۱۱/۱۱/۱۳۸۸

الف 461

برکه
مصطفی کارگر 25/آبان ماه/88
برکه ی وسط شهر من
آی مردم!
دارد می‌میرد
روی سینه اش را سبک کنید لطفا
صورتش را بشویید
گلویش را تازه کنید
تا شیون زخمی اش
تا عطش باران زده اش
تا کلاه طوفان دیده اش در برابر شلاق‌های آفتاب
در هیاتی سکرآور و تاریخی
قد علم کند
او هم دارد پیر می شود مثل من
او هم حالا چند سالی ست یادش رفته لبخند بزند
او هم حالا می گوید کاش حالا نبود
کاش دهانش را پر از لجن نکرده بودند و نمی کردند
کاش کمی آسمان برایش گریه می کرد
باران که بیاید
هم او خوشحال می شود
هم من
هم تو
و هم همه
و با همهمه ی همه همهمه خواهد کرد
سینه اش می سوزد حالا
دارد بچه داری می کند حالا
دارد اتاقک ها را بزرگ می کند حالا
دارد درد می کشد حالا
دارد فکر می کند که حالا حالاها
باید بماند انگار در حالا
واویلا واویلا واویلا
او تشنه است
تشنه ی گلویی عطش مرداب
تشنه ی بی مهری کوچه های همیشه بارانی
تشنه ی شهری سوت و کور
تا قدری بیاساید
و نفس بکشد
و قد برافرازد و بلند بگوید:
کاش حاجی اسداله زنده بود
و مرا نمی ساخت
تا ویران نشوم
آی برکه ی وسط شهر من!
دورت می چرخم
شاید مرا ببخشی
آی برکه ی بزرگ وسط شهر من!
آی مهربانی ات از گذشته تا همیشه
دورت می چرخم
دورت می چرخم
شاید مرا ببخشی
من گراشی هستم

حمام شوابی‌ها
هرتا مولر/ برگردان اسدالله امرایی
شنبه شب است. بخاری حمام گداخته و شکم‌داده مثل پول. پنجره‌ی هواکش محکم بسته شده. آرنی کوچولوی دو ساله تو هوای یخ چاییده بود. مامان پشت آرنی کوچولو را با شورت کهنه‌ای می‌شوید. آرنی کوچولو بی‌تابی می‌کند مادر آرنی کوچولو را از توی وان بلند می‌کند. مادربزرگ می‌گوید، حیوونی بچه‌ام. مادربزرگ می‌گوید بچه‌ی اینقدری را که به حمام نمی‌برند. مادر می‌رود توی وان. آب هنوز داغ است. صابون کف می‌کند. مادر فتیله‌ی چرک‌های پس گردنش را کیسه می‌کشد. فتیله‌های چرک مادر روی سطح آب پخش شده. وان حلقه‌ی زردی دورش است. مادر از وان بیرون می‌آید. آب هنوز داغ است، مادر پدر را صدا می‌زند. پدر داخل وان می‌شود. آب گرم است. صابون کف می‌کند. پدر چرک سینه‌اش را فتیله می‌کند. فتیله‌های چرک پدر کنار فتیله‌های چرک مادر در سطح آب شناور است. حلقه‌ی دور وان قهوه‌ای می‌شود. پدر از وان بیرون می‌آید. آب هنوز داغ است. پدر داد می‌زند و مادربزرگ را صدا می‌کند. مادر بزرگ پا می‌گذارد توی وان. آب ولرم است. صابون کف می‌کند. مادر بزرگ فتیله‌های کوچک چرک را از روی شانه‌اش می‌شوید. فتیله‌‌های چرک مادر، پدر و مادر بزرگ روی سطح آب شناور است. حلقه‌ی دور وان سیاه شده. مادر بزرگ از وان بیرون می‌آید. آب هنوز داغ است. پدربزرگ را صدا می‌کند. پدربزرگ داخل وان می‌شود. آب یخ است. صابون کف می‌کند. پدربزرگ فتیله‌های چرک دستش را می‌مالد. چرک پدربزرگ، همراه چرک مادر، پدر و مادربزرگ در سطح آب شناور است. مادربزرگ در حمام را باز می‌کند. مادر بزرگ توی وان را نگاه می‌کند. مادربزرگ پدربزرگ را نمی‌بیند. آب سیاه شلپ شلپ از لبه‌ی سیاه شده‌ی وان سرریز می‌کند. مادربزرگ فکر می‌کند پدربزرگ توی وان است. مادر بزرگ در حمام را پشت سرش می‌بندد. پدربزرگ آب وان را خالی می‌کند. فتیله‌های کوچک چرک تن مادر، پدر، مادربزرگ و پدربزرگ می‌چرخد و از راه آب وان پایین می‌رود.
خانواده‌ی شوابی‌ها تازه حمام کرده و سرِِ حال جلو تلویزیون می‌نشینند. خانواده‌ی شوابی‌ها تازه حمام کرده و سر حال منتظرند، فیلم سینمایی شنبه شب را تماشا کنند.

هفته‌های کتاب 16
موسیو ابراهیم
اریک امانوئل اشمیت
Éric-Emmanuel Schmitt ‏
نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و فیلسوف
تولد: ۲۸ مارس ۱۹۶۰، لیون، فرانسه
از میان آثار: ملاقات‌کننده، خرده‌جنایت‌های زناشویی، گل‌های معرفت (مجموعه سه داستان کوتاه است: "میلارپا"، "ابراهیم آقا و گل‌های قرآن"، "اسکار و بانوی گلی‌پوش)، انجیل های من

از متن کتاب:
مواظب باش مومو از اتوبان نرو . اتوبان به درد نمی‌خوره.
تو اتوبان باید مثل برق حركت كنی. از چیز دیدنی خبری نیست.
اتوبان مال احمقاییه كه می‌خوان هر چه سریع‌تر از یك جا برن
به جای دیگه .... جاده‌های كوچك قشنگ رو پیدا كن كه دیدنیا رو به مسافر نشون می‌دن.

داستان موسیو ابراهیم و گل های قرآن توسط اریك امانوئل اشمیت نویسنده‌ی نامدار فرانسوی به رشته‌ی تحریر در آمده است. این داستان با خوانش مفاهیم درونی جریان تصوف، در قالب روایت زندگی نوجوانی یازده ساله و تعامل وی با پیرمردی به نام موسیو ابراهیم كه خود یكی از نمونه‌های عینی این تفكر است شكل یافته است. نویسنده در این اثر با گزینش لحن و سبك نوشتاری ساده و همه فهم مخاطب خویش را به زیبایی‌های این جریان اندیشه و زندگی جلب می نماید. امكانی كه راوی اول شخص ِ داستان اشمیت، برای برخورد ساده و نه چندان عمیق با دنیای پیرامونش اتخاذ می كند، علاوه بر جذابیت‌هایی كه دارد فرصتی را نیز در اختیار نویسنده قرار می‌دهد تا حیرت‌مندی خویش از تاثیرات توصیه های صوفی‌مآبانه‌ی موسیو ابراهیم را در زندگی پسر به نمایش بگذارد. اشمیت در پرداخت هریك از شخصیتها – پدر ، مومو و موسیو ابراهیم – به نوعی الگوی روایی حكایت گونه بسنده می‌كند. آنها بیش از آنكه در جریان داستان زندگی كنند روایت می‌شوند. در داستان اشمیت پدر به عنوان انسانی رنج كشیده ، شكست‌خورده و ناامید هرگز توانایی ابراز محبت به تنها فرزندش مومو را نمی‌یابد و در آخر خودكشی می‌كند. درست در نقطه‌ی مقابل وی موسیو ابراهیم قرار دارد كه بر مبنای توصیف‌های پسر، تداعی‌گر نوعی سرخوشی عارف‌مسلكانه است و لحظه‌ای لبخند از لبانش جدا نمی‌شود. او مهربانانه برای مومو پدری می‌كند و همچنان كه او را با روح صوفی‌گرایانه‌ی قرآن آشنا می‌كند همچون انسانی آزاد اندیش زمینه های تجربه اندوزی و بلوغ جسمانی مومو را نیز فراهم می‌كند. موسیو ابراهیم در سراسر داستان این پیام حقیقی تصوف را بازتاب می‌دهد: «همگان را دوست بدار و چون به دیگران نیكی كنی خود را از یاد ببر.» (لاهوری، 1347: 80) او با دعوت مومو به دگرگونی عاطفی – جوهر وجودی تصوف- در برخورد با تمامی انسانها كه به زیبایی در داستان با عمل «خندیدن» بروز نموده است، به شكل نامحسوسی مومو را در مسیر رشد قرار می دهد. راوی نوجوان داستان همچنان كه تحت حمایت و توجه "موسیو ابراهیم" قدم در خیابان paradis می‌گذارد و مرد می‌شود، سفری عینی در سراسر اروپا را به مقصد تركیه تجربه و در راه آن به نوعی دریافت شهودی از تعلیمات تصوف می رسد . آنچنان كه در هنگام همراهی با رقص عارفانه ی موسیو ابراهیم احساس می كند تمامی تنفر و بدی از وجودش پاك شده است . كاراكتر مومو در داستان اشمیت نوجوانی پویا و فاعل است. او برای كشف معنای تصوف به دایره المعارف مراجعه می‌كند. جسورانه پشت فرمان می‌نشیند و پس از مرگ موسیو ابراهیم در پایان داستان ریاضت‌طلبانه به خانه‌اش باز می‌گردد.
در مرام موسیو ابراهیم كه در داستان به نمایندگی از اهل تصوف نمود یافته است، سفر وسیله ای است كه آدمی می تواند توسط آن به كشف معنای وجود و خویشتن نائل شود : ... و عشق مركب حركت است و نه مقصد آن. آنچنان كه اهالی نحله‌ی جمال‌گرا ی تصوف اعتقاد دارند.
بهره‌مندی نویسنده از چنین ظرفیت‌های ساده اما پرمغزی هر لحظه داستان را در لایه‌های زیرینش به جنبش و گفتگو با مخاطب وا می دارد . تمام تلاش اشمیت در داستان خویش مبتنی بر درونی نمودن قابلیتها و امكانات تصوف در تارو پود روایت بوده است . این درونی نمودن بیش از هرچیز در شكل تعامل موسیو ابراهیم و مومو آشكار است . محور بازخوانی اشمیت از تعالیم اهل تصوف متمركز بر عینی نمودن اندیشه این گروه در ساده و پذیراترین شكل آن بوده است. او با بازخوانی روح تصوف در داستانش محوری بیرون به درون را بر می‌گزیند. عمل و رفتار بیرونی كاراكتر ریشه در الگوی اندیشه و معرفتی خاص دارد. مخاطب بر اساس شكل ساده شده‌ی اعمال و رفتار هر یك از شخصیتها و در كانون آنها موسیو ابراهیم با رویكرد نویسنده نسبت به مفاهیم مورد بازخوانی شده در داستان آگاهی می یابد. اشمیت متفكری غربی است. پس اهل تصوفی كه او تصویر می‌كند در برخورد با "بریژیت باردو" گل از گل‌اش می‌شكفد و توصیه هایش به مومو برای سركیسه كردن پدر و یا تشویق او برای كسب تجربیات مردانه رفتاری عادی تصور می‌شود . این یكی از نكات قوت داستان است. نگاه اشمیت هیچگاه به تصوف ماورایی نیست. او تلاش می‌كند بروز جوهر این اندیشه را در تفكر غربی به نمایش در آورد و بیش از هر چیز آزادی درونی این نوع اندیشه‌ورزی را.

هیچ نظری موجود نیست: