۱/۱۱/۱۳۸۴

الف 213

جایزه محتشم
قسمت پنجم سفرنامه مصطفی کارگر به کاشان
سه‌شنبه 20/11/83 طبقه سوم اتاق 315 صبح زود هوا كم‌كم داشت روشن مي‌شد. رفتم وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم. آمدم پشت پنجره. پرده را کنار زدم. به طرز شگفت‌انگيزی خوشحال شدم. ديدم تمام شهر را برف پوشانده است. ديشب که اينطور نبود. فقط چراغ‌های شهر با نقطه‌های زرد و طلايي‌رنگ در جای جای اين پهنه‌ی سفيدرنگ خودنمايي می‌کردند. ديشب که به خواب رفتم، ساعت 2 بامداد بود و هنوز آقای خالقی نيامده بود. چون ديشب با حسين هدايتی و يکی دوتای ديگر از بچه‌ها، نشسته بوده‌اند و در مورد شعر و مسايل حاشيه‌ای آن صحبت می‌کرده‌اند. از او پرسيدم: وقتی آمدی توی اتاق، برف آمده بود؟ او هم با گفتن نه، مطمئنم کرد که نصف شبی آسمان باريده است. خيلی قشنگ بود.
صبحانه را کره و مربا و پنير و عسل داده بودند که من پنير را ترجيح دادم. الحق كه چسبيد. به طرز فجيعی نوشيدن چای برايم عجيب بود. هر نفر يک قوری چای! (به مرگ عبدالمحسن راست می‌گويم). شايد برای من که خودم اهل چای نبودم به نظرم عجيب بود.
برف‌بازی و اذيت‌های شاعران که اصلا رنگ و بوی شاعرانه نداشت، صفای خاصی داشت. نزديک بود يکی‌شان شيشه‌ی اتوبوسی را که قرار بود ببردمان محل اجرای برنامه، بشکند. گلوله‌ی برف به آن خورد ولی شانس آورديم که شيشه‌ی اتوبوس به همين راحتی صدمه نمی‌بيند.
ساعت 5/9 صبح آمديم دانشگاه آزاد کاشان. زمين سرد و برفی و سروهای احرام پوشيده منظره‌ای دل‌انگيز به وجود آورده بودند. ولی تعجب می‌کردم چرا حس شاعرانه‌ای گل نمی‌کند که در اينباره شعری بگويد. توی آن چند روز اصلا برف در شعر کسی نشنيدم.
سالن گنجايش 500 نفر را داشت. لحظه‌ای که مراسم شروع شد، هنوز نيمی از سالن خالی بود. من در نيمه سمت چپ و رديف هفتم يا هشتم نشسته بودم. بعد از پخش سرود ملی و قيام حاضران، علی معينی از مجريان معروف و آشنای صدا و سيما، شروع به شعرخوانی کردند. قرايت پيام وزير ارشاد، آقای مسجدجامعی، به مناسبت همين کنگره، توسط آقای چاکری که دبير کنگره و مسوول ارشاد استان اصفهان هم بودند در نوع خود منحصر به‌فرد بود. آنقدر مقدمه‌چينی کرد و حرف زد که ما يادمان رفت برای چه منظوری آمده. پيام را هم خواند. چيز خاصی نبود. راحت می‌شد حدس زد چه خواهد گفت. خوب شد پيام به اندازه‌ی مقدمه طولانی نبود. سالن هم ديگر پر شده بود.
نماهنگی کوتاه درباره کنگره پخش شد که تقريبا به دل می‌نشست. چون بر اساس شعرخوانی تنظيم شده بود.
آيت‌اله يثربی امام جمعه کاشان، در ادامه برنامه سخنرانی کردند. اما بسيار کوتاه. اهل دل بود. آرام و شمرده شمرده حرف می‌زد. حاشيه نمی‌رفت. همان آغاز سخنرانی، به بيت دوم از ترکيب‌بند محتشم که رسيد، گريه‌اش گرفت. با عصا راه می‌رفت.
می‌خواستم هر نکته‌ای که به نظرم جالب می‌رسيد را يادداشت کنم. مثلا نگاه کردم. ديدم بعضی از شاعران و شاعره‌ها چيزهايي يادداشت می‌کنند. شايد مثل من نت‌برداری می‌کردند. شايد هم می‌سرودند. از شعرا چيزی بعيد نيست.
خيرمقدم گويي و سخنرانی حسين سيستانی، فرماندار کاشان، حال همه‌را گرفت. از بس‌زياد صحبت کرد خسته شديم.
ساعت 11 شعرخوانی شروع شد. ولی شعرخوانی نمايشی. يعنی پيشکسوت‌ها و مهمانان تهراني. استاد مشفق كاشاني و حسين اسرافيلي سروده‌اي از خود خواندند. آنها هركدام در حال و هواي خودشان مي‌سرايند. براي خيلي‌ها كه شعر را حرفه‌اي و روزانه دنبال مي‌كنند، سخت است بتوانند آنها را گوش كنند. چون شعر دهه‌ي پنجاه و شصت را خواندند. استاد جابر عناصري با موها و ريش‌هاي سفيد و بلندي كه روي شانه‌هايش ريخته بود، به روي سن فرا خوانده شد. او هم با تعظيم به حضار، مورد تشويق قرار گرفت. او پژوهشگر فرهنگ آييني و تاريخي بود كه به قول خودش از پشت كوه‌هاي سبلان در مورد محتشم و تاثير شعرهاي او بر آيندگان دعوت شده بود. صحبت‌هايش با استفاده از فن و لحن بيان، جذاب مي‌نمود.
ادامه دارد...
روی ماه خدا را ببوس
معرفی کتاب از محمد خواجه‌پور
مصطفی مستور/ نشر مرکز/ چاپ اول 79/ 1100 تومان
مستور را به عنوان مترجم آثار کارور مي‌شناختم. اما ورود با اين ذهنيت به داستان روي ماه خدا را ببوس شما را غافلگير مي‌کند. شاید همانند داستان‌هاي کارور با روابط به خصوص روابط زناشوي در يک جامعه روبه‌رو هستيم. ولي برخلاف داستان‌هاي کارور که گسل‌ها ميان شخصيت‌ها نامعين و گاه پوچ است در اين داستان سوال‌ها و اختلاف‌ها به وضوح نمايانده مي‌شود از اين جنبه داستان به جاي آن که پرداخت کوتاه جزييات زندگي باشد. بيان دغدغه‌هاي ازلي بشر است.
شخصيت اول داستان در هر سه محور داستان شامل زندگي زناشويي، دوستي و تحقيق پايان‌نامه خود با يک سوال مشترک که هدف از زندگي چيست و خدا در زندگي چه نقشي دارد مي‌رسد. گويي داستان مي‌خواهد بگويد که تمام معضلات و سوال‌هاي ما در واقع بازتاب و شکلي از اين سوال است ما کيستيم؟
داستان آنگاه فرو می‌ریزد که سعی می‌کند به این سوال بی‌پاسخ جواب بدهد. فصل‌های پایانی در واقع بیانیه‌های بر سرگشتگی‌های آدمی‌ست. که آن‌گونه که باید داستان نشده است.
با این وجود این دلیل نمی‌شود که «روی ماه خدا را ببوس» کتابی به شدت خواندنی نباشد. اصلاً شاید خواننده برخلاف ما نخواهد در سرگشتگی سوال‌های هستی و چیستی غوطه‌ور باشد. چاپ‌های متعدد کتاب (چاپی که من خوانده‌ام چاپ هفتم است) نشان می‌دهد. مستور بیشتر به خواننده‌ای توجه کرده است که جواب را از او می‌خواهد. پس سعی می‌کند به‌گونه‌ای به این نیاز پاسخ گوید و این کار فی‌الفسه عمل بدی نیست.
روز بيست و دوم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجه‌پور از خدمت سربازی
سلام دایانا!
«نظامی‌بشين» اين را توي يکي از دستشويي‌ها نوشته بودند. خيلي مناسبت داشت. نظامی‌بشين يکي از مرسوم‌ترين فرمان‌هاست. يک حالت نشستن خاص مثل الان که من نشسته‌ام. گفتن چطوري‌اش کمی‌سخت است. يکي از پاها تا زانو عمود است ولي پاي ديگر تا می‌شود هم از زانو هم از مچ پا و می‌رود زير باسن ونيمه باسن روي آن قرار می‌گيرد. دست‌ها مشت کرده روي ران قرار می‌گيرد. قانوناً کمر بايد راست باشد اما اين يکي را کمتر کسي رعايت می‌کند. اما وقتي می‌گويند نظامی‌بشين يعني باسن نبايد روي زمين باشد. اين جور وقت‌ها بيشتر بچه‌ها به قول گراشي «سوچونچک» می‌نشينند. يعني همان روي توالت ايراني نشستن. نظامی‌نشستن يک جور خبردار نشسته است. درمدت طولاني تنبيه هم محسوب می‌شود. فکر می‌کنم اين حالت بيشتر براي نگه داشتن حالت آمادگي نظامی‌ست. تا عمل بر پا خيلي سريع باشد. ولي خوب چون کسي واقعاً درست نمی‌نشيند پيش از آنکه باعث تقويت ماهيچه‌هاي پا و ران باشد براي کمر و مفاصل ضرر دارد. در اين باره بايد دکترها نظر بدهند. براي من نشستن حالت نظامی‌چندان سخت نيست حتي اين يادداشت را زير نگاه‌هاي سرگروهبان که هر چند لحظه داد می‌زند «نظامی ‌بشين» می‌نويسم. اما من نظامی ‌نشسته‌ام و دارم به آن نوشته توي دستشويي فکر می‌کنم چه تفکرات بلند مرتبه و پاکي دارم!! نيشت را ببند. چرا لم دادي؟نظامی‌بشين! 4:48عصر
انگار بهار این رنگ سیاه را کم داشت
گفتند سال خوب
گفتند بهار
و باید تا همیشه به این در که گشوده نمی‌شود
خیره ماند
دیگری بهاری نمی‌آید و خنده‌ای
سرکار خانم خندان !
چیزی نمی‌شود گفت که از دردها بکاهد جز این که ما آن‌گونه که لبخند‌ها را قاب می‌گیریم. شریک غصه‌ها هم هستیم.مرگ پدر گرامی‌تان را به شما تسلیت می‌گوییم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

salam man ham be khanome khandan foghdane pedare azizeshan ra tasliat migam......aghaye karegar!shoma mitoonin safarnamatoon ro be soorate ketab chap konid va kasbe dar amadi ham:D