شبیه مترسک
شعری از فاطمه خواجهزاده
شعری از فاطمه خواجهزاده
با تمام حس لامسه
از پشت عينك چه زيباتري
ميگويند
من دو كوه ماندهام هنوز از راه
دروغهايم را هديه كردهام
گدايي، تمناي نگاهي
دادمش كه زودتر رسم به تو
كه
عبور لحظهاي فكر
بايست
كسي گفت با خودت ببر تمامم براي تو
آغوش باز ايستادهام
خيره
گنجشك
چشمهايي پر از شرم انگار عينك زده
شبيه مترسك
تنها كه دستهايش خشك شده باشد
تمام سهم يك درخت همين پرندهست
چقدر چشمك بزنم
بزند كه پرندهاي
آبي آسمان را گم كند
نوك بزند چشمانم را كه خورشيد سياهش كرده
بيچاره خودم
قايقي بود اگر
ميخوابيدم روي آرامش آب
كودكي، تمناي ساحلي
مرغك باشد
دريايي
و من خوابم گرفته باشد
روياهايم تمام شده ولي هنوز
قلهايي مانده
زير پنجره اتاق تو
سنگ بزنم روياهايت را خراب كنم؟
از پشت عينك چه زيباتري
ميگويند
من دو كوه ماندهام هنوز از راه
دروغهايم را هديه كردهام
گدايي، تمناي نگاهي
دادمش كه زودتر رسم به تو
كه
عبور لحظهاي فكر
بايست
كسي گفت با خودت ببر تمامم براي تو
آغوش باز ايستادهام
خيره
گنجشك
چشمهايي پر از شرم انگار عينك زده
شبيه مترسك
تنها كه دستهايش خشك شده باشد
تمام سهم يك درخت همين پرندهست
چقدر چشمك بزنم
بزند كه پرندهاي
آبي آسمان را گم كند
نوك بزند چشمانم را كه خورشيد سياهش كرده
بيچاره خودم
قايقي بود اگر
ميخوابيدم روي آرامش آب
كودكي، تمناي ساحلي
مرغك باشد
دريايي
و من خوابم گرفته باشد
روياهايم تمام شده ولي هنوز
قلهايي مانده
زير پنجره اتاق تو
سنگ بزنم روياهايت را خراب كنم؟
درون
شعری از محمد خواجهپور
یک بخوابم و
پنج بیدار
ششِ مستقیم
تا عددهای دیگر و تا شب بشود
زندگی نکبتباریست عزیزم
يا هر خر دیگری که صدایت کنم
خیابان مثل سگ شلوغ
و من در خوابهای شهر راه میروم
تا خانه 7 چراغ قرمز
تا خانه 3 دکهي روزنامهفروشی
تا خانه ده فحش دیگر
فاصله
در به درون نمیرود
در کلمهي خانهام
آشپزخانه خالی از زنانگی
تنگ کثیف ماهی تابه
و سطل سرشار زباله
تلویزیون
رو به دنیای بی با من گشوده شده
مصنوعی در گلدانم هستم
و باران بیهوده به شیشه میزند
در اجاق سیگارم میسوزم تا 12 مقدس
رسیدن وحی از پیامبر یاهو
و روز تازه
سکوت خلسهآور صدای ماشینها در دور
سلوک بر موکتهای خاکستری
و شعر که قطرهقطرهقطره میچکد در تاریکیدستشویی
آذر 84
پنج بیدار
ششِ مستقیم
تا عددهای دیگر و تا شب بشود
زندگی نکبتباریست عزیزم
يا هر خر دیگری که صدایت کنم
خیابان مثل سگ شلوغ
و من در خوابهای شهر راه میروم
تا خانه 7 چراغ قرمز
تا خانه 3 دکهي روزنامهفروشی
تا خانه ده فحش دیگر
فاصله
در به درون نمیرود
در کلمهي خانهام
آشپزخانه خالی از زنانگی
تنگ کثیف ماهی تابه
و سطل سرشار زباله
تلویزیون
رو به دنیای بی با من گشوده شده
مصنوعی در گلدانم هستم
و باران بیهوده به شیشه میزند
در اجاق سیگارم میسوزم تا 12 مقدس
رسیدن وحی از پیامبر یاهو
و روز تازه
سکوت خلسهآور صدای ماشینها در دور
سلوک بر موکتهای خاکستری
و شعر که قطرهقطرهقطره میچکد در تاریکیدستشویی
آذر 84
میکشی
شعری از حبیبه بخشی
میکشی
انگشتت را به عقب
و پسری بیقلب
دیگر نگاه هم که کنی
انکار که خنجر میکشد
و میکُشد
داشته باش
اینجا، ته سیگاری ست بهجامانده
بر کف پیادهرو
میکشد
با کفشهای برهنهاش
با مرور کرد از اول
قلم کله معلق میزند
و میکشی
سفید
خاکستری
سیاه
رنگها نیز حرفی دارند.
29/9/84
انگشتت را به عقب
و پسری بیقلب
دیگر نگاه هم که کنی
انکار که خنجر میکشد
و میکُشد
داشته باش
اینجا، ته سیگاری ست بهجامانده
بر کف پیادهرو
میکشد
با کفشهای برهنهاش
با مرور کرد از اول
قلم کله معلق میزند
و میکشی
سفید
خاکستری
سیاه
رنگها نیز حرفی دارند.
29/9/84
زیبا تر بودن
نگاهی از محمد خواجه پور به شعر زیباتری از سعید توکلی/ الف 251
گاه خوانش شعر چیزی جز یافتن محور شعر نیست. در بسیاری شعرها با چیزی روبهرو هستیم که در شعر کلاسیک به «شاهبیت» معروف است این نقاط دو ویژگی عمده دارند. اول به دلیل قوت تکنیکی و یا حسی شعر را در ذهن خواننده ماندگار میکند و خواننده کلیت شعر را با آن سطر به یاد میآورد و از سوی دیگر تاویل شعر با کمک اینگونه سطرها ممکن میشود و هر خوانندهای برای درک شعر باید مبنای خود را این سطرها قرار دهد.
در نگاه اول به شعر «زیباتری» با شعری عاشقانه و در فراق یار و این جور چیزها روبهرو هستیم. شاید پایانبندی شعر (بوسیدن) و نقطه عطف شعر (نتهای غمگین) نقش اصلی را در این تحلیل دارند. ولی احساسی به خواننده دست میدهد که این شعر چندان هم عاشقانه نیست برخی سطرها مانند «تفریحات سالم یک مرگ» چندان با این عاشقانگی تجانس ندارد. پس ما محور شعر را که معمولاً بر نقطه عطف یا پایانبندی قرار دارد. به سطرهای تاثیرگذار جابهجا میکنیم و بخش «من و این ....» را مبنا قرار میدهیم. با این تغییر مختصات، سطرهای دیگر نیز دارای خوانشی تازهتر میشوند. در واقع تمامی سطرهای عاشقانه چیزی جز «تخیل بیدلیل» نیست. شعر بر اساس تخیل شکل میگیرد اما شاعر از خواننده میخواهد به دنبال انگیزشی برای این تخیل نباشد یا به اصطلاح این «او» را در شعر تجسم نبخشد.
از سوی دیگر «زندگی همیشه از پشت پنجره زیباتر است» ما با شاعری روبهرو هستیم که به جای دید وسیع عاشقانه ما را به کادربندی و حضور در تخیل بیدلیل خود فرا میخواند.
شعر زیباتری در ستایش زیباتر بودن نیست درباره تخیل و زیبا تصور کردن است. و این زیبایی البته زیبایی خاصیست زیبایی حاصل از «ژندهپوشیهای یک ذهن مرده»
در نگاه اول به شعر «زیباتری» با شعری عاشقانه و در فراق یار و این جور چیزها روبهرو هستیم. شاید پایانبندی شعر (بوسیدن) و نقطه عطف شعر (نتهای غمگین) نقش اصلی را در این تحلیل دارند. ولی احساسی به خواننده دست میدهد که این شعر چندان هم عاشقانه نیست برخی سطرها مانند «تفریحات سالم یک مرگ» چندان با این عاشقانگی تجانس ندارد. پس ما محور شعر را که معمولاً بر نقطه عطف یا پایانبندی قرار دارد. به سطرهای تاثیرگذار جابهجا میکنیم و بخش «من و این ....» را مبنا قرار میدهیم. با این تغییر مختصات، سطرهای دیگر نیز دارای خوانشی تازهتر میشوند. در واقع تمامی سطرهای عاشقانه چیزی جز «تخیل بیدلیل» نیست. شعر بر اساس تخیل شکل میگیرد اما شاعر از خواننده میخواهد به دنبال انگیزشی برای این تخیل نباشد یا به اصطلاح این «او» را در شعر تجسم نبخشد.
از سوی دیگر «زندگی همیشه از پشت پنجره زیباتر است» ما با شاعری روبهرو هستیم که به جای دید وسیع عاشقانه ما را به کادربندی و حضور در تخیل بیدلیل خود فرا میخواند.
شعر زیباتری در ستایش زیباتر بودن نیست درباره تخیل و زیبا تصور کردن است. و این زیبایی البته زیبایی خاصیست زیبایی حاصل از «ژندهپوشیهای یک ذهن مرده»
روز شصت و چهار سربازی روزها
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
خاطرات محمد خواجهپور از روزهای سربازی
سلام دايانا! هنوز خبري نشده آنجا، مسعود گفت. يعني تمام دغدغههاي اين هفته باد هوا بود. به اسمال گفتهاند بايد صبر كند. پنجشنبه هيچ كس نيامده انجمن و ديگر چه خبري میخواستم. يعني هيچ فرقي نكرده، فقط كمیرودخانهاي كه دارد ميرود به تاخير افتاده است. زياد نشد روي اين چيزها با مسعود حرف بزنم. آخر هيچ چيز عوض نشده بود و اين چقدر اعصابم را خرد میكند.
دو ساعتي منتظر مسعود ماندم آمد هر چند دير بود اما رفتيم شهر، نشد فيلم نيمهپنهان را ببينيم مثل آن روزها تخمك آرژانتيني گرفتيم و باز وير كلاس آمد. با مسعود مثل اينكه بيشتر اين مرض را آدم ميگيرد. رفتيم رستوران حاجي بابا و برگ و ماهي خورديم. فقط به خاطر كلاس و مثل هميشه تماشاگران هم بود. ولگردي نكرديم و مثل بچه آدم برگشتيم خوابگاه.
اما بيدار بودم خيلي بيشتر از جيره سربازي يعني تا1:30 بيدار بودم. يا بهتر بگويم بيدار گردي میكردم. بچه هاي آنجا خيلي لطف داشتند و شب را روي تخت يكي از آنان خوابيدم. سنگين مثل سنگ مثل حالا كه بد جور خوابم میآيد و دارم ميلرزم. امروز واقعاً سرد بود حتي تا همين ظهر هم . بچهها كاپشن و خرت و پرتهاي ديگر پوشيدهاند. ولي من هنوز آنكارد را هم به هم نزدهام. چقدر خورشيد خوابش میآيد و هي پتوي ابرها را روي خودش میكشد اين پتياره. پاهايم سرد شد، براي رفتن. زمستان دارد میآيد دايانا.12:56ظهر
روز شصت و چهار
سلام دايانا!
رويش نوشته« عقيل خداترس» حتما يك نفريست. خيلي حوصلهاش سر رفته يا اعصابش خرد بوده سر نيزه را با خشم كشيده و يا آرام و به ناچاري. بعد صداي غيژي آمده و نامش به يادگار مانده بر تن اسلحه ژ-3 به شماره 6571112 كه ميگويند در سال 1364 ساخته شده. حالا چقدر اين نوشتهها قابل استناد است بماند. روي خشاب هم نوشته«داراب»(1:00) مشخصاتش را توي جزوه نوشتهام. كاليبر62/7 با طول102 سانتي متر، اينها فكر ميكنم براي اين يادداشتها چقدر مهم است. اما توي هيچ كتابي نظامینوشته نشده با سر نيزه ميشود دانههاي آسفالت را شكست و سرگرم شد. ننوشته بستن بند چقدر حال ميگيرد و هي آن را كوچك و بزرگ كردن. ننوشته دست كشيدن روي روپوش لوله مثل خواندن خط بريل است. و حلقه بين انگشت شست و نشانه چه طور درد ميكند وقتي اسلحه را مثل يك ساك كنار خودت میكشي.
حالا منتظرم صدايش را بشنوم و گرنه اين آهن خط خطی شده كه هر كسي رسيده دستي به آن زده و بندش از عرق شانهها سياه شده، حسي دارد كه اصلاً تا حالا وحشيانه نبوده. يك جور چيزي كه وقتي با توست. بيشتر حافظش هستي تا اينكه حافظات باشد. میگويند بگويداش ناموس. يك جك هم دارد. شفاهي طلبت.
2:02ظهر
دو ساعتي منتظر مسعود ماندم آمد هر چند دير بود اما رفتيم شهر، نشد فيلم نيمهپنهان را ببينيم مثل آن روزها تخمك آرژانتيني گرفتيم و باز وير كلاس آمد. با مسعود مثل اينكه بيشتر اين مرض را آدم ميگيرد. رفتيم رستوران حاجي بابا و برگ و ماهي خورديم. فقط به خاطر كلاس و مثل هميشه تماشاگران هم بود. ولگردي نكرديم و مثل بچه آدم برگشتيم خوابگاه.
اما بيدار بودم خيلي بيشتر از جيره سربازي يعني تا1:30 بيدار بودم. يا بهتر بگويم بيدار گردي میكردم. بچه هاي آنجا خيلي لطف داشتند و شب را روي تخت يكي از آنان خوابيدم. سنگين مثل سنگ مثل حالا كه بد جور خوابم میآيد و دارم ميلرزم. امروز واقعاً سرد بود حتي تا همين ظهر هم . بچهها كاپشن و خرت و پرتهاي ديگر پوشيدهاند. ولي من هنوز آنكارد را هم به هم نزدهام. چقدر خورشيد خوابش میآيد و هي پتوي ابرها را روي خودش میكشد اين پتياره. پاهايم سرد شد، براي رفتن. زمستان دارد میآيد دايانا.12:56ظهر
روز شصت و چهار
سلام دايانا!
رويش نوشته« عقيل خداترس» حتما يك نفريست. خيلي حوصلهاش سر رفته يا اعصابش خرد بوده سر نيزه را با خشم كشيده و يا آرام و به ناچاري. بعد صداي غيژي آمده و نامش به يادگار مانده بر تن اسلحه ژ-3 به شماره 6571112 كه ميگويند در سال 1364 ساخته شده. حالا چقدر اين نوشتهها قابل استناد است بماند. روي خشاب هم نوشته«داراب»(1:00) مشخصاتش را توي جزوه نوشتهام. كاليبر62/7 با طول102 سانتي متر، اينها فكر ميكنم براي اين يادداشتها چقدر مهم است. اما توي هيچ كتابي نظامینوشته نشده با سر نيزه ميشود دانههاي آسفالت را شكست و سرگرم شد. ننوشته بستن بند چقدر حال ميگيرد و هي آن را كوچك و بزرگ كردن. ننوشته دست كشيدن روي روپوش لوله مثل خواندن خط بريل است. و حلقه بين انگشت شست و نشانه چه طور درد ميكند وقتي اسلحه را مثل يك ساك كنار خودت میكشي.
حالا منتظرم صدايش را بشنوم و گرنه اين آهن خط خطی شده كه هر كسي رسيده دستي به آن زده و بندش از عرق شانهها سياه شده، حسي دارد كه اصلاً تا حالا وحشيانه نبوده. يك جور چيزي كه وقتي با توست. بيشتر حافظش هستي تا اينكه حافظات باشد. میگويند بگويداش ناموس. يك جك هم دارد. شفاهي طلبت.
2:02ظهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر