۴/۱۰/۱۳۸۴

الف 226

خوشبختی
داستانی از محمد خواجه‌پور
به کابوس‌های کسی که من نیستم
دارم با خودم حرف می‌زنم که خوابم نبرد. آلبر کامو نشسته است و کتاب خودش را ورق می‌زند. و گاهی جایی از آن را آرام می‌خواند با چشم‌های نیمه‌باز روی صفحه کلید دنبال حرف ک می‌گردم می‌زنم و یادم می رود قرار بوده دیگر چه باید بنویسم. سعید می‌گوید تمام شده‌ایم نمی‌دانم این را از روی مسنجر خواندم يا پشت تلفن گفت. کسی دیگری هم با من حرف بزند خوابم نخواهد برد. خوابم ببرد همه‌چیز تمام شده است. می‌دانم خوابم ببرد می‌افتم توی فضای خالی، سیاه يا سفید نیست. خالی، می‌دانی یعنی چه؟ باید خودت امتحان کنی.
هوشیاری‌ام را می‌گذارم آن گوشه و بین خواب و بیداری می‌نویسم فردایی اگر باشد و این‌ها را بخوانم یادم نخواهد بود که ساعت کجا پرسه می‌زد که نوشتم خسته‌ام که نوشتم خوابم می‌آید. که نوشتم نباید بخوابم که رفتم یک فلش قرمز روی دیوار زدم به طرف مانیتور


گفت: شما آقای جانبی هستید
گفتم: ممنوم و بسیار سپاسگذار
بعد که رفت دیدم این‌ برگه روی میزم هست زیر پرونده‌ی «بررسی ساختاری درک خوشبختی» یکی این‌ها را نوشته است که احتمالاً من هستم احساس نمی‌کنم خواب بوده‌ام اما یک خستگی را توی رگ‌هایم احساس می‌کنم خستگی قبل‌اش نبودن. کلی خاطرات خوب دارم از گذشته این که یک روز توی خیابان زنم را دیدم و همان نگاه اول عاشق‌اش شدم و این که ما تا حالا هیچ مشکلی با هم نداشته‌ایم. یک بار رفته‌ایم کنار دریا و او سه‌شنبه‌ها قورمه‌سبزی را که من دوست دارم می‌پزد.
انگشتم را می‌کنم توی سوراخ SPT تا حافظه‌ داخلی‌ام به‌روز شود. چند تایی برایم پیامی داده‌اند. یکی گفته است که آدم خوبی هستم. زنم گفته که امروز سه‌شنبه است و سبزی سفارش بدهم و لطفاً پاک‌اش کنم.
همین‌طور که پیام‌ها را مرور می‌کنم به یادداشت خیره‌ام. کامو دیگر کیست؟ توی پایگاه داده‌های جهانی دوری می‌زنم. یک ویروس خطرناک، یک نویسنده ناموفق فرانسوی که مدتی است کتاب‌هایش به دلیل عدم جذابیت خوانده نمی‌شود. به آمازون بروید و نقدهایی را بر آن بخوانید. در آمازون چیزی ننوشته است. یک پیام خطا می‌آید. «سیستم شما تازه نوسازی شده است و بهتر است از دریافت مطالبی که پیشینه‌ای از آن ندارید خودداری کنید.»
خارج می‌شوم. و شربت قرمز رنگم را می‌خورم. احساس می‌کنم باید دوباره بخوابم. سعید؟ هیچ چیز توی ذهنم نیست. حتی توی سطل آشغال درونم هم پیدا نکردم. سعید: خوشبخت ، نامی برای انسان، برای جستجو بیشتر به داده‌های جهانی متصل شوید. از نظر شخصی این نام مفهمومی برای شما ندارد. از استفاده شما از برنامه خودنگار شرکت خود پردازمیانه سپاسگذاریم.
زنم در می‌زند. می‌پرسد سبزی سفارش داده‌ام می‌گویم اشتها ندارم. می‌آید طرف میز تا مرا ببوسد. دست‌هایش را که به صورتم نزدیک می‌کند کاغذ را می‌بیند می‌گوید: « نه! چرا این کارو کردی؟» چی؟ می‌گوید : «مگه دکتر نگفت نباید پرینت بگیری» کی؟ می‌گوید : « ها! خوبی که، حالت خوب نبود که او آمد. من این کاغذ را می‌برم می‌دونی اینا خوب نیست حالت رو بد می‌کنه» چرا؟ « عزیزم حالت که بهتر شد خودت می‌ری می‌فهمی. خودم سبزی سفارش می‌دم امروز خورشید رو دیدی؟» آره « هوای خوبیه بریم بیرون؟» سعید کیه؟ « نمی‌دونم» اما می‌دانست. نمی‌دانست که می‌دانم. برنامه‌ی پردازش دروغ‌های مصلحتی دوباره فعال شده بود. گذاشته بودم زیر پایه مانیتور قدیمی که به عنوان آکواریوم استفاده می‌کنیم، سعید برنامه را داده بود. شاید به شربت قرمز ربط داشته باشد. الان نمی‌دانم. «زنگ بزنم دکترت بیاد؟» ممنونم بخوابم حالم خوب می‌شه حالم خوب می‌شه. فردا می‌ریم خورشید رو نگاه می‌کنیم گوربابای سعید و کامو. گفت «کی؟» هیچکی. این را بلند گفتم جوری که در آستانه شنوایی‌اش باشد و بشنود. گفتم: خوبم، بریم قورمه‌سبزی بپزیم کاغذ را از دست‌اش گرفتم مچاله کردم و انداختم توی سطل آشغال. فردا دوباره می‌خوانم‌اش احساس می‌کنم توی سطل آشغال هستم. لبخند می‌زنم. این طوری
4/4/84
علی
متنی از مهسا حاتمی‌کیا
دل اگر خداشناسی همه در،‌ رخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را
تولد علی(ع) در کویر تولد روشنایی یقین در تاریکی تردید، تابش آفتاب مرمرین ایمان در آبی حوض دل، تراوش اندیشه در هوای دوگانگی و روشنایی معنا در دشت زندگی است. او به سان انسان مه‌الودی است که چشم‌ها تنها با خاموشی قادر به دیدنش خواهند بود. پس چشم‌ها را برهم بگذار، ادارک را به پرواز درآر و عشق را در خانة دل میهمان کن، در آن هنگام چه خواهی دید؟
به یقین، انسان‌ را، انسانیت را، علی را، خدا را- و خود را خواهی دید!... اری، خود را در انتهای شناخت وجودت، تفکیک خدا از تو یا تو از خدا، همانند نقشی بر آب رودخانه محال است محال.
پس ای سرشار از تمامی زیبایی‌ها و خوبی‌ها، آوای جان پرور «اناالحق» را سر دِه
روز سی و هفتم سربازی روزها
خاطرات محمد خواجه‌پور از روزهای سربازی
دايانا سلام!
از امروز مسئول عقيدتي هم آمد. ديگر نماز جماعت داريم و بچه‌ها مجبور هستند كه نماز بخوانند. براي من فرقي نمي‌كند تنها سطح قضا خواني مي‌آيد پايين. خوب البته ثواب نماز جماعت راهم اضافه كن. مي‌گويند حرف مسئول عقيدتي دررو دارد يعني خرش خوب می‌رود. بچه‌ها هم كه يك سوراخ دعا ديده‌اند. كل مشكلات را مطرح كرده‌اند. قرار شده براي لباس و اوركت صحبت كند. مشكل دستشويي‌هاي لبريز و سرشار حل شود. شيرها تعمير شود و از همه مهمتر كه يك صلوات محمدي‌پسند را از طرف بچه ها پي‌آيند داشت. اين كه براي بازي ايران و بحرين قول يك تلويزيون رنگي داده‌اند.
مسئول عقيدتي يعني اين كه دوره كارهاي سرخود تمام شده و يكي هست كه همه در پادگان از او حرف شنوي دارند. می‌شود گفت رئيس در سايه پادگان. لااقل اميد بچه‌ها كه اين‌طور است و دعايي‌ست كه از دل مي‌كنند. با مسئول عقيدتي كلاس احكام هم شروع شد. راحت‌ترين كلاس ها براي من. فكر مي‌كنم به اندازه كافي از احكام دين و روبنا آن ياد گرفته‌ام كه توي اين كلاس ها بتوانم با خيال راحت براي تو داستان بنويسم. به عمق هم كه اينجا كاري ندارد. 7:40
روز سی و هفتم
سلام دايانا!
مادر نامه نوشته با خط خودش، مرضيه و حسن هم زيرش را پاراف كرده‌اند. مادر همان طور نامه نوشته كه براي هر كسي می‌نوشت. يادم است براي پدر هم همين طور مي‌نوشت. توي ذهن او نامه قالبي ست كه با خدمت فلان شروع مي‌شود و آخرش فلان و فلان و فلان سلام می‌رسانند. بدون هيچ تغييري و بدون هيچ واژه‌اي كه نشان دهد اين نامه از كيست و براي كي يعني نام‌هاي روي نامه پيام بيشتري دارند از واژه‌هاي دست مالي شده داخل ان. براي جوابش چه بنويسم. مطمئنم مثل او هرگز نوشتن نتوانم به جان‌گران مايه شما در توان دست هاي خسته و حقير نيست كه اين گونه فروتنانه و منشيانه قلم فرسايي كند. زبان حقير گسيخته و گشاده است و علت شايد خزعبلاتي باشد كه در طي عمر هدر رفته خويش خوانده‌ام كه چيزي جز گستاخي و خصوصي شدن به زبانم ارزاني نكرده است.
ديدي مي‌شود چيزي نوشت اما وسطش آن كرم پست مدرن و طنز می‌لولد و همه سيب سرخ را به گند می‌كشد. يك گند خوشايند توي بحث زيبا شناسي بايد گفت امروزه تطابق با الگوهاي زيبايي عامل جذابيت نيست بلكه متفاوت بودن است كه ما را به خود جذب می‌كند. يك سيب سرخ خوشگل كه كرم هاي سير و مرده نيمه آن را خورده‌اند جذاب نيست؟ مثل چشم هاي تو كه از آن زيبايي‌هاي قديمی‌ست. 9:11شب

هیچ نظری موجود نیست: