۴/۰۹/۱۳۸۵

الف 276

گاهی که آسمان ابری است
شعری از محمد خواجه‌پور
در تلویزیون نمی‌گویند
بینندگان عزیز!
امروز آقای محمد هوای کسی را کرده است
و یک سیستم پر فشار روی سینه‌اش
و هی قلب‌اش دارد می‌زند
و هی بخواب می‌رود که بیدار نباشد
در اخبار ساعت نه نمی‌گویند
آقای خواجه‌پور شعری گفته است
که نمی‌تواند برای کسی بخواند
برای خودش
برای آن یکی خودش
در روزنامه نامی از من نیست
که به شکلی از مردن گرفتارم

مرد ابرها را نشان می‌دهد
هوا خوب است
من همچنان دارم از دور نفس‌ات می‌کشم
من همچنان شاعرم
و مردن دردی است که دوست دارم اش
در سریال‌ها کسی، کسی را نمی‌بوسد
کسی نمی‌گوید مرده‌ است
فوتبال همیشه هیچ هیچ است
و من توپ نیستم اکنون
که گل بشوم
بیایم برایت

همیشه همین‌طور بوده
هیچی مثل هیچی نیست
و کلمه
و تصویر
و صدا
هیچ وقت نتوانسته است
12/3/85

حکمت
داستانی از فاطمه رهنورد
به یه طرفی کشیدش و ایستاد و خیره به چیزی گفت :
- واه نمی‌دونی چقدر قشنگه
- مگه داری چی می‌بینی؟
- طرح و رنگ‌هاش عجیب زیباست. فکر نکنم هر چی برات توضیح بدم بتونی درکش کنی. کاش می‌تونستی ببینی.
- زود باش دیگه بگو اون چیه دلم رو بردی.
- آها یک پروانه خیلی ظریف. تمام حواسم به او بود ببخش متوجه تو نبودم. ولی حیف!
- چرا؟
- آخه نمی‌تونه پرواز کنه چون زنده نیست در واقع جزو حشرات خشک شده‌ی کلکسیونه.
- خوبه نمی‌تونم این صحنه رو ببینم.

دیروز، امروز
شعری از مرضیه قربانی
دیروز را از یادت ببر
با همه‌ی دلتنگی‌ها
و عطش‌های دیدنم
با سکوت و خاموشی چشم‌هایم
و با کویر خشک زندگیم
و اما
امروز را به خاطر بسپار
با همه قصه‌های با تو بودن
با ستاره‌های شب
در پهنه‌ی دشت آسمان
سفر کردن
و با تو از کوچه‌ی تنهایی گذشتن

تاب
ترانه‌ای از حبیبه بخشی
آسمون ستاره‌ شو به رخ مهتاب می‌کشه
اون یکی هی داره خمیازه توی خواب می‌کشه
من نشستم توی این شهر غریب کنار حوض
اما مهتاب رخ زیباشو توی آب می‌کشه
من می‌رم پیش ستاره و می‌گم دوست دارم
اما اون عکسمونو با رنگ توی قاب می‌کشه
ستاره نزدیک صبح چشمک زنون می‌آد پیشم
اما صبح سر می‌رسه روی چشاش قاب می‌کشه
شب دوباره می‌آد و باز هم مث شبای قبل
ستاره رو دل من سرسره و تاب می‌کشه

طنز ایرانی/طنز آمریکایی
نقد از محمد خواجه‌پور بر کتاب عطر سنبل، عطر کاج
عطر سنبل، عطر کاج/ فیروزه جزایری دوما/ مترجم: محمد سلیمانی‌نیا/ نشر قصه/ چاپ سوم/بهار 1385/ 2000 تومان
بعضی کتاب‌ها به خاطر این موفق هستند که در زمان مناسبی نوشته شده‌اند. اما این تنها یکی از دلایل موفقیت فیروزه جزایری در کتاب «عطر سنبل، عطر کاج» است.
توجه خاص آمریکایی‌ها و حتی اروپایی‌ها به درک خاورمیانه و مسائل آن فضایی را به وجود آورده است که گاه و بیگاه نویسنده‌ای از این مناطق نیز جایی در دنیای ادبیات پیدا کند. مهمترین نمونه «بادباک‌باز» است که اگر حمله آمریکا به افغانستان صورت نگرفته بود احتمال موفقیت آن بسیار ناچیز بود.
«عطر سنبل، عطر کاج» یک روایت خودنگار گزینش شده است. در کتاب، فیروزه دختر یک مهندس شرکت نفت است که در آبادان به دنیا آمده و کودکی خود را در آن گذارنده است. اما از هفت سالگی به آمریکا آمده است و سعی کرده است در محیط آن هضم شود. گزینش بخش‌های زندگی به شکلی است که حتی می‌توان مروری بر روابط آمریکاییان با ایرانیان مهاجر داشت. فیروزه که حالا یک زن خانه‌دار با همسری فرانسوی است سعی می‌کند زندگی کردن بر لبه هویت را نشان دهد نه این که یک هویت را بستاید و دیگری را بکوبد بلکه در روایت خود از زندگی‌اش سعی دارد لذت‌ها و تلخکامی‌های ایرانی و یا آمریکایی بودن را نشان دهد. نویسنده کمتر سعی می‌کند که این دو را با هم ادغام کند و در تحلیل رفتار خود این فاصله را حفظ می‌کند.
عطر سنبل در وهله نخست یک کتاب طنز است. یک طنز مهربان، ردپایی از هجو را در آن نمی‌توان یافت هر چند تصویر پدر گاه کاریکاتوری می‌شود و رفتارهای او اغراق می‌شود ولی این اغراق‌ها نه برای غول‌نمایی بلکه همان آیینه بزرگ‌نمای طنز است. برای ایجاد طنز نویسنده از بازی‌های زبانی شروع می‌کند ولی بیشتر طنزها، در موقعیت شکل می‌گیرد. موقعیت‌های کوچکی که نویسنده سعی می‌کند با زبان صمیمی خود به آن‌ها شکل بدهد.
به نظر من ریشه‌های طنز «عطر سنبل، عطر کاج» ریشه‌های آمریکایی است. دو جنبه اساسی در ادبیات طنز معاصر فارسی در این کتاب وجود ندارد. طنز فارسی همیشه جنبه‌ای انتقادی داشته است. گویی طنز غیر هدفمند و غیر اجتماعی ناچار از افتادن به مغاک هزل است. این که متنی صرفاً برای خندیدن باشد در طنز فارسی از ارزش آن می‌کاهد و در تعریف طنز، انتقاد جز تفکیک نشدنی آن است. طنز این کتاب اما انتقادی نیست، شخصی است مثل این که کسی کنار شما نشسته باشد و اتفاقات خنده‌دار زندگی را برای شما تعریف کند. نتیجه‌گیری‌ها در پایان سعی نمی‌کند اتفاقات را به جامعه تسری دهد. البته این انتقادی نبودن به معنی شخصی بودن طنزها نیست. در اینجا نیز روایت در اجتماع اتفاق می‌افتد ولی اولویت نویسنده در روایت در اصطلاح خودمانی «باحال بودن» قضیه است تا حکیمانه بودن آن.
سیاست نیز همراه با حکمت، حاکم بعدی طنز فارسی است که در این کتاب حاشیه نشین می‌شود. ظرفیت‌های بالای سیاسی داستان‌ها نادیده گرفته شده است. وقایع سیاسی و تاریخی در روند داستان‌ها موثر هستند اما اهمیت بر داستان‌ها احاطه دارند. یک عامل است در کنار عوامل دیگر به خصوص این که سنت چپگرای طنز فارسی در این کتاب حضور ندارد. یعنی طنز به جای نشان دادن طبقات اجتماعی فرودست و ایجاد طنزهایی با تکیه بر این پارادوکس‌ها، طنز طبقه متوسط است. فضای «گل و بلبلی» در کل اثر چه در ایران چه در آمریکا حضور دارد. حتی نام کتاب نیز در همین فضا قرار گرفته یک فضای شاد.
آیا قرار نگرفتن در جریان ادبی ایران ضعفی برای این کتاب است؟ فکر نمی‌کنم Funny in Farsi توجه‌ای به این مساله داشته باشد. کتاب در مرحله اول برای خواننده آمریکایی نوشته شده است و ما به عنوان یک خواننده ایرانی نباید چندان از این مساله دلخور باشیم. حداقل کاری که کتاب می‌کند این است تصویر آمریکایی از ایران ارائه می‌کند آبادان در کتاب که شباهت‌هایی با آبادادن «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم.» دارد یک شهر دوردست است. ولی اگر قرار باشد آمریکایی‌ها تصوری از ایران داشته باشند این تصویر بهتر از «تهران» امروز است.

روز نود و یک سربازی روزها
خاطرات محمد خواجه‌پور از روزهای سربازی
سلام دايانا!هوا مه آلود است. يك مه كه همه چيز را در بر گرفته است. تمام اشيا و آرزوها را و اين هوا چقدر با حال و هواي من همراه است. مثل تو كه رفته‌اي توي مه، محو شده‌اي و دست نيافتني و به شكل‌هايي قشنگ، قشنگ گنگ يعني يك تصوير نامشخص داري و بقيه‌اش را خودت هر جور كه حال و حوصله داشته باشي مي‌سازي.
و آينده حالا مه‌آلود است. نمی‌داني چند متر بعد چه كسي كنار جاده ايستاده كسي كه رفتن را از تو می‌گيرد يا شايد يك خورشيد ايستاده باشد كه بتواند تمام مه را محو كند. حالا انگار زندگي همين طوري پريده وسط ذهنم و تمام آن را اشغال كرده است. ديگر حال اين كه ريزترين رفتارها را تحليل كنم ندارم مثل وقتي كه با يك سنگ خيلي بزرگ برخورد كني و نتواني آب باشي و ذره ذره محوش كني. بخواهي بمب باشي و همه چيز را زير و رو كني. براي يكي نوشته بودم وقتي فهميدي تصويري كه از خودت ساخته اي، جايي كه بايد به درد نمي‌خورد. احساس می‌كني بايد آن را عوض كني يا اين كه از خير آن بايد بگذري من فكر می‌كنم تا حالا تصميم گرفته‌ام راه دوم را انتخاب كنم. با يك خودخواهي مشمئز كننده با يك حس ويران كننده . 7:59 صبح

هیچ نظری موجود نیست: