۱۰/۲۷/۱۳۸۸

الف 459

رز پریشان
فوزیه ثابت
یک شاخه گل، سفید و روبان رز، حریر
تو ناخنک زدی به من و من شدم اسیر
آن روزها انار، سیب ، عشق، زندگی
حالا چگونه شد که شدیم از انار سیر؟!
بغ کردی و سکوت تو من را کلافه کرد
مثل کلاف درهم غصه شدم چه پیر!
عشقت برای من شده گندیده ای انار
من خوردم از تو مشت و لگدهای بی‌نظیر
وقتی کبوتر از قفس باز پر کشید
دیگر سراغ نام پریشان من مگیر

...
معصومه بهمنی
زَ زَ زبانم لکنتی در گفته‌هایش
دارد که پنهان می‌کند ناگفته‌هایش
با این که این دل ساده می‌گوید سخن را
از انتهای حلق می‌گیرد صدایش
چتری بیاور سایه‌بان خانه‌اش باش
ابری‌ست مثل اینکه باز امشب هوایش
آغوش بالش ساز ناآرام دارد
امشب بخوان تا صبح لالایی برایش
تا بلکه آرامش کنی خوابش بگیرد
دیگر نماند روی جاده رد پایش


هفته‌های کتاب 14

میرا
کریستوفر فرانک
نویسنده، بازیگر، فیلم‌ساز
12 دسامبر 1942، باکینگهام‌شایر
12 نوامبر 1993، پاریس
آثار مشابه: 1984 (جورج اورول)، کشور آخرین‌ها (پل استر)، دنیای جدید نو (آلدوس هاکسلی)

از متن کتاب:
به تو یاد خواهند داد که هر وقت تنها شدی از ترس فریاد بکشی، یاد خواهند داد که مثل بدبخت‌ها به دیوار بچسبی، یاد خواهند داد که به پای رفقایت بیافتی و کمی گرمای بشری گدایی کنی. یادت خواهند داد که بخواهی دوستت بدارند، بخواهی قبولت داشته باشند، بخواهی شریکت باشند. مجبورت خواهند کرد که با دخترها بخوابی، با چاق‌ها، با لاغرها، با جوان‌ها، با پیرها. همه چیز را در سرت به هم می‌ریزند، برای اینکه مشمئز شوی، مخصوصاً برای اینکه از امیال شخصی‌ات بترسی، برای این‌که از چیزهای مورد علاقه‌ات استفراغت بگیرد. و بعد با زن‌های زشت خواهی رفت و از ترحم آن‌ها بهره‌مند خواهی شد و همچنین از لذت آن‌ها، برای آنها کار خواهی کرد و در میان‌شان خودت را قوی حس خواهی کرد، و گله‌وار به دشت خواهی دوید، با دوستانت، با دوستان بیشمارت، و وقتی مردی را ببینید که تنها راه می‌رود ، کینه‌یی بس بزرگ در دل گروهی‌تان به وجود خواهد آمد و با پای گروهی‌تان آنقدر به صورت او خواهید زد که چیزی از صورتش باقی نماند و دیگر خنده‌اش را نبینید، چون او می‌خندیده است.

مجتبی پورمحسن
تعداد رمانهایی‌ که‌ در نقد وضعیت‌ فکری‌ خاصی‌ نوشته‌ شده‌اند کم‌ نیست‌ اما آنهایی‌ که‌ به‌ معنای‌ واقعی‌ ادبیات‌ هستند و صرفا کارکرد رسانه‌ای‌ ندارند خیلی‌ زیاد نیست. نقد وضعیت‌ انسان‌ مدرن‌ دقیقا با رسالت‌ رمان‌ یعنی‌ خلق‌ دنیای‌ فردی‌ شخصیت‌ها مطابقت‌ دارد. به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ که‌ رمان‌ را هنر دوران‌ مدرن‌ نامیده‌اند. «میرا» رمانی‌ است‌ که‌ هر دو این‌ ویژگی‌ها را به‌ بهترین‌ شکلش‌ دارد. یعنی‌ هم‌ ماهیت‌ رمان‌ را به‌ جا می‌آورد و هم‌ نقد اندیشه‌ای‌ خاص‌ را در دستور کار قرار داده‌ است. رمان‌ جمع‌ و جور میرا یکی‌ از مهمترین‌ بحث‌های‌ قرن‌ بیستم‌ را به‌ چالش‌ می‌کشد. تناقض‌ مفاهیمی‌ همچون‌ عدالت‌ با هویت‌ فردی‌ آدمها، مهمترین‌ مساله‌ی‌ کتاب‌ است. شخصیت‌ اصی‌ کتاب‌ که‌ راوی‌ هم‌ هست‌ در وضعیتی‌ که‌ دچارش‌ شده‌ و همه‌ به‌ آن‌ مبتلا شده‌اند به‌ روایت‌ پیرامونش‌ می‌پردازد. او سعی‌ می‌کند متفاوت‌ باشد. برای‌ مخاطب‌ در ابتدای‌ داستان‌ راوی، نویسنده‌ای‌ است‌ با افکار مالیخولیایی‌ که‌ دنیایی‌ موهوم‌ را به‌ تصویر می‌کشد. اما چندی‌ نمی‌گذرد که‌ ماهیت‌ کار راوی‌ مشخص‌ می‌شود. او اینگونه‌ می‌نویسد تا از دنیایی‌ پیرامونش‌ جدا باشد. در فضای‌ پیرامون‌ راوی‌ نیرویی‌ وجود دارد که‌ جز در چند فصل‌ آخر کتاب‌ هرگز تصویر مشخصی‌ از آن‌ ارایه‌ نمی‌شود. در فصل‌ پایانی‌ کتاب‌ است‌ که‌ نام‌ این‌ نیرو مشخص‌ می‌شود: “دولت”. کریستوفر فرانک‌ با امتناع‌ از وقوع‌ حوادث‌ داستان‌ در ساختاری‌ سیاسی، از تقلیل‌ رمانش‌ به‌ بیانیه‌ای‌ سیاسی‌ جلوگیری‌ می‌کند. چه‌ اگر کل‌ رمان‌ در فضایی‌ سیاسی‌ رخ‌ می‌داد درک‌ عمق‌ مشقتی‌ که‌ آدمهای‌ قصه‌ تحمل‌ می‌کنند چندان‌ امکانپذیر نبود. ...
کتاب‌ “میرا” علاوه‌ بر اینکه‌ قصه‌ای‌ جذاب‌ را روایت‌ می‌کند. در خود استعاره‌های‌ متعددی‌ دارد که‌ مخاطب‌ را به‌ دنیاهای‌ دیگری‌ ارجاع‌ می‌دهد که‌ به‌ نظرش‌ آشنا می‌آید. دریافت‌ “دولت” داستان‌ “میرا” از عدالت‌ بی‌شباهت‌ به‌ برداشت‌ رژیم‌های‌ کمونیستی‌ و مائوییستی‌ نیست. نظام‌هایی‌ که‌ از فرط‌ بی‌توجهی‌ به‌ “فردیت” انسانها به‌ توتالیتاریسم‌ رسیده‌اند. در این‌ برداشت‌ از عدالت، فرد معنای‌ خود را از دست‌ می‌دهد. و هر فرد باید در “همه” حل‌ شود. عدالت‌ به‌ مفهوم‌ تساوی‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ با ذات‌ انسان‌ نمی‌خواند. به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ بر هم‌ کنش‌ راوی‌ قصه‌ با جامعه، سنخیتی‌ با برداشت‌ دکتر معالج‌ او از اجتماع‌ و روابط‌ اجتماعی‌ ندارد. دکتر خطاب‌ به‌ راوی‌ می‌گوید: “انسان‌ ارزشی‌ ندارد مگر با عشق‌ به‌ دیگران. انسان‌ بدون‌ عشق‌ وجود ندارد. من‌ باید به‌ شما کمک‌ کنم، پس‌ می‌خواهم‌ کمک‌تان‌ کنم. من‌ زاییده‌ی‌ یک‌ زن‌ پیر هستم، آخرین‌ فرزندش‌ بودم. یک‌ روز مجبور شدم‌ انتخاب‌ کنم. یعنی‌ یا نجات‌ این‌ زن‌ پیر یا نجات‌ مردی‌ که‌ نمی‌شناختمش. من‌ مرد را نجات‌ دادم. بدون‌ هیچ‌ تردیدی، چون‌ نمی‌شناختمش.” دیگر خواهی‌ اجباری‌ در جامعه‌ای‌ که‌ راوی‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کند، هویت‌ فردی‌ انسان‌ را مخدوش‌ می‌کند و در واقع‌ آدم‌ها را به‌ اشیایی‌ تبدیل‌ می‌کند که‌ منحصرا از یکدیگر استفاده‌ می‌کنند تا زنده‌ بمانند. از منظری‌ دیگر می‌توان‌ جامعه‌ استعاری‌ “میرا” را در ابعادی‌ گسترده‌تر به‌ کل‌ جهان‌ امروز تسری‌ داد. جایی‌ که‌ به‌ قول‌ راوی‌ حتا مورخان‌ نیز قادر نیستند علت‌ بیماری‌ را توضیح‌ دهند زیرا همه‌ی‌ مورخان‌ اصلاح‌ شده‌اند و هیچ‌ چیز را به‌ یاد ندارد. اگر رژیم‌های‌ کمونیستی‌ یا مائوییستی‌ در جهان‌ امروز به‌ نابودی‌ کشیده‌ شدند در مقابل‌ اندیشه‌های‌ دیگر حاکم‌ بر دنیای‌ کنونی‌ نیز انسان‌ را با خطر مخدوش‌ ساختن‌ هویت‌ فردی‌ اش‌ مواجه‌ ساخته‌ است. اتاق‌ شیشه‌ای‌ رمان‌ “میرا” در واقع‌ فضای‌ وحشتناکی‌ است‌ که‌ انسان‌ امروز در آن‌ گرفتار شده‌ و خلوت‌ و آرامش‌اش‌ توسط‌ دیگران‌ و به‌ نام‌ دیگر خواهی‌ و عدالت‌ مورد تعرض‌ قرار می‌گیرد.

هیچ نظری موجود نیست: