مقدس
داستانی از فاطمه نجفی
داستانی از فاطمه نجفی
محکم توی دستم نگهش داشتم،یک هفتهای میشد فراموش کرده بودم، کجا گذاشتمش. از این که دوباره پیداش کردم، خیلی خوشحالم. برای این که دوباره یادم نره کجا گذاشتمش سریع تابش رو باز کردم و به گردنم انداختم. توی گردنم بود. بیاختیار مثل همیشه شروع به لمس کردن اون کردم. باورم نمیشد دوباره به گردنم باشه. به طرف آشپزخانه رفتم. مشغول کار کردن شدم. تلفن زنگ زد. به طرف تلفن رفتم و گوشی را برداشتم. مادرم بود. سلام علیکی کردیم و گفت که توی نظافت خونه احتیاج به کمک داره. تصمیم گرفتم بهش بگم نه. بگم فردا خیلی کار دارم، حوصله نداشتم. به صورت خودکار دستم به طرف گردنبند رفت، پشیمون شدم و گفتم باشه، فردا میآم. خداحافظی کرد. سراغ میز کارم رفتم. نگاهی به دفترچهی کارهای هفتگی انداختم. امروز باید برای یکی از هم دورهایهای قدیم به لطف بکنم. شاید با یه تماس من سر کار بره. دفترچه رو پرت کردم. به سراغ کارهای نیمه تمام آشپزخانه رفتم. نگام به گردنبند افتاد. لمساش کردم. عذاب وجدان به سراغم آمد. دفترچه رو برداشتم و تماس گرفتم. دوباره مشغول کارهام شدم. توی ذهنم یک مشت سوال پیچ و تاب میخورد. کی، کجا، چطوری؟
شاید از اون روزی که تصمیم گرفتم، آدم خوبی باشم. گردنبند برام یه توتم شده بود. آهای! این کار رو بکن. آهای! این کار رو نکن. کارهام تمام شد. به دفترچه دوباره نگاهی میکنم. یه قرار مهم! یه قرار کثیف. به صداش گوش ندادم. خیلی التماس کرد. در آوردم، یه گوشه انداختماش. باید میرفتم.
محکم توی دستم نگهش داشتم. یک هفتهای میشد فراموش کرده بودم کجا گذاشتماش.
15/2/85
شاید از اون روزی که تصمیم گرفتم، آدم خوبی باشم. گردنبند برام یه توتم شده بود. آهای! این کار رو بکن. آهای! این کار رو نکن. کارهام تمام شد. به دفترچه دوباره نگاهی میکنم. یه قرار مهم! یه قرار کثیف. به صداش گوش ندادم. خیلی التماس کرد. در آوردم، یه گوشه انداختماش. باید میرفتم.
محکم توی دستم نگهش داشتم. یک هفتهای میشد فراموش کرده بودم کجا گذاشتماش.
15/2/85
در شب سرد
ترانهای از حبیبه بخشی
ای غریبتر از شقایق
ای غروب سرد پاییز
موندهام به انتظارت
تو شب سرد و غمانگیز
ایقشنگترین بهونه
تو هجوم خستگیهام
تو بیا تا غم بمیره
بمونه دلبستگیهام
تو بیا تا آسمون هم
ابر شادی باز بگیره
روزای قشنگ و شیرین
جای غصهها بشینه
تو امیدی واسه موندن
توی لحظهی جدایی
ای غریبه آشنایی
کی میایی؟ کی میایی؟
ای ترنم ستاره
موندهام تنهای تنها
جاگذشاتم چشامو
تو شب بلند یلدا
ای طلوع صبح فردا
ای نگاهت مثل دریا
توی پری قصههایی
توی خواب و توی رویا
ای غروب سرد پاییز
موندهام به انتظارت
تو شب سرد و غمانگیز
ایقشنگترین بهونه
تو هجوم خستگیهام
تو بیا تا غم بمیره
بمونه دلبستگیهام
تو بیا تا آسمون هم
ابر شادی باز بگیره
روزای قشنگ و شیرین
جای غصهها بشینه
تو امیدی واسه موندن
توی لحظهی جدایی
ای غریبه آشنایی
کی میایی؟ کی میایی؟
ای ترنم ستاره
موندهام تنهای تنها
جاگذشاتم چشامو
تو شب بلند یلدا
ای طلوع صبح فردا
ای نگاهت مثل دریا
توی پری قصههایی
توی خواب و توی رویا
شبیه شب
شعری از فاطمه خواجهزاده
تكرار قد كشيدنم
درها بزرگ بسته شدن
هم خوابگي با نيمي از لحظههاي كال
شبي كه لبخندها را شمارشي پوچ
شبيه كرم كه در سيب سرخ
دروغ را رشد دادهام
سبكسر تر از آنم كه باشم
خاك كنم دل
و خواب كنم كاسه پر از آب را كه بدرقه
مهره كيش و مات را ببوس
مات
فانوس را فوت كن
دستي بكش
و مرا پاك كن
خداحافظي آغاز دلتنگي نيست
كمي قبلتر تو جا دادهاي
پيادهرو را كه خيال رنگيني ست
گوشه چادرم گم شود
آن قدر كه دستي
مهر بيشرمي ميخورد
و من اين بحران افزايش را خواندهام
نامهاي از روز
آسوده از تمام دغدغههاي يك كودك سوار بر تاب
غروب كند بعد از ظهرهايم
كلاغ را مجوز دادهام لانه كند
چهارخانههاي پيراهنم
ياد بگيرم چطور شوم بخوانم
گلي كه ميپكيد از دوستت دارمها
شوم بخوانم
بگذار دستم برگردد از همان مسير
برود زير بالش و تكراري منفور از بودن
درها بزرگ بسته شدن
هم خوابگي با نيمي از لحظههاي كال
شبي كه لبخندها را شمارشي پوچ
شبيه كرم كه در سيب سرخ
دروغ را رشد دادهام
سبكسر تر از آنم كه باشم
خاك كنم دل
و خواب كنم كاسه پر از آب را كه بدرقه
مهره كيش و مات را ببوس
مات
فانوس را فوت كن
دستي بكش
و مرا پاك كن
خداحافظي آغاز دلتنگي نيست
كمي قبلتر تو جا دادهاي
پيادهرو را كه خيال رنگيني ست
گوشه چادرم گم شود
آن قدر كه دستي
مهر بيشرمي ميخورد
و من اين بحران افزايش را خواندهام
نامهاي از روز
آسوده از تمام دغدغههاي يك كودك سوار بر تاب
غروب كند بعد از ظهرهايم
كلاغ را مجوز دادهام لانه كند
چهارخانههاي پيراهنم
ياد بگيرم چطور شوم بخوانم
گلي كه ميپكيد از دوستت دارمها
شوم بخوانم
بگذار دستم برگردد از همان مسير
برود زير بالش و تكراري منفور از بودن
۱ نظر:
salam khanomeh nagafi dastanton mesl hmishe mahnadar o khobeh
bazam ziba bood
ارسال یک نظر