۵/۱۱/۱۳۸۹

الف480

گربه سیاهه
ابوالحسن حسینی
گربه‌ی همسایه مرغ می‌دزدید. دیروز کشتمش. فکر نمی‌کردم کار او باشد. همیشه فقط دزدکی دید می‌زد. هیچ وقت جرأتش را نداشت. ولی وقتی فهمیدم کار اوست، کشتمش. مش‌غلام، بابای دختر همسایه هم از دستش کلافه شده بود. بی‌بی‌جان همیشه می‌گفت کاری به کار حیوانات ده نداشته باشم. اما این گربه مرغ می‌دزدید. برای همین کشتمش. چند وقتی می‌شد که مرغ‌ها گم می‌شدند. هیچ وقت فکر نمی‌کردم کار او باشد. جثه‌ای نداشت. گربه‌ای سیاه و لاغر مردنی که وسط پیشانی‌اش لکه‌ی سفیدی داشت. ولی چند وقتی بود که مرغ می‌دزدید و می‌خواستم از او انتقام بگیرم. بی‌بی‌جان می‌گفت کاری به کارش نداشته‌باشم. اما آقا جان می‌گفت مرغ‌ها سرمایه ما هستند. مثل گاو‌ و‌ گوسفندها. حتی مثل قناری‌های آقاجان که خیلی قیمتی بودند و خان‌آقا می‌گفت حتی می‌شود روز مبادا آن‌ها را برد شهر، فروخت. یک روز حتی خودم دیدم که به قناری‌ها زل زده‌بود و دندان ریزش را بهشان نشان می‌داد. آقاجان خیلی آن‌ها را دوست داشت. نباید می‌گذاشتم دستش به قناری‌های آقاجان برسد. شاید بیشتر برای همین کشتمش. با تیر‌و‌کمان سنگی‌‌ام. آقاجان می‌گفت نظیر تیرکمانم را توی ده ندیده‌است. چوبش را از درخت سرو پشت خانه‌ی سیدعلی کنده بودم. آن‌روز سیدعلی همش می‌گفت: «گناه دارد. شاخه‌ها را نشکن.» ولی کاری به مارم نداشت. شاخه‌ی خوبی بود. چشم عماد هم دنبال همان شاخه بود. یک شاخه‌ی 7 ی شکل اصل. شانس آوردم آن روز عماد با پدرش رفته‌بود شهر. کش تیرو‌کمان هم از تیوپ موتور سیدعلی ساخته‌بودم. آدم خوبی بود. کارش بردن شیر و ماست و کره به شهر بود. بیچاره بچه نداشتند. آن‌روز لاستیک گاری‌اش پنچر شده‌بود. کمک‌اش کردم تا ظرف‌های شیر را از پشت گاری جمع کند تا شیرها ریخته نشود. عوضش تیوپش را به من داد. از آن چرم‌های ناب بود. همونز هم پاره نشده. سنگ‌اندازش هم از کفش آقاجان ساخته‌بودم. چرم خالص بود. یک سنگ گرد و صاف قشنگ وسطش جا می‌گرفت. هر چیزی را که می‌کشتم خونش را به کف سنگ‌انداز می‌کشیدم تا به همه نشان دهم چقدر شکار زده‌ام. اما نگذاشتم تیروکمانم با خون گربه سیاهه کثیف شود. درست هدف گرفتم وسط پیشانی‌اش. آن‌جا که سفید بود. نفهمید از کجا خورد. مرغ‌های ده همه برایم کف زدند. قناری‌های آقاجان هم برایم سوت زدند. حتی دیدم جوجه گل‌باقالی خانم پشتک زد. فکر کنم جوجه‌اش خروس شود. گیج شد افتاد. فکر کردم مرده. ولی یکهو بلند شد و رفت سمت دیوار خرابه‌ی کبلایی قاسم. از پسرش متنفرم. کله‌ی محسن خیلی باد دارد. یکبار هنگام دید زدن خواهرش مچم را گرفت. دعوا کردیم. زدمش. نرگس ناراحت شد. من هم خیلی ناراحت شدم. گربه سیاهه رفت پشت دیوار. دمش پیدا بود. رسیدم پشت دیوار. کش تیرکمان را محکم کشیدم تا نگذارم در برود. دیدم مرده. تمام کرده‌بود. کنارش دوتا بچه گربه ناله می‌کردند.
روح غزل
مصطفی کارگر
تا کی سکوت؟ روح غزل‌های چون منی
حرفی ترانه‌ای نفسی یا که شیونی
جان می‌کنم که از لب تو واژه‌ای چکد
در شعر بدقواره و بدفرم و مردنی
از لحظه‌های زندگی‌ام شعر می‌وزد
با لطف چشم‌های تو ـ گل‌های چیدنی ـ
هیچ احتیاج نیست کسی آشنا شود
دائم برای رهگذران گل می‌افکنی
ما تشنه‌ایم جرعه‌ای آتش حواله کن
حالا که درد توی فضا می‌پراکنی
شاید کسی سکوت لبت را بلد شود
این راز سر به مهر جهان را به روشنی
اما به شرط تجربه‌ی یک فضای شاد
با رقص تن تتن تتتن تن تتن تنی
در من نسیم هلهله‌ای تازه می‌وزد
مثل شکوه و بغض غزل‌های بهمنی
اما تو
حبیبه بخشی
بی‌تفاوت از کنار واژه‌ها بگذر
مواظب باش
شاعر نشوی
شاعرها گول می‌خورند
بین این چهار دیواری
تنها هم که باشی
حرفی نزن
دیوارها گوش دارند
راستی
دیشب
شعر
خوابم را دزدید
و دلم را
ببین!
بدجور گول خوردم
اما تو
مواظب باش
سفر
زهره فتحی
می‌گم:
این آدما چرا دارن سفر می‌کنن؟
می‌گه:
چون اونا عاشقن
می‌گم:
مگه کسی که عاشق نباشه نمی‌تونه سفر کنه؟
جوابمو می‌ده:
می‌تونه
اما هیچ معنی نداره
هفته کتاب 3
شعر های اوکتاویو پاز
اکتاویو پاز به عنوان برجسته‌ترین نویسنده و منتقد مکزیک شهرت دارد. او بیش از 25 کتاب شعر و داستان دارد. او شاعر، مقاله نویس، نمایشنامه‌نویس، فیلسوف اجتماعی و منتقد بود، همچنین به عنوان یک سیاستمدار مکزیکی در فرانسه و ژاپن و به عنوان سفیر درهندوستان خدمت کرده است. از آثار او می‌توان به ماه وحشی، عقاب یا خورشید، هزار توی تنهایی، جریان متناوب، کمان و بربط، سنگ آفتاب، میمون دستور شناس، نقشی از سایه‌ها، گزیده اشعار، درختی در درون و مجموعه اشعار نام برد. پاز در سال ۱۹۹۸ بر اثر بیماری سرطان درگذشت.
در سال ۱۹۸۰ دانشگاه هاروارد به او دکترای افتخاری اهدا کرد و در سال ۱۹۸۱ مهم‌ترین جایزه ادبی اسپانیا یعنی جایزه سروانتس نصیب او شد. سرانجام در سال ۱۹۹۰ آکادمی ادبیات سوئد، جایزه نوبل ادبیات را به اوکتاویو پاز شاعر سرشناس مکزیکی به پاس نیم قرن تلاش در زمینه شعر و ادبیات مکزیک اهدا کرد.
پاز معتقد است که عشق و زبان می‌توانند ابزاری را برای کسب یگانگی و یک پارچگی در انسان پدید آورند. شعرهای او به منزله دریچه قلب انسانی است پاک و بی آلایش که بر روی انسانیت و قلمروهای نا شناخته هستی گشوده می‌شود، از این رو می‌توان پاز را شاعر عشق و دوستی نامید. به نظر پاز آزادی بدون برابری و برابری بدون آزادی محقق نمی‌شود و از راه عشق و دوستی می‌توان به هر دوی آنها دست یافت. پرسش پاز از خود و دیگران این است که «آیا بهتر نیست که زندگی را به صورت شعر درآوریم تا از زندگی شعر بسازیم؟ آیا شاعر نمی‌تواند به جای آفریدن شعر، خلق لحظه‌های شاعرانه زندگی را هدف اصلی خود قرار دهد؟» مقاله‌های پاز با نثر شاعرانه شان هنر، ادبیات، فرهنگ، زبان و ایدئولوژی را با هجوهای هوشمندانه و مکاشفه‌های متفکرانه تجزیه و تحلیل می‌کند. کارلوس فوئنتس معتقد است: «ادبیات در آثار پاز به صورت لفظ مترادفی برای تمدن درآمده؛ این دو کلمه، شبکه‌ای از وسایل ارتباطی است و تنها جامعیت ارتباط می‌تواند چهره آدمی را بر ما آشکار کند...»

هیچ نظری موجود نیست: