند. عصر شجيرات حرف زد. دل‌تنگي‌هايش را براي ما گفت. بچه‌ها هم گوش كردند راحت و خودماني شده. گفت مي‌گذرد همه اينها مي‌گذرد. فقط به گذشتنش فكر نكنيد. خودش مي‌گذرد و زياد به خانه فكر نكنيد. ارام گفت چون خودش سرباز است و بعد استراحت داد. حالا ديگر كار ندارم مي‌خواهم بروم كتاب بخوانم و فكر كنم. خيلي وقت است درست و حسابي فكر نكردم. شايد از خودم بدم بيايد كه اين‌طوري شده‌ام زمان برايم گنگ شده و بيش از هر چيزي آزارم مي‌دهد.
5:20 عصر

سلام دايانا!
آش دادند. كاش هميشه اين‌طور باشد. بچه‌ها مي‌گويند فصل آش‌خوري شروع شد. آش رشته بود. نسبت به دفعه‌هاي قبلي خيلي بيشتر بود وتازه نان هم داشت چند روزي‌‌ست نان بيشتري مي‌دهند. ولي هنوز بچه‌ها جا دارند دو برابر اين را بخورند. به خاطر همين وضع بوفه توپ است. هر وقت باز باشد صف جلو آن برقرار است. اصلاً بوفه كه باز باشد آدم وسوسه مي‌شود برود توي صف بايستد . البته بوفه پادگان نمونه اقتصاد غير رقابتي است. هر چند با نظارت قيمت‌ها در سطح خوبي‌ست اما توجه‌اي به جلب رضايت مشتري ندارد. مثلاً بعضي وقت‌ها تك محصولي عمل مي‌كند. فقط چايي مي‌دهد و من كه چايي نمي‌خورم كارم خراب مي شود. هر وقت بوفه مي‌روم چند تايي بيسكويت مي‌گيرم و مي‌ريزم توي كيفم و انبار مي‌كنم. هنوز آن تفكر اقتصاد سنتي دارم. مجبورم چون وقت توي اين صف واقعاً تلف مي‌شود. اما شايد بيشتر از همه آب ميوه مي‌خرم چون اهل چايي نيستم . البته قضيه ويتامين c و اين جور حرفها هم مطرح است. بد نيست خوراك‌ها خوب است. به خصوص كه از خانه هم تامين شده‌ام. پنير خارجي و خامه فرستاده‌اند وضع در حال حاضر كويت است البته براي اينجا.
7:36 شب

هیچ نظری موجود نیست: