مواظب ریش آقای چارلز دیکنز باشید
حسن تقیزاده
وسطهای پاییز بود سرم خیلی شلوغ بود. زنگ آپارتمان شماره3 را زدم هنوز پیرزن در را نبسته بود که دو تا از پیچهای بخاری را باز کرده بودم. رسید بالای سرم شبکه جلو بخاری باز شده بود. لب باز کرد خواست چیزی بگه که گفتم: مادر خیالتون راحت باشه من به کارم واردم شعله پخشکن را تمیز میکردم که پیرمرد پرسید جوون اسمت چیه؟ گفتم کار آدم مهمه پدر تا چند دقیقه دیگه بخاری شما مثل روز اولش کار میکنه. پیرزن گفت آخه جوون ما که ... اینبار حرفش توسط شوهرش قطع شد که میگفت: معین کاریش نداشته باش برو چای دم کن. کارم تموم شد در بخاری را بستم بلند که شدم گفتم: هه هه اینها چقدر بیملاحظهاند عکس چارلز دیکنز را درست بالای بخاری به فاصلهی هشتاد سانتی زدهاند به دیوار اصلا فکر اینو نکردند که اگر بخاری گْر بگیره تکلیف ریش دیکنز چی میشه که چشمم خورد به تمثال ارنست همینگوی و کمی آن طرفتر صورت پف کرده آلفرد هیچکاک و چشمهای ریز برنارد شاو انگار همگی سرمایی بودند جمع شده بودند کنار بخاری آن طرف اتاق کنار پنجره جلال آل احمد را دیدم با کلاهی که یادآور کلاه مردهای کشورهای اروپای شرقی اواخر قرن نوزدهم بود که صادق هدایت با تعجب به قابش زل زده بود. نگاهی به صورت پر چین وچروک خانم مسن و بعدش صورت درب و داغون پیرمرد انداختم و پیش خودم گفتم نه نه اون هرگز نمیتونه جزو هزارتایی باشه نه جزو سه هزارتاییها هم نیست قیافهاش شبیه فراش مدرسهای بود که انگار بین سالهای 59 تا 63 فارغالخدمت شده و هنوز از دولت مستمری میگیره مطمئن شدم که او حتی مشتری پنجهزارتایی تیراژ کتاب که در کشورمان به ندرت چاپ میشه هم نبود. نمی دونم چرا شیطنتم گل کرد گفتم: حاجی آقا اینها عکس قوم و خویشهای شماست؟ سوالم بیجواب ماند به خودم گفتم خوب طبیعیه تعلیل قوه شنوایی در پیی و کهولت اجتنابناپذیره ها ها فهمیدم قاب عکس ها مربوط به مستاجر قبلی بوده که اینجا جا گذاشته. گفتم: پدر جان کار من تموم شد بخاری شما تعمییری نداشت فقط سرویس کردم که میشه سه هزار و پانصد تومان پیرمرد پاکت کاغذی قطوری دست من داد. گفتم: پدر جان این خیلی زیاده پاکت پر از پول نخواستم فقط سه هزار و پانصد تومان میشه. پیرمرد گفت: اگر سرعت ویراستاری ت هم مثل سرویس بخاری باشه عالیه البته به شرط دقت. گفتم: آه ببخشید حالا متوجه شدم اسم من. پیرمرد گفت: اسم شما رامین اضغرپوره ما می دونیم آقای معتمدی شما را معرفی کردند و گفتند که بهترین ویراستارید که میشناسند و برام خیلی جالبه که چرا بهترین ویراستار بخاری تعمیر میکنه؟گفتم: خوب عیالوارم با ویراستاری خرجم درنمیآد توی این شهر در هر خونهای یک یا چند تا بخاری است میلیونها بخاری است ولی در هر پنج هزار خونه...؟ آه معذرت میخوام من برای کی دارم توضیح میدم برای بهترین رمان نویس قربان شما استاد ما هستید مطمئنم بارها عدد حاصل از تقسیم جمعیت کشورمان را با تیراژ چاپ کتاب تجربه کردین. پیرمرد گفت: امیدوار باش پسرم امیدوار همه چیز درست میشه گفتم: من مجددا معذرت می خوام آدرس شما را در لیست تعمیریها نوشته بودم آشنایی با شما باعث افتخار بنده است. خداحافظ مادر خداحافظ جناب در آستانه در بودم که پیرمرد صدام کرد در حالی که به عکس ها اشاره میکرد گفت: از اقوام من خداحافظی نمیکنی؟ در کمال شرمندگی رو به عکس ها گفتم خداحافظ همگی
تلافی
امیر عباس امانی
عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم
ما به هم نمیرسیم اینم اضافی میکنم
فکر کنم ببینمت یا اجل تو میرسه
فکر کنم ببینمت یا اجل تو میرسه
یا دل سنگ تو رو غرق شکافی میکنم
پاره کردی رشتهی عمرمو عیبی نداره
پاره کردی رشتهی عمرمو عیبی نداره
رشتهی عمر تو رو مثل کلافی میکنم
زندگی دفتریه که آخرش مرگ همهس
زندگی دفتریه که آخرش مرگ همهس
دفتر مرگ تو رو خودم صحافی میکنم
پشت پا زدی به قلب من ولی اینو بدون
پشت پا زدی به قلب من ولی اینو بدون
عاقبت ظلم تو رو یه روز تلافی میکنم
سرشت
حوریه رحمانیان
سوراخ قلب
از مادر که زادم بود
آنجا هماغوشند
خونهای تیره،خونهای روشن
می گیرند نفس را
یعقوب فیروزی
1
آنکس که به چشم خسته نم پاشیده
در دفتر سرنوشت غم پاشیده
بازنده شدیم و خوب میدانستیم
شیرازهی تیم ما ز هم پاشیده
2
صد وصله به لحظههای فرتوت زدند
از بس که به دروازهی ما شوت زدند
صد بار خطا نکرده اخراج شدیم
داور که نبود دزدکی سوت زدند
3
بیکینه و مهربان تو هستی اپلم
تاپ همه دوستان تو هستی اپلم
ای دوست ز بس که گل زدی بر سر ما
آقای گل جهان تو هستی اپلم
هفته کتاب 7
سفرنامهی ناصر خسرو
ناصر خسرو قبادیانی بلخی
سفرنامهیٔ ناصرخسرو کتابی است منسوب به ناصرخسرو قبادیانی بلخی است و گزارشی از یک سفر هفتساله است. این سفر از مرو آغاز شد و با بازگشت به بلخ پایان پذیرفت.نثر ناصرخسرو اگر از حق نگذریم زیباست و نمود آن را در سفرنامه اش می توان دید . کتابی که در آن رنج هفت سال سفر را با دنیایی از آگاهی های تاریخی می توان در آن دید.سفرنامه کتابی است که ناصر خسرو در آن به زبانی شیوا به بیان شهر ها و روستاهایی می پردازد که در مسیر سفرش آنها را دیده و از مردمی حرف میزند که آنها را با تمام وجود لمس نموده . او در سفرنامه آثاری را که ما اکنون به نام آثار باستانی می شناسیم با دقت هر چه تمامتر توصیف نموده است . اگر چه بسیار جایها که او از آنها نام برده است ممکن است اکنون وجود خارجی نداشته باشد . در سفرنامه ناصر خسرو همانطور که وی در مسیر سفرش با اندیشمندان و نویسندگان و شاعران دیدار می کند ما نیز دیدار می کنیم . شعر او شعری است تعلیمی و اعتقادی و برخوردار از پشتوانه عمیق معنایی و از این رو میتوان او را نقطه مقابل شاعران دربار غزنویان و سلجوقی دانست، البته دیوان او از مدح خالی نیست، ولی این ستایشها که در حق خلیفه فاطمی میباشد خود نوعی مبارزه است آن هم در محیط خطر خیز خراسان.نباید از نظر دور داشت که این گرایش شدید محتوای شعر ناصرخسرو را از بعضی بدایع هنری و ظرایف شعری دور نگه داشته و به بعضی از قصاید او یک رنگ خشک تعلیمی زده است. زبان او نسبت به دیگران کهنتر حس میشود و شباهتی به زبان دوره سامانی دارد. ناصر اگر چه در تصویرگری شاعری تواناست اما سنگینی محتوای شعرش مجالی برای خودنمایی این خلاقیتهای او نداده است و در جاهایی که این سنگینی کمتر است و شاعر بیشتر قصد توصیف دارد تا تعلیم، توانایی او سخت آشکار میشود و به ویژه در محور عمودی خیال و ساختمان شعر از دیگران توانمندتر ظاهر شده است. شعر او زیبایی شناسی خاص خود را دارد ممکن است در چشم ادبای محفلی که در هر شعری در پی صنایع بدیعی و سلامت کلام هستند موقعیت چندانی به دست نیاورد ولی برای آنان که بیشتر در پی غرایب میگردند پر است از چیزهایی که در شعر دیگران نمیتوان یافت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر