۱۰/۰۲/۱۳۸۴

الف 251

زیباتری
شعری از سعید توکلی

وقتی که می خندی
زيباتری
پرده ها که مي‌رقصند در کنارت
پشت پنجره.
راه که می‌روی
نزديک‌تری
نقاشی سايه ات
بر روان شهر.
مرا با انگشتان غريبت بگير
و آنقدر می توانم که يک شهر خون بريزد از سينه ام
اما اين‌که بخواهم بخندم درد ديگری است.
مرا گرم بگير
آب شدنم برای اين خاک
ناشنيدنی حکايتی است.
منم و ژنده پوشی های يک ذهن مرده
تفريحات سالم يک مرگ
تخيل بی دليل
اين که هميشه زندگی از پشت پنجره زيباتر است.
من برگهای کوچکی را سراغ گرفته ام
زير پاهايی
غمگين ترين نتهای يک موسيقی.

وقتی که گوش مي‌دهی
وقتی که گفتنی ها
وقتی که اشکهايت
بهانه ايست برای بوسيدن.



برای همیشه
شعری از یوسف سرخوش

نخواهم رفت خواهم ماند
برای هميشه
آن طرف تر کنار تو
بين تو و فصل های سال
لای ورق های سفيد
و عدد های نامفهموم
و خواهی دانست
تا بی نهايت دوستت دارم
و خواهی دانست که ديگر رنگ نمی بازم

حتی در سردترين فصل ها،
پاييز، زمستان
درختان سبز، زرد
اما
دل من هميشه
سياه.


آدم کجاست؟
شعری از فرزانه نادرپور

شيطان نگاه مي كندت
وسوسه مي لغزد،تند
حوا نگاه نكن،سيب نخور،خدا اينجا هست؟
درخت به گناه تو اعتراف مي كند
سيب هم
و من
محكومم
به جرم گناه تو.


جشنواره
شعری از محمد امین نوبهار

يك ماه پيش
شايد پيش تر
بيلبورد شهرداري
پر از فرياد
فرياد فيلم كوتاه كل
اما روز موعود
سينما شهر قصه خاموش...


در جدال با منطق خواننده
درباره واقعیت نمایی داستان
یادداشتی از محمد خواجه پور

چه اتفاق‌هایی در داستان مجاز به افتادن هستند؟ و ما به عنوان خواننده چه چرخش‌هایی داستانی را می‌پذیریم و به عنوان نویسنده چگونه می‌توانیم داستان بنویسم.
در یکی از مهمترین تعاریف؛ داستانی چیزی جز توالی منطقی اتفاق‌ها نیست. در کنار عناصر دیگر داستانی اتفاق يا کلی‌تر بگوییم کنش در واقع جزییات دیاگرام داستان است. نمی‌توان یک دستورالعمل صادر کرد که چه کنش‌ها و فراز و فرودهایی در داستان مجاز است. اما گاه نویسنده از اتفاق‌هایی استفاده می‌کند که برای خواننده قابل پذیرش نیست.
مهمترین مساله در پذیرش داستان واقعیت‌نمایی است. نمی‌گوییم واقعیت بلکه می‌گوییم واقعیت‌نمایی. هر داستانی دارای منطق و جهان داستانی خاص خود است و اتفاق‌های داستان با توجه به منطق درونی همان داستان تعریف می‌شود. بخشی مهمی از این منطق داستانی به ژانری برمی‌گردد که داستان در آن قرار می‌گیرد. در یک داستان جن و پریان پرواز با قالیچه قابل پذیرش است. این پرواز در داستان علمی- تخیلی تنها با سفینه‌های فضایی امکان دارد. در کل، داستان‌های علمی و تخیلی نمونه جالبی هستند که در آن نویسنده سعی می‌کند برای اتفاق‌های خود توجیه داشته باشد و منطق اتفاقات حتی در طرح و گره‌گشایی نیز موثر است. در گروهی دیگر از داستان‌ها این واقعیت‌نمایی با تاکید بر عنصر زیبایی و هنر است که استفاده گسترده‌ای از مجاز و استعارات را در داستان شاهد هستیم. از نمونه‌های بارز آن داستان‌های سمبلیستی را می‌توان نام برد. در این گونه داستان‌ها اتفاق‌ها و کنش‌ها جایگزین مفاهیم و معانی می‌شوند و کنش‌ها نه با منطق فیزیکی که با منطق زبانی قابل پذیرش است. این بررسی را می‌توان در سبک‌های مختلف تفکیک نمود که هر کدام چگونه توالی اتفاق‌ها را برای خواننده باورپذیر می‌کنند.
پس گاهی دلیل این که خواننده به پس زدن منطق داستان می‌رسد این است که يا خواننده ژانر داستان را به اشتباه دریافت کرده است يا گاه داستان با دادن نشانه‌های اشتباه لحنی و ساختاری سعی می‌کند خواننده را فریب دهد. این فریب دادن باعث می‌شود هنگام که داستان ژانر خود را رو می‌کند و داستان به پایان می‌رسد خواننده همچنان بر نظر پیشین پافشاری کند. داستان‌های طنز در برخی مواقع دچار این مشکل می‌شوند. نشانه‌ها کارکرد نقضیگی خود را به وضوح نشان نمی‌دهند و خوانند متن را در یک فضا و ژانر خاص می‌خواند، در پایان‌بندی که نویسنده طنز را رو می‌کند خواننده طنز بودن متن را نمی‌پذیرد و آن را بی‌مزه می‌نامند.
گاه مساله فریب خواننده با تعلیق دچار خلط می‌شود. در تعلیق ما دچار چرخش از ژانر نمی‌شویم و به خصوص با نشانه‌های گمراه‌کننده خواننده را منحرف نمی‌کنیم. نکته‌ای که جالب است تعلیق به خصوص در داستان‌های جنایی از زوایای دید محدود به وجود می‌آید. در حالی که فریب خواننده وقتی اتفاق می‌افتد ما با راوی (چه داناکل و چه اول شخص) مسلط روبه‌رو هستیم که آگاهانه خواننده را به انحراف می‌کشاند تا در پایان، به اصطلاح خود خواننده را ذوق‌زده کند.
در تعلیق عناصری که شگفتی پایانی را می‌سازنند در متن وجود دارد و روایت می‌شوند اما راوی و به دنبال آن خواننده از کنار آن می‌گذرد در حالی که در فریب این عناصر به عمد از دید خواننده پنهان نگه داشته می‌شود. یعنی هنگامی که راوی برگ برنده را رو می‌کند خواننده معترض می‌شود که این برگ برنده از کجا آمده است؟
اما گذشته از تمام این‌ها آنگونه که در شعر آنچه که شعر را شعر می‌کند، خیال است. در داستان نیز قوت روایت است که داستان را می‌سازد. روایت قوی و داستان‌گو می‌تواند منطقی را وارد داستان کند که خواننده در مسخ‌شدگی خود فرصت چرایی را از دست بدهد. «رئالیسم جادویی» در واقع شیوه‌ای است که با این ایده شکل گرفته است که اگر دنیای داستانی خوبی ساخته شود هر اتفاقی ممکن می‌شود. در واقع رابطه معکوسی بین قدرت استدلالی خواننده و قدرت داستان‌گویی نویسنده يا قدرت خیال‌پردازی شاعر وجود دارد. حتی در داستان‌های معمایی نیز هدف نویسنده چیزی جز مختل کردن قوه استدلال شخصی خواننده نیست تا بتواند جهان داستانی خود و منطق آن را به خواننده بباوراند.
وقتی خواننده در دنیای داستان قرار گرفت دیگر نویسنده به عنوان خدای قادر آن دنیا می‌تواند بیافریند و بپروراند. مشکل نویسندگان این است که بعضی از خوانندگان پینوکیووار این دنیا را می‌پذیرند و برخی تا آخرین لحظه دربرابر تخدیر متن مقاومت کرده و سعی می‌کنند واقعیت داستانی را در تناظر با واقعیت شناختی خود قرار دهند این خوانندگان شاید از متن‌های کمتری لذت ببرند. اما خوانندگان مطلوبی هستند که هر نویسنده‌ای آرزوی آن را دارد. تنها مرعوب کردن یک حریف قوی را می‌توان پیروزی خواند.


روز شصت و سه سربازی روزها
خاطرات محمد خواجه پور از روزهای سربازی

سلام دايانا!
ديشب آماده باش بود. شعر خواندم براي بچه ها، اول ستوده مثل هميشه رفت منبر و چند حكايت كه گفت حرف‌ها ته كشيد. بايد بيدار مي‌مانديم. آماده باش بود. توي اين جور وقت‌ها كه هوا سرد است و از وقت خواب هم گذشته باشد. فضا آنچنان سنگين و خميازه آور است كه آدم ممكن است هر كاري بكند. من هم حالم گرفته بود.مثل آن وقت‌هايي كه دلت می‌خواهد با كسي حرف بزني. قرار بود مرخصي بروم پيش مسعود و اسمال و خودم خبر بگيرم، اما نشد. فوتبال توي همه چيز ريد. آماده باش بود و حتي شبش را با پوتين خوابيديم. ساكت بود كسي حتي حال و حوصله حرف زدن را نداشت و من دلم می‌خواست حرف بزنم. هيچ كس نبود. يعني بود اما همه خوابشان می‌آمد. گفت يك نفر خاطره بگويد گفتم شعر بخوانم گفت بخوان و خواندم. دوست‌هايم را، همان سطرهايي كه استاد و پيرايش و شيدا و رامجرد در آن به بند كشيده شده بودند. همان طبقه سيزدهم خوايگاه مفتح و روزگار قبل از نه كه حالا تكرار شده« من يك دوست دارم/ خودم» و چقدر چسبيد. شايد هيچ كس نفهميد اما گوش كردند يا شايد خوابشان می‌آمد يا شايد حوصله‌شان سر رفته بود و چون سرگروهبان نشسته بود حرفي نمی‌زدند. بعد هم « من بدون موهايم» را با آن همه هيچ خواندم. هيچ‌ها كه در سكوت آسايشگاه طنين خوشايندي داشت و دلم می‌خواست تمام نشود. همه را خواب كنم. مثل لالايي‌هاي فراموش شده در نقش شاعران كهن و اين‌ها همان را از من مي‌خواستند. و من گفتم به همين خودتان فكر كنيد. به وقتي كه عبور مي‌كند از كوچه‌هاي خاكستري و حتماً توي كوچه خاكستري آن‌ها يا خواب پرسه می‌زد يا علامت‌هاي ولگرد سئوال. گرم شده بودم.1:30 و دلم هواي خواندن. هيچ وقت فكر نمی‌كردم دلم بخواهد اينجا براي همه، چيزي را بخوانم كه سر در نمي‌آورند. « بر ما غزل بگه» را حداقل مي‌دانستند و بعضي واژه‌ها را دلم مي‌خواست بيشتر داد بزنم. به خاطر خودم، مسعود، اسمال و شايد سعيد. هر چند ترانه مال خاطره‌هاي پيش از اين‌ها بود اما به همه گره خورده بود.« با صداي تق تق پات» و انگار آن وقت در مي‌زدند. «اين همه رئز كه همه بي ته چزن» دو ماه و حال كمی‌بيشتر، اين كمی‌بيشتر مهم است. جوري، جوري، جوري بعد از خواندنش دلم گرفت كه قضيه سرودنش را براي بدترين هم‌زبانم گفتم .انگار فكر می‌كردم پيش مسعودم. قرار بود ديشب پيش او باشم و شايد به خاطر همين بود كه « غزل بگه» درون تنم وول می‌خورد و نتوانستم جلوي خودم را بگيرم شب بود و همه خوابشان می‌آمد و من شايد از خواب شب پر ستاره‌اي مي‌آمدم كه هيچ وقت نمي‌آيدم. اين بار با اطمينان می‌شود گفت، شايد.
حالا ديشب گذشته، صبح يك ساعت دير بلند شديم و هوا ابري شده می‌داني كه يعني چه؟ اما من دلم روشن است كه دارم توي صف غذا برايت می‌نويسم. در حالي كه از وقت غذا گذشته و دارند حال ما را می‌گيرند. اما من به آن ته‌هاي دلم فكر می‌كنم كه شايد امشب خوش بگذرد. شايد از حال عصر جمعه بودن خارج شوم. با مسعود حرف بزنم . ديشب وقتي كه شعر می‌خواندم وقتي كه ترانه مي‌خواندم داشتم با هيچ كس حرف مي‌زدم كه حتي روحش هم زير تك لامپ آسايشگاه پرسه نمي‌‌زد.2:06ظهر

۲ نظر:

ناشناس گفت...

salam aghaye khjepoor fozooli nabashe vali shoma chera akse aroosi mamd ali ro to internet andakhtyn vali male esmal ro na?khob oonam bendazid dige...

ناشناس گفت...

een sheera dege chie? yeki az ashnahaa goft een page ro nega kon, vali vaghe'aan ke bedard nakhor boodan... en chosse sheraa dige chie.... beren kar bokonin pool dar biarin.