دوراهی
مینا غفوری
زن همانطور که چشم هایش را به صف طویل ماشین های پشت چراغ قرمز دوخته بود گفت: شاید تا چند روز دیگه برم.مرد دلش هری فرو ریخت. با نگرانی پرسید: کجا؟زن گفت: نمی دونم، هرجایی غیر از اینجا، تنهایی.مرد سکوت کرد. دو دستش را دور فرمان ماشین حلقه کرد و سرش را روی دستانش گذاشت._نمیخوای حرکت کنی؟مرد سرش را بلند کرد و به جاده چشم دوخت.چراغ سبز شده بود. ماشین های پشت سر برایش بوق میزدند. دنده را عوض کرد و به راه افتاد.بعد چند لحظه دوباره پرسید: چند وقت میری؟حالا تصمیمت جدیه؟زن در داشبورد را باز کرد. آدامسی برداشت و در دهان انداخت. در داشبورد را بست و دوباره به صندلی تکیه داد.مرد سعی میکرد خودش را آرام کند. نمیتوانست. اگر زنش او را ترک می کرد چه می شد؟با خود فکر کرد که یک دعوای ساده آنها را تا کجا کشانده. دعوای 3 ماه پیش. دعوایی که ممکن بود بین هر زن و شوهری رخ دهد.او کوتاه آمدهبود. بعد از اینکه زنش برای مدتی خانه را ترک کرد و نزد مادرش رفت او کوتاه آمد. معذرت خواهی کرد و زنش را راضی کرد به خانه برگردد. اما زخم آن مشاجره بر تن رابطه شان هنوز التیام نیافته بود. او با همسرش خوب تا میکرد.همسرش با او خوب تا میکرد. اما چیزی گنگ این وسط آزارشان می داد. شاید حرمتی که خدشه دار شده بود و حالا تقاصش را پس میگرفت.به زنش نگاهی انداخت. او سرش را به شیشه تکیه داده و چشمانش را روی هم گذاشته بود...صدای زنگ تلفن زن را از خواب بیدار کرد. روی تخت نشست. چشمانش را مالید و به ساعت نگاه کرد. ساعت 10 صبح را نشان میداد. بلند شد. گوشی تلفن را برداشت: الو...چند دقیقهای به مخاطبش گوش داد. بعد بدون آنکه حرفی بزند گوشی را سر جایش گذاشت. لحظهای بی حرکت همانجا نشست.سپس به اتاق برگشت. مانتویش را پوشید.کلید خانه را برداشت و از خانه بیرون آمد.باران میآمد. چتری نداشت، اما مهم نبود. مسیر پیادهرو را گرفت و مستقیم به راهش ادامه داد.یک تاکسی برایش ترمز کرد. زن سرش را از شیشهی ماشین خم کرد و گفت: بیمارستان الزهرا.راننده سرش را تکان داد و او سوار شد.آن مرد عصبی پشت تلفن به او گفته بود که همسرش ساعت 9:30 صبح با یک کامیون تصادف کرده بود. او در آن تصادف هر دو پایش را از دست دادهبود. او علیل شدهبود تا برای بقیه عمر زندگیاش را بر روی صندلی چرخدار بگذراند._ممنون آقا.کرایه را پرداخت. از ماشین پیاده شد و با گامهایی محکم و استوار به سمت بیمارستان رفت.او تا آن موقع تصمیم خود را گرفته بود.
سیلاب
سهیلا جمالی
جاری شدی
در من
لبریز شدم
از تو
آه...آه بکش آهی
رو کن نگاهی
غرق می شویم هر دو
باران شوم باید
باریدن اجباری است
جای درنگی نیست
کو نگاهت...کجاست
پشت کدام کوه جا مانده؟
آهت چرا
در کوچه ها بی روسری رفته؟
فرصتی برای بخشش
امیر عباس امانی
یک، دو، سه، چهار، پنج... رسید به شصت و این جمله رو با فریاد گفت: من هیچوقت نمیبخشمت. دوباره عقربهی ثانیه شمار ساعت را نگاه کرد. هر یک دقیقه این جمله رو تکرار میکرد. اینقدر بلند داد میزد که رگ گردنش از دوردستها قابل مشاهده بود و اینقدر به دیوار خیره میشد که چشمانش از فرط بیپلکی خیس میشد. چند ماه قبل، فرانچسکو برای دیدن نامزدش رز، سرزده به خانهی او رفت و با تلخترین صحنهی زندگیاش مواجه شد. مرد سراسیمه گریخت. فرانچسکو ماند با رز خونآلود. خاطرههای شیرینشان و چاقویی در قلبش. او رز را بلند نکرد. او برای رز گریه هم نکرد. او رزش را پرپر کرد. به بیرون از خانه رفت. دستهای خونآلودش را بر روی صورتش گذاشت و بویید. گویا بوی رز را از خونش میجویید. سیگاری روشن کرد و کنار در خانه نشست. دستش چنان میلرزید که انگار سیگار در دستش آرام و قرار نداشت. این کابوسی بود در بیداری. تا چند لحظهی دیگه رز به ملاقاتش میاومد. آیا باید به اون پاسخ بده، یا باید از اون بپرسه؟«فرانچسکو وقتشه» این صدای زندانبان بود که برای اجرای حکم اعدام آمده بود. الان میام. بذار شصت بشه. عجیب بود. اون داشت گریه میکرد. شاید دلش واسه رز تنگ شدهبود یا نه، دلش به حال خودش میسوخت یا شایدم هر دو. زیر لب شمرد: پنجاهوهشت، پنجاهونه، شصت. با صدایی ضعیف که انگار صدا از آن حنجرهی دیروزی نبود، گفت: من هیچوقت نمیبخشمت رز. اون دیگه فرصتی برای دوباره شمردن نداشت. شاید این بار؟بعدها مأمور اجرای حکم گفت: قسم میخورم که جنازهی فرانچسکو داشت لبخند میزد.
هفته کتاب 10
مائده های زمینی
آندره پاول گیوم ژید
مائدههای زمینی آندره ژید، نویسنده فرانسوی که در 1897 منتشر شد، بدون شک مشهورترین اثر این نویسنده است. شاید نفوذ و تأثیر عجیبی که مائدههای زمینی به مدت پنجاه سال، به خصوص در نسل جوان، داشت موجب تعجب گردد. این تأثیر بیشتر اخلاقی بود تا است حسانی. اگر در بسیاری از نویسندگان فرانسوی، از مونترلانگرفته تا آلبرکامو، اثری از مائدههای زمینی مییابیم، شکی نیست که این تأثیر، به علت این که مائدههای زمینی کتاب شبانهروزی چندین نسل جوان بوده است، غالباً باطنی و شخصی جلوه میکند.مائدههای زمینی که مرکب از هشت کتاب و مقدمهای کوتاه و یک سرود و یک تخلص است، اثری آموزشی شمرده میشود که "ژید" در آن، نه تنها ترک کتاب خود را به خواننده توصیه میکند، بلکه به او میآموزد که خود را نیز ترک کند و گریبان خود را از قید برخی دستورهای فکری رها سازد تا هم جهان و هم خویشتن را، در پرتو تجربیات و نوعی شهود شخصی بهتر بشناسد: «ای کاش کتاب من به تو بیاموزد که به خویشتن بیشتر توجه کنی.... بعد همه چیز را بیشتر از خودت دوست میداری.»آنچه به این کتاب، ارزشی انسانی میدهد همین اتخاذ موضع شخصی و صمیمیت نیمه آشکاری است که از خلال سبکی فاضلانه به چشم میخورد. بیشک هنگامی که "ژید" در همان مقدمه سال 1927 میگفت در این کتاب نباید نوعی «تقدیس» امیال و غرایز دید بلکه باید آن را «مدحی از تعلق ناپذیری» دانست، حق داشت."ژید" همواره بر ضرورت کوشش شخصی و متعهد ساختن کامل خویشتن تکیه میکند. شیفتگی آغشته به اندیشههای وحدت وجودی که در این کتاب به چشم میخورد خالی از تعلقناپذیری و عاری از ترک هرگونه تنآسانی مادی و یا فکری، نیست.نباید فراموش کرد که مائدههای زمینی در حقیقت، اثر کسی است که دوره نقاهت را میگذرانده و در عصری نوشته شده است که«ادبیات به سختی حالت تصنعی به خود گرفته بود و بوی ماندگی میداد». و ژید درست در همان زمانی که این کتاب را مینوشت، آزادیی را که کتابش مطالبه میکند، از دست داده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر