خیامیها
بهاریههای محمد خواجهپور
بهاریههای محمد خواجهپور
خیامی1
دستات پر از سبز
لبات پر از بوسه
من گاه نه آنقدر که باید عاشقم
دستات پر از سبز
لبات پر از بوسه
من گاه نه آنقدر که باید عاشقم
خیامی2
بر سبزهها راه میروم
گلهای ریز بنفش را لگد میکنم
و میدانم اگر ساعتی بیاستم.
شاعری میشوم از سنگ
که از دهانم فریاد تو میروید بی پژواک
خیامی3
مرگ
مرگ
مرگ
مثل صدای گامهای روی پشت بام
نزدیک
مرگ
پژواک سکوت بین این آدمها
مرگ
مرگ
مثل صدای گامهای روی پشت بام
نزدیک
مرگ
پژواک سکوت بین این آدمها
خیامی4
این جمله که منم تمام بشود
یک سنگ گور نقطه میشود آن ته
ناکام يا باکام
چیز چرندی نوشتهاست
خیامی5
ایستاده بر لبهی تردید
کوه مرا میخواند
با لبهای درههاش
خیامی6
نخلها روبهروی مناند
وپشت سر
ایستادهام
تا کی ثمر بدهم
تاکی
خیامی7
پیامبران چوپان
پیامبران خر سوار
به جایی رسیدن هم
حوصله میخواهد به خدا
خیامی8
سنگها سالها ساکتند
چگونه شاعر باشم
در یک لحظه
یک لحظه!
خیامی9
مثل آب
جاری و شفاف بودن هم
سرنوشت ما
فاضلابی است
خیامی10
دیگر نمیشود با خون خود نوشت
خودکارهای نامرد اختراع شدهاند
این یکی تمام که بشود
مردهام
خیامی11
ما تنها یک کلمهایم
یک نام
در خاطرههای دیگر
و شمارهای در شناسنامه
خیامی 13
دهان که باز میکنی
پرنده از لبهات میپرد
چون باد میخورد زیر موهایم
یادم میرود حرف عاشقانهای
خیامی12
ابریام
خورشید باش
که شاید رنگینکمانی باشد و لبخندی
کتاب بازی که در دست یک دیوانهي پلک بریدهي محکوم به خواندن بود
شعری از اسماعیل فقیهی
ديوانه كتاب به دست
زمزمه ميكرد
راه ميرفت:
اين همه گفتار شايسته دندانهاي مرطوب آن سگ ديوانهايست كه شعر پارس ميكند و داستان ميزايد.
ديوانه شغلش ديوانگي بود
ديوانگي ميكرد
غذا ميخورد:
من پيشترها تمامي هزار و يكشب را جويدهام و قورت دادم و دفع كردهام. هر روزه من هزاران غول پري را در ميان موجي از كثافت ميبينم كه دست و پا ميزنند.
ديوانه را سنگ ميزدند
ميراندند:
بترسيد از نفرين من كه شما را افسانه خواهد كرد بر كتيبههاي كهنه و سنگي ذهن مردم بعد از شما
ديوانه آواز ميخواند
در طي ساليان
ذره ذره ميفروخت نگاهش را:
پردهاي نيست كه از شما دريده نشود و شما را آزاد نكند. پس بغلطانيد خود را ميان اين همه خارهاي زهر آلود كه شما را خوشبخت خواهند كرد.
ديوانه كه ديوانه بود فقط يك بار خوابيد
كتابش را جويد
لباسهايش را پاره كرد
و در چشمان پلك بريدهاش مشتي از خار ريخت
من تمامي شاهنامه را مثل يك موميايي كشف نشده بر گرد خود تنيدهام و فكر انتظار برانگيخته شدن پس از مرگ را از جمجهي تهي خود پاك كردهام. پس بترسيد از جاودانه ماندن.
25/9/1383
زمزمه ميكرد
راه ميرفت:
اين همه گفتار شايسته دندانهاي مرطوب آن سگ ديوانهايست كه شعر پارس ميكند و داستان ميزايد.
ديوانه شغلش ديوانگي بود
ديوانگي ميكرد
غذا ميخورد:
من پيشترها تمامي هزار و يكشب را جويدهام و قورت دادم و دفع كردهام. هر روزه من هزاران غول پري را در ميان موجي از كثافت ميبينم كه دست و پا ميزنند.
ديوانه را سنگ ميزدند
ميراندند:
بترسيد از نفرين من كه شما را افسانه خواهد كرد بر كتيبههاي كهنه و سنگي ذهن مردم بعد از شما
ديوانه آواز ميخواند
در طي ساليان
ذره ذره ميفروخت نگاهش را:
پردهاي نيست كه از شما دريده نشود و شما را آزاد نكند. پس بغلطانيد خود را ميان اين همه خارهاي زهر آلود كه شما را خوشبخت خواهند كرد.
ديوانه كه ديوانه بود فقط يك بار خوابيد
كتابش را جويد
لباسهايش را پاره كرد
و در چشمان پلك بريدهاش مشتي از خار ريخت
من تمامي شاهنامه را مثل يك موميايي كشف نشده بر گرد خود تنيدهام و فكر انتظار برانگيخته شدن پس از مرگ را از جمجهي تهي خود پاك كردهام. پس بترسيد از جاودانه ماندن.
25/9/1383
مترسک مزرعه ما بچه میزاید
داستانکی از اسماعیل فقیهی
داستانکی از اسماعیل فقیهی
مترسك مزرعه ما بچه ميزايد اما هر كسي نميتواند آن را ببيند. اين را پدر كه او از پدرش كه او هم از اجدادش شنيده بود، ميگفت. اين يك اعتقاد خانوادگي بود كه هر كس آن را رد ميكرد در حد يك مرتد شناخته ميشد. وقتي بچه بودم باور ميكردم و ساعتها پشت درختي كه مترسك پشتش به آن بود پنهان ميشدم و منتظر لحظهي جادويي ميماندم. اما هيچ وقت اتفاقي نيافتاد. شايد به همان علت بود كه وقتي كه بزرگ شدم تخصص چشم گرفتم تا بتوانم خودم، فرزندانم و اجداد زندهام را درمان كنم تا بتوانيم فرد مفيدي براي خود و جامعه خود گرديم.
25/9/1383
25/9/1383
معرفی کتابی از مسعود غفوری
رساله لانگينوس «در باب شكوه سخن»
رساله لانگينوس «در باب شكوه سخن»
ترجمه رضا سيدحسيني/ انتشارات نگاه/ تهران 79
وقتي افلاطون شيرينسخن به هنر خودش خيانت كرد و شاعرها را از جمهوري ايدهآليستي تماميتخواهاش بيرون راند، اين ارسطو بود كه عقايد استادش را به چالش طلبيد و شعر را هنر تقليد از طبيعت خواند و شاعر را آفريننده زيبايي ايدهآل. هوراس و لانگينوس (Longinus)، دو شاعر و منتقد رومي قرون اول پيش و پس از ميلاد مسيح، بسطدهنده نظريه ارسطو در دو جهت كاملاً متفاوت بودند: اولي شاعري را هنر تقليد از شعر بزرگان قديم خواند و بر نقش آموزندگي آن تأكيد كرد؛ و دومي، به مثال منتقدان رمانتيك و به عنوان اولين ناقد تطبيقي، شعر را هنر بيان شكوهمند دانست و بر تعالي و لذتبخشي آن تأكيد كرد.
در رساله «در باب شكوه سخن» (برگرداني نهچندان خالي از اشكال براي عنوان ترجمهناشدني "On the Sublime" ) لانگينوس به توضيح نظريهاش ميپردازد. اين رساله كه در كنار «بوطيقا»ي ارسطو و «هنر شعر» هوراس از قديميترين متنهاي نقد و نظريه ادبي محسوب ميشود، بهگونهاي نظاممند ساخت و غايت اثر ادبي را به شكلي عملگرايانه بررسي ميكند. لانگينوس ابتدا «بيان شكوهمند» را تعريف ميكند: «نوعي علو وكمال برتر در سخن كه تنها در سايه آن بزرگترين شاعران و نويسندگان مقامي بلند مييابند و شهرت و افتخارشان جاودانه ميشود»؛ و بعد پنج منشأ شكوه را برميشمرد: دو استعداد فطري شامل: استعداد ادراك انديشههاي متعالي (كه نخستين و مهمترين آنهاست) و شور و هيجان شديد (كه زاييده الهام است)؛ و سه منشأ ديگر زاييدههاي صناعتاند كه عبارتاند از: استعداد ساختن صور بلاغي، انتخاب كلمات و كاربرد سنجيده مجازها، و سبك شايسته و متعالي. او در توضيح نظريهاش و هر كدام از اين سرچشمهها، مثالها و گزيدههايي از بزرگان ادبيات يونان و روم قديم ارايه ميكند و آنها را با دقت موشكافي و بررسي ميكند، و اين بر بزرگي و تازگي رساله ميافزايد. براي مثال درباره ادراك انديشههاي متعالي ميگويد:
«اما همر [يا هومر، شاعر بزرگ يوناني]، وقتي كه سخن از امور خدايان ميگويد چه جلالي به گفته خود ميبخشد:
تكاوران خروشان به يك جست فضا را پيمودند،
چون چشمان مردي كه بر فراز تخته سنگي بلند نشسته و نگاه خود را بر سرزمين تاريك درياها ميدوزد.
و فضاي پهناور دشتهاي آسمان را ميپيمايد.
اندازه هر خيز اسبها را با گستره جهان برابر ميكند. شكوهمندي چنان تابنياوردني است كه وقتي انسان ميبيند كه تكاوران خدايان با يك خيز ديگر از مرزهاي جهان فراتر خواهند رفت، بياختيار فرياد اعجاب برميآورد.»
نميتوان انتظار داشت كه خواننده مدرن نظريههايي تا اين حد كلي و كلاسيك را به تمام و كمال بپذيرد، ولي رساله لانگينوس علاوه بر لذتي كه سخن باشكوهاش به خواننده ميبخشد، براي آنهايي كه به دنبال ريشههاي نظريه ادبي و شالودههاي فن بيان هستند بسيار مفيد خواهد بود.
23/12/83
وقتي افلاطون شيرينسخن به هنر خودش خيانت كرد و شاعرها را از جمهوري ايدهآليستي تماميتخواهاش بيرون راند، اين ارسطو بود كه عقايد استادش را به چالش طلبيد و شعر را هنر تقليد از طبيعت خواند و شاعر را آفريننده زيبايي ايدهآل. هوراس و لانگينوس (Longinus)، دو شاعر و منتقد رومي قرون اول پيش و پس از ميلاد مسيح، بسطدهنده نظريه ارسطو در دو جهت كاملاً متفاوت بودند: اولي شاعري را هنر تقليد از شعر بزرگان قديم خواند و بر نقش آموزندگي آن تأكيد كرد؛ و دومي، به مثال منتقدان رمانتيك و به عنوان اولين ناقد تطبيقي، شعر را هنر بيان شكوهمند دانست و بر تعالي و لذتبخشي آن تأكيد كرد.
در رساله «در باب شكوه سخن» (برگرداني نهچندان خالي از اشكال براي عنوان ترجمهناشدني "On the Sublime" ) لانگينوس به توضيح نظريهاش ميپردازد. اين رساله كه در كنار «بوطيقا»ي ارسطو و «هنر شعر» هوراس از قديميترين متنهاي نقد و نظريه ادبي محسوب ميشود، بهگونهاي نظاممند ساخت و غايت اثر ادبي را به شكلي عملگرايانه بررسي ميكند. لانگينوس ابتدا «بيان شكوهمند» را تعريف ميكند: «نوعي علو وكمال برتر در سخن كه تنها در سايه آن بزرگترين شاعران و نويسندگان مقامي بلند مييابند و شهرت و افتخارشان جاودانه ميشود»؛ و بعد پنج منشأ شكوه را برميشمرد: دو استعداد فطري شامل: استعداد ادراك انديشههاي متعالي (كه نخستين و مهمترين آنهاست) و شور و هيجان شديد (كه زاييده الهام است)؛ و سه منشأ ديگر زاييدههاي صناعتاند كه عبارتاند از: استعداد ساختن صور بلاغي، انتخاب كلمات و كاربرد سنجيده مجازها، و سبك شايسته و متعالي. او در توضيح نظريهاش و هر كدام از اين سرچشمهها، مثالها و گزيدههايي از بزرگان ادبيات يونان و روم قديم ارايه ميكند و آنها را با دقت موشكافي و بررسي ميكند، و اين بر بزرگي و تازگي رساله ميافزايد. براي مثال درباره ادراك انديشههاي متعالي ميگويد:
«اما همر [يا هومر، شاعر بزرگ يوناني]، وقتي كه سخن از امور خدايان ميگويد چه جلالي به گفته خود ميبخشد:
تكاوران خروشان به يك جست فضا را پيمودند،
چون چشمان مردي كه بر فراز تخته سنگي بلند نشسته و نگاه خود را بر سرزمين تاريك درياها ميدوزد.
و فضاي پهناور دشتهاي آسمان را ميپيمايد.
اندازه هر خيز اسبها را با گستره جهان برابر ميكند. شكوهمندي چنان تابنياوردني است كه وقتي انسان ميبيند كه تكاوران خدايان با يك خيز ديگر از مرزهاي جهان فراتر خواهند رفت، بياختيار فرياد اعجاب برميآورد.»
نميتوان انتظار داشت كه خواننده مدرن نظريههايي تا اين حد كلي و كلاسيك را به تمام و كمال بپذيرد، ولي رساله لانگينوس علاوه بر لذتي كه سخن باشكوهاش به خواننده ميبخشد، براي آنهايي كه به دنبال ريشههاي نظريه ادبي و شالودههاي فن بيان هستند بسيار مفيد خواهد بود.
23/12/83
روز بيستويکم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از خدمت سربازی
خاطرات محمد خواجهپور از خدمت سربازی
دايانا سلام!
امروز نشد برايت بنويسم. البته اتفاق خاصي هم نيفتاد. چون ديشب پاس بودم ظهر را كامل خوابيدم وعصر هم گشت شهر داشتم. خيابان خوب و درازي بود مزيت درازي اين است كه هر چه بروي تمام نميشود و تكرار كمتر است جاي دنجي بود و ماشين گشت نميآمد. فرصت شد صورتم شماره2 زدم. كمي بهتر شدم هر چند كاش كمي كوتاهتر زده بودم. ولي خوب به هر حال اين طور است.
سه روزنامه هم گرفتم. بيشتر از بازي ايران 2- عربستان2نوشته بودند. ما تنها صداي گل اول ايران را شنيديم. خلاصه روز حالي بود دو تا فالوده هم زديم اما از خير ساندويچ گذشتيم.
آخر سر به مادرم زنگ زدم سه دقيقه فقط سلام و خوبم. توي نامه براي خواهرم نوشته بودم آن قضيه را هم بگذار توي يخچال تا خودم بيايم گرمش كنم. اگر كسي از توي يخچال برداشت خبرم كن. گيج شده بودند سر در نياورده بودند. تو هم حتما سر در نياوردهاي چيز خاصي نيست بعداً خواهم گفت فردا جشن تولد حضرت علي است. شايد زياد سخت نگيرند. خاموشيست. خداحافظ. 9:49صبح
روز بيست و دوم
سلام دايانا!
اصلاً حرفي براي گفتن ندارم. هيچ اتفاقي نيافتاده است. يادداشتهايم را نوشتم وخوابيدم. مثل سنگ، يك تكه، بي هيچ خواب قابل ديدن. دوباره دارم دچار عقده خواب نديدن ميشوم. بعد هم نظافت. هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب ، توي تاريكي جارو ميزنيم. آب ميپاشيم. نظافت، كاري كه هيچ وقت علت انجام هر روزه آن را درك نكردم.
نماز و صبحگاه ، دويدن و نرمش بعد هم صبحانه ميبيني گفتم كمكم دچار تكرار ميشويم و داريم ميشويم. الان سير سيرم باور نكردنيست اينجا كسي سير باشد. ديروز نان گرفتم وبا پنيرهاي ارسالي مادربراي شكمم جشن گرفتم. اتفاقاً صبحانه هم پنير و گوجه داشتيم از آن هم نگذشتم. اينجا نبايد از هيچ چيز گذشت.
به احتمال زياد هنوز خوابيدهاي. اولين تعطيل وسط هفته شماست. اما براي ما اين چيزها مطرح نيست. راستي امروز روز پدر است. البته يك روز جديدالساخت ديروز كه شهر بوديم خيليها گل ميخريدند تو چطور؟
قرار است جشن باشد از آن جشنها كه خودت ميداني خوب است راحتتر از دويدن. گفتند به خط شويد. خداحافظ. 8:29شب
روز بيست و دوم
سلام دايانا!
علل گرايش به ماديگري اثر مرتضي مطهري را خواندم. كتاب در فضاي فكري دهه50 نوشته شده بود اما خوب مباحث آن هنوز هم به درد ميخورد هر چند بخشهاي زيادي از آن را قبلاً در كتاب معارف اسلامي دانشگاه خوانده بودم و تكراري و البته سنگين بود. نويسنده بحث را دو جور تقسيم كرده بود يكي از نظر فكري و فلسفي و ديگر علل گرايش در عامه مردم. نكته جالب اين بود كه هيچ شعار پردازي در كتاب وجود نداشت. ديدگاه واقعبين بود و وجود ماترياليسم به خوبي درك شده بود. خصوصاً نكتهاي كه من مهم ميديدم يعني ديد پرگماتيستي و عملگرا در نفي دينگرايي نيز مورد توجه نويسنده بود و روي آن تاكيد هم داشت. هر چند اين را واضح ديده بود و بخش اصلي كتاب به مباحث عقلي ميپرداخت و سعي داشت پاسخهايي به تشكيكهاي ماترياليستها يا به طور كلي مخالفان دين بدهد. بخش فلسفه لاادري آن هم قابل توجه بود كه مركز خداشناسي تجربي را تا لبه ماورالطبيعه دانسته بود. و در واقع خلاصه كلام ميشود گفت خدا چيزي فراتر از تصور و خيالهاي انساني ولي هست.
1:01ظهر
روز بيست و دوم
سلام دايانا!
تنبيه شديم، سينهخيز، بچه هاي انديمشك زده بودندزير آواز و ترانه كه سرگروهباني رسيد. درباره ايلات و طوايف گروهان آخر كار ميگويم. اما حالا بچههاي انديمشك گرم بودند كه در به هم خورد. آن قدر بعضيها مزه ميپرانند كه اين كارها بيخاصيت شده اما اين بار واقعي بود. همه ريختند بيرون به خط شديم و سينه خيز و بشين و پاشو زياد اذيت نكردند. خجيرات بود، شانس آورديم.
اينجا بچههاوقتي خوابند يا خيلي دل تنگ ميزنند زير آواز و البته اين حالت هم خيلي زياد است با كوچكترين چيز همه خوشحال ميشوند حتي 10 دقيقه راحت باش. به جز توي اين راحتباشها، وقت واكس زدن هم مثل حمام كردن تنهاييست هر كسي چيزي زمزمه ميكند ولي آواز تنها به درد گشت ميخورد. تنهايي يا دو نفري چطوري ميشود 3 ساعت را پر كرد. هر در حافظه داري را بايد بريزي بيرون . توي گروهان ما بچه هاي انديمشك بيشتر از همه اهل بزن و بكوب هستند. ((هاي تاكسي بيو، شوفر برو، مال انديمشكم)) بقيه خيلي كم. همه چيز هم ميشود از مستهجنترين ترانهها تا قرآن و به خصوص نوحه. هر چيز كه شكلي ازموسيقي يا آن باشد. حيف كه شعر نو از بر نيستند و گرنه از خير آن هم نميگذشتند. مثلاً شاملوهايي كه داريوش اقبالي هم خوانده قاطي دارد. شعرهايم را بدهند شايد خواندند. بيخيالش يك چيز است كه بخوانند.
3:09ظهر
امروز نشد برايت بنويسم. البته اتفاق خاصي هم نيفتاد. چون ديشب پاس بودم ظهر را كامل خوابيدم وعصر هم گشت شهر داشتم. خيابان خوب و درازي بود مزيت درازي اين است كه هر چه بروي تمام نميشود و تكرار كمتر است جاي دنجي بود و ماشين گشت نميآمد. فرصت شد صورتم شماره2 زدم. كمي بهتر شدم هر چند كاش كمي كوتاهتر زده بودم. ولي خوب به هر حال اين طور است.
سه روزنامه هم گرفتم. بيشتر از بازي ايران 2- عربستان2نوشته بودند. ما تنها صداي گل اول ايران را شنيديم. خلاصه روز حالي بود دو تا فالوده هم زديم اما از خير ساندويچ گذشتيم.
آخر سر به مادرم زنگ زدم سه دقيقه فقط سلام و خوبم. توي نامه براي خواهرم نوشته بودم آن قضيه را هم بگذار توي يخچال تا خودم بيايم گرمش كنم. اگر كسي از توي يخچال برداشت خبرم كن. گيج شده بودند سر در نياورده بودند. تو هم حتما سر در نياوردهاي چيز خاصي نيست بعداً خواهم گفت فردا جشن تولد حضرت علي است. شايد زياد سخت نگيرند. خاموشيست. خداحافظ. 9:49صبح
روز بيست و دوم
سلام دايانا!
اصلاً حرفي براي گفتن ندارم. هيچ اتفاقي نيافتاده است. يادداشتهايم را نوشتم وخوابيدم. مثل سنگ، يك تكه، بي هيچ خواب قابل ديدن. دوباره دارم دچار عقده خواب نديدن ميشوم. بعد هم نظافت. هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب ، توي تاريكي جارو ميزنيم. آب ميپاشيم. نظافت، كاري كه هيچ وقت علت انجام هر روزه آن را درك نكردم.
نماز و صبحگاه ، دويدن و نرمش بعد هم صبحانه ميبيني گفتم كمكم دچار تكرار ميشويم و داريم ميشويم. الان سير سيرم باور نكردنيست اينجا كسي سير باشد. ديروز نان گرفتم وبا پنيرهاي ارسالي مادربراي شكمم جشن گرفتم. اتفاقاً صبحانه هم پنير و گوجه داشتيم از آن هم نگذشتم. اينجا نبايد از هيچ چيز گذشت.
به احتمال زياد هنوز خوابيدهاي. اولين تعطيل وسط هفته شماست. اما براي ما اين چيزها مطرح نيست. راستي امروز روز پدر است. البته يك روز جديدالساخت ديروز كه شهر بوديم خيليها گل ميخريدند تو چطور؟
قرار است جشن باشد از آن جشنها كه خودت ميداني خوب است راحتتر از دويدن. گفتند به خط شويد. خداحافظ. 8:29شب
روز بيست و دوم
سلام دايانا!
علل گرايش به ماديگري اثر مرتضي مطهري را خواندم. كتاب در فضاي فكري دهه50 نوشته شده بود اما خوب مباحث آن هنوز هم به درد ميخورد هر چند بخشهاي زيادي از آن را قبلاً در كتاب معارف اسلامي دانشگاه خوانده بودم و تكراري و البته سنگين بود. نويسنده بحث را دو جور تقسيم كرده بود يكي از نظر فكري و فلسفي و ديگر علل گرايش در عامه مردم. نكته جالب اين بود كه هيچ شعار پردازي در كتاب وجود نداشت. ديدگاه واقعبين بود و وجود ماترياليسم به خوبي درك شده بود. خصوصاً نكتهاي كه من مهم ميديدم يعني ديد پرگماتيستي و عملگرا در نفي دينگرايي نيز مورد توجه نويسنده بود و روي آن تاكيد هم داشت. هر چند اين را واضح ديده بود و بخش اصلي كتاب به مباحث عقلي ميپرداخت و سعي داشت پاسخهايي به تشكيكهاي ماترياليستها يا به طور كلي مخالفان دين بدهد. بخش فلسفه لاادري آن هم قابل توجه بود كه مركز خداشناسي تجربي را تا لبه ماورالطبيعه دانسته بود. و در واقع خلاصه كلام ميشود گفت خدا چيزي فراتر از تصور و خيالهاي انساني ولي هست.
1:01ظهر
روز بيست و دوم
سلام دايانا!
تنبيه شديم، سينهخيز، بچه هاي انديمشك زده بودندزير آواز و ترانه كه سرگروهباني رسيد. درباره ايلات و طوايف گروهان آخر كار ميگويم. اما حالا بچههاي انديمشك گرم بودند كه در به هم خورد. آن قدر بعضيها مزه ميپرانند كه اين كارها بيخاصيت شده اما اين بار واقعي بود. همه ريختند بيرون به خط شديم و سينه خيز و بشين و پاشو زياد اذيت نكردند. خجيرات بود، شانس آورديم.
اينجا بچههاوقتي خوابند يا خيلي دل تنگ ميزنند زير آواز و البته اين حالت هم خيلي زياد است با كوچكترين چيز همه خوشحال ميشوند حتي 10 دقيقه راحت باش. به جز توي اين راحتباشها، وقت واكس زدن هم مثل حمام كردن تنهاييست هر كسي چيزي زمزمه ميكند ولي آواز تنها به درد گشت ميخورد. تنهايي يا دو نفري چطوري ميشود 3 ساعت را پر كرد. هر در حافظه داري را بايد بريزي بيرون . توي گروهان ما بچه هاي انديمشك بيشتر از همه اهل بزن و بكوب هستند. ((هاي تاكسي بيو، شوفر برو، مال انديمشكم)) بقيه خيلي كم. همه چيز هم ميشود از مستهجنترين ترانهها تا قرآن و به خصوص نوحه. هر چيز كه شكلي ازموسيقي يا آن باشد. حيف كه شعر نو از بر نيستند و گرنه از خير آن هم نميگذشتند. مثلاً شاملوهايي كه داريوش اقبالي هم خوانده قاطي دارد. شعرهايم را بدهند شايد خواندند. بيخيالش يك چيز است كه بخوانند.
3:09ظهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر