طبیعت بیجان
شعری از سعید توکلی
شعری از سعید توکلی
مرا به زندگی برگردان
تنهاتر، آرامتر
میخواهم آدمها را نگاه کنم
دنیا میلرزد، باز میلرزد
و من ریخته میشوم روی یک صندلی چوبی
- چه کسی میتواند بگوید زیباترم يا شاخهای که حالا نیستم-
یکصندلیچوبیاستکهمیگوید با پای شکستهای در دست
همان صبحی که آینه مرا نشان داد حرف زدنم شبیه بود و حرکاتم شبیهتر
خلاصه شدم به آقای فلانی
و خودش بودم که شروع نمیشود، بیشتر چرا، آگاهی
داشتم
نیک و بد خودم را به دیگری میبخشیدم
مرا نگاه میکرد در آینه
و دست به دیوار میکشید که دنیا بازی بزرگی است
مثل یک خنده
انیشتین زبانش را در آورد و من کتاب را متبرک کردم به روخوانی
گم شدم در هزارتوی گرد و خاک
همیشه به ادامه راه بر میگردیم
تنهاتر، آرامتر
دیدن من در آینه
طبیعت بیجان منم
شکایت نمیکنم، یک وری اگر افتادهام
و زیر لب آوازی از نمیدانم
کنار من آمده است
دستی، آنطور که بردارد چیزی بهتر از هستم
و چیزی نوشتم بر چیزی
که رنگ خاکستر مرده را حدس میزنند فقط
قرار بر این شد
از پلههای فلزی بیاید و تصویری طلایی
به دستت هدیه کند
که تا همیشه بخندی و
به ادامه راه برگردیم ...
آنطور که سگی تنها به شهری برای زوزههای دعوی
همیشه این طور طبیعیام.
میلرزم، دنیا، میلرزم
منم
بعد از رقصی آهسته بر باد
دنیا آرامتر نخواهد شد
میلرزد، همیشه میلرزد
و دیوانههایی که شهر را آذین بستهاند
ما را به خود میخوانند.
به فصل خاک
ببین در آینه کسی دست به ریش میکشد با صورتی بنفش
و کسی در مه دارد به ناکجای آبادش میرود
آینه!
در اتاق باد میآمد فراوان
و کسی معتکف شد به فلان جایش
و کسی به یک لا پیراهن
یکی به خواب، یکی به خاکستر
کیست که حسرت شاخهي درخت دارد
دل می سوزاند به بچههایی که رها شدند
در فاضلاب حمامهای عمومی
با فریادهای بابا! بابا!
و رنگهایی بیهوده
چکههایی قرمز
حرکاتی بیرنگ
مردن به فصل خاک
دیوانههایت میخوانند
با دستهای لرزان شهر
آذین بسته، طلایی، خاکستری
تنهاتر، آرامتر
میخواهم آدمها را نگاه کنم
دنیا میلرزد، باز میلرزد
و من ریخته میشوم روی یک صندلی چوبی
- چه کسی میتواند بگوید زیباترم يا شاخهای که حالا نیستم-
یکصندلیچوبیاستکهمیگوید با پای شکستهای در دست
همان صبحی که آینه مرا نشان داد حرف زدنم شبیه بود و حرکاتم شبیهتر
خلاصه شدم به آقای فلانی
و خودش بودم که شروع نمیشود، بیشتر چرا، آگاهی
داشتم
نیک و بد خودم را به دیگری میبخشیدم
مرا نگاه میکرد در آینه
و دست به دیوار میکشید که دنیا بازی بزرگی است
مثل یک خنده
انیشتین زبانش را در آورد و من کتاب را متبرک کردم به روخوانی
گم شدم در هزارتوی گرد و خاک
همیشه به ادامه راه بر میگردیم
تنهاتر، آرامتر
دیدن من در آینه
طبیعت بیجان منم
شکایت نمیکنم، یک وری اگر افتادهام
و زیر لب آوازی از نمیدانم
کنار من آمده است
دستی، آنطور که بردارد چیزی بهتر از هستم
و چیزی نوشتم بر چیزی
که رنگ خاکستر مرده را حدس میزنند فقط
قرار بر این شد
از پلههای فلزی بیاید و تصویری طلایی
به دستت هدیه کند
که تا همیشه بخندی و
به ادامه راه برگردیم ...
آنطور که سگی تنها به شهری برای زوزههای دعوی
همیشه این طور طبیعیام.
میلرزم، دنیا، میلرزم
منم
بعد از رقصی آهسته بر باد
دنیا آرامتر نخواهد شد
میلرزد، همیشه میلرزد
و دیوانههایی که شهر را آذین بستهاند
ما را به خود میخوانند.
به فصل خاک
ببین در آینه کسی دست به ریش میکشد با صورتی بنفش
و کسی در مه دارد به ناکجای آبادش میرود
آینه!
در اتاق باد میآمد فراوان
و کسی معتکف شد به فلان جایش
و کسی به یک لا پیراهن
یکی به خواب، یکی به خاکستر
کیست که حسرت شاخهي درخت دارد
دل می سوزاند به بچههایی که رها شدند
در فاضلاب حمامهای عمومی
با فریادهای بابا! بابا!
و رنگهایی بیهوده
چکههایی قرمز
حرکاتی بیرنگ
مردن به فصل خاک
دیوانههایت میخوانند
با دستهای لرزان شهر
آذین بسته، طلایی، خاکستری
آسمان
شعری از علیداوریفرد
شعری از علیداوریفرد
وقتی که با آسمان حرف میزدم
گفت که من را دوست ندارد
گفتم چرا؟
گفت که من آلودهام
گفتم که نه
گفت که من رسوایم
گفتم که نه
گفت که من بینوایم
گفتم که نه
گفت که من بیسوادم
گفتم که نه
گفت که در یک کلام میگویم
گفتم بگو
گفت که من از طبق معمولها خسته شدهام
گفتم بله، من هم
آری من از طبق معمولها خسته شدهام
مانند آسمان
6/1/84
گفت که من را دوست ندارد
گفتم چرا؟
گفت که من آلودهام
گفتم که نه
گفت که من رسوایم
گفتم که نه
گفت که من بینوایم
گفتم که نه
گفت که من بیسوادم
گفتم که نه
گفت که در یک کلام میگویم
گفتم بگو
گفت که من از طبق معمولها خسته شدهام
گفتم بله، من هم
آری من از طبق معمولها خسته شدهام
مانند آسمان
6/1/84
پلهای پشت سر
متنی از سهیلا جمالی
متنی از سهیلا جمالی
در حیاط خلوت وجودش ساکت و آرام به بیانتهای خیابان خاکی آیندهاش مینگریست. به شبهای سیاه و بیستارهای که تنهای تنها باید در آن راه تاریک قدم بر میداشتی، اما با کولهپشتی سراسر از غم و کینه از گذشته. آن قدر در گرد و غبار آن خیابان غرق شده بود که ناگهان چشمهایش به ستارهای روشن خیره شد. ستارهای که ناگهان خاموش شد. دوباره چشمهایش را به امیدی تازه به ماه خیره کرد؛ ولی او آنقدر بدبخت بود که حتی وقتی ماه دید به او خیره شده، خاموش شد. دیگر حتی ذرهای از محبت را در پیرامون خود احساس نکرد ولی مادام به این فکر میکرد که آخر چرا همه حتی ستاره و ماه هم از او روی برمیگردانند
(ستاره خاموش )
(ستاره خاموش )
جایزه محتشم
قسمت ششم سفرنامه مصطفی کارگر به کاشان
قسمت ششم سفرنامه مصطفی کارگر به کاشان
ساعت 12 ظهر پذيرايي صورت گرفت.
بخش بعدي مرحله اول مراسم، با شعرخواني توسط خسرو احتشامي ادامه يافت. او يكي از غزلسرايان اصفهان بود كه با تضمين يكي از بندهاي شعر محتشم، همه را مهمان كلام خود كرد. تشويق عاشورايي هم كف زدن بود!!!
پرويز بيگي حبيبآبادي شاعر بعدي بود كه يك مثنوي در حال و هواي محرم خواند. علي مظاهري، شاعر اصفهاني هم به پيشنهاد آقاي احتشامي آمدند و شعر خواندند. ماشاا... خوب از همشهريان خود حمايت ميكردند! علي شريف شاعر 60 ساله كاشاني به نمايندگي از شاعران همشهرياش نيز آمدند و سرودهي خود را در وصف محتشم عرضه كردند.
بالاخره بخش شعرخواني فرمايشي و افتتاحيهي مراسم تمام شد و دلمان را خوش كرديم كه شعرهاي اصلي جشنواره (هرچند تا پايان مراسم متوجه نشديم اين مراسم اسم همايش داشت يا كنگره يا جشنواره يا چيز ديگر) را به همين زودي خواهيم شنيد. اين اتفاق و احساس دقيقاً زماني بود كه مهدي فرجي را به جايگاه دعوت كردند. او در اين نوبت، در حقيقت نمايندهي هيات داوران بود كه بيانيهي آنها را قرائت كرد. آقاي فرجي، نتيجهي داوري را به عهدهي مجري برنامه گذاشتند تا آقاي معيني اعلام كنند.
داوري در دو گروه زير سيسال و بالاي سيسال انجام گرفته بود كه اتفاقاً مجري برنامه، زير سهسال اعلام كردند و مجبور شدند اصلاح كلام كنند. از نكات جالب توجه برنامه اين بود كه علاوه بر برگزيدگان زير و بالاي 30 سال، شاعران قابل «تقدير» نيز معرفي شدند كه هدايايي هم دريافت نمودند. ترتيب اعلام اسامي بدينگونه بود: شاعران قابل تقدير زير سيسال بدون اولويت: 1ـ عباس محمدي از خمين ـ 2ـ عاليه عنايتي از بهار همدان ـ 3ـ كبري موسوي از شهركرد ـ 4ـ مهدي يزداني از قزوين ـ 5ـ مهدي زارعي از كرج ـ 6ـ فرشاد فرصتصفايي از كرمانشاه.
شاعران قابل تقدير بالاي سيسال بدون اولويت: 1ـ حسين اخوان از كاشان 2ـ اسماعيل سكاك از قزوين 3ـ غلامرضا كاج از دزفول ـ 4ـ محمود شريفي از كاشان ـ 5ـ احمد شجري از كاشان ـ 6ـ سيدرضا ميرجعفري از كاشان.
شاعران برگزيده زير سيسال: 1ـ محمدزمان گلدسته از گلستان ـ 2ـ ياسر مهرآبادي از كاشان ـ 3ـ سيد مهرداد افضلي از شهركرد.
شاعران برگزيده بالاي سيسال: 1ـ احمدرضا قديريان از ابركوه يزد ـ 2ـ علي شريف از كاشان ـ 3ـ علياصغرصائم از كاشان. ادامه دارد...
بخش بعدي مرحله اول مراسم، با شعرخواني توسط خسرو احتشامي ادامه يافت. او يكي از غزلسرايان اصفهان بود كه با تضمين يكي از بندهاي شعر محتشم، همه را مهمان كلام خود كرد. تشويق عاشورايي هم كف زدن بود!!!
پرويز بيگي حبيبآبادي شاعر بعدي بود كه يك مثنوي در حال و هواي محرم خواند. علي مظاهري، شاعر اصفهاني هم به پيشنهاد آقاي احتشامي آمدند و شعر خواندند. ماشاا... خوب از همشهريان خود حمايت ميكردند! علي شريف شاعر 60 ساله كاشاني به نمايندگي از شاعران همشهرياش نيز آمدند و سرودهي خود را در وصف محتشم عرضه كردند.
بالاخره بخش شعرخواني فرمايشي و افتتاحيهي مراسم تمام شد و دلمان را خوش كرديم كه شعرهاي اصلي جشنواره (هرچند تا پايان مراسم متوجه نشديم اين مراسم اسم همايش داشت يا كنگره يا جشنواره يا چيز ديگر) را به همين زودي خواهيم شنيد. اين اتفاق و احساس دقيقاً زماني بود كه مهدي فرجي را به جايگاه دعوت كردند. او در اين نوبت، در حقيقت نمايندهي هيات داوران بود كه بيانيهي آنها را قرائت كرد. آقاي فرجي، نتيجهي داوري را به عهدهي مجري برنامه گذاشتند تا آقاي معيني اعلام كنند.
داوري در دو گروه زير سيسال و بالاي سيسال انجام گرفته بود كه اتفاقاً مجري برنامه، زير سهسال اعلام كردند و مجبور شدند اصلاح كلام كنند. از نكات جالب توجه برنامه اين بود كه علاوه بر برگزيدگان زير و بالاي 30 سال، شاعران قابل «تقدير» نيز معرفي شدند كه هدايايي هم دريافت نمودند. ترتيب اعلام اسامي بدينگونه بود: شاعران قابل تقدير زير سيسال بدون اولويت: 1ـ عباس محمدي از خمين ـ 2ـ عاليه عنايتي از بهار همدان ـ 3ـ كبري موسوي از شهركرد ـ 4ـ مهدي يزداني از قزوين ـ 5ـ مهدي زارعي از كرج ـ 6ـ فرشاد فرصتصفايي از كرمانشاه.
شاعران قابل تقدير بالاي سيسال بدون اولويت: 1ـ حسين اخوان از كاشان 2ـ اسماعيل سكاك از قزوين 3ـ غلامرضا كاج از دزفول ـ 4ـ محمود شريفي از كاشان ـ 5ـ احمد شجري از كاشان ـ 6ـ سيدرضا ميرجعفري از كاشان.
شاعران برگزيده زير سيسال: 1ـ محمدزمان گلدسته از گلستان ـ 2ـ ياسر مهرآبادي از كاشان ـ 3ـ سيد مهرداد افضلي از شهركرد.
شاعران برگزيده بالاي سيسال: 1ـ احمدرضا قديريان از ابركوه يزد ـ 2ـ علي شريف از كاشان ـ 3ـ علياصغرصائم از كاشان. ادامه دارد...
روز بيست و چهارم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
سلام دايانا!
فرمانده گروهان ما يک ستوان دوم به نام طاهري ست. راستي ستوانها را جناب سروان خطاب میکنند. آدمیست با بيش از 50سال سن. مهربان وبه شدت قانون گرا. هنوز دليل اين رفتار او را نفهميده ام. بد جور کنجکاوم کرده که چرا اين طوري ست. شايد آخر آموزشي از خودش پرسيدم.
به خاطر او گروهان سوم به اصطلاح اينجا هتل است. و راحت تر از گروهان هاي ديگر. اعتقادي به تنبيه ندارد به خصوص تنبيه هاي بدني يا همان تمريني که به شدت مرسوم است. حساسيت خاصي هم به خاکي بردن بچهها دارد. امروز بر سر همين قضيه با سر گروهان دعوا کرد و او را جلوي بچهها خرد کرد. خيلي از بچهها حال کردند. اما من نه، اتفاق خاصي نيفتاده بود. تازه فکر بعدش را هم باید کرد.
طاهري علاقه خاصي به تعريف کردن دارد. از آن گفتار درمانهاست. کلاسها که شروع بشود او هم مثل ما سرگرم میشود.
حکايتهاي جالبش را براي تو مینويسم. البته اگر پر رو بودم بعد اجازه هم میگيرم. اما با همه مهرباني سعي میکند با سربازها صميمینشود که مشکلي پيش نيايد. راست میگويد. شانس آوردهايم افتاده ايم گروهان سوم وگر نه...
2:22ظهر
فرمانده گروهان ما يک ستوان دوم به نام طاهري ست. راستي ستوانها را جناب سروان خطاب میکنند. آدمیست با بيش از 50سال سن. مهربان وبه شدت قانون گرا. هنوز دليل اين رفتار او را نفهميده ام. بد جور کنجکاوم کرده که چرا اين طوري ست. شايد آخر آموزشي از خودش پرسيدم.
به خاطر او گروهان سوم به اصطلاح اينجا هتل است. و راحت تر از گروهان هاي ديگر. اعتقادي به تنبيه ندارد به خصوص تنبيه هاي بدني يا همان تمريني که به شدت مرسوم است. حساسيت خاصي هم به خاکي بردن بچهها دارد. امروز بر سر همين قضيه با سر گروهان دعوا کرد و او را جلوي بچهها خرد کرد. خيلي از بچهها حال کردند. اما من نه، اتفاق خاصي نيفتاده بود. تازه فکر بعدش را هم باید کرد.
طاهري علاقه خاصي به تعريف کردن دارد. از آن گفتار درمانهاست. کلاسها که شروع بشود او هم مثل ما سرگرم میشود.
حکايتهاي جالبش را براي تو مینويسم. البته اگر پر رو بودم بعد اجازه هم میگيرم. اما با همه مهرباني سعي میکند با سربازها صميمینشود که مشکلي پيش نيايد. راست میگويد. شانس آوردهايم افتاده ايم گروهان سوم وگر نه...
2:22ظهر
یک رباعی از مصطفی کارگر
شاديم که فصل شوق و غوغا آمد
آوای ترانـــههـای زيبــا آمــد
اينبــار بــرای خـانـم نـادرپور
يک غنچهی نوشکفته-سارا- آمد
طوطی جنوب
آوای ترانـــههـای زيبــا آمــد
اينبــار بــرای خـانـم نـادرپور
يک غنچهی نوشکفته-سارا- آمد
طوطی جنوب
۲ نظر:
سلام..پس چرا برای مهندس آیینه افروز به خاطر پدر شدن شعری نگفتین؟؟؟
salaam.a question!khaateraate sarbaaziye aghaye khajepoor be soorate ketab chap shode ya na?vaghean foqolaadast,ye nasre salis o ravoon,saadeqane.good luck!
ارسال یک نظر