۵/۱۱/۱۳۸۹

الف482

سیاه مشق: عرضه
مسعود غفوری
دو زن از پله‌های ساختمان پایین آمدند و لب خیابان ایستادند. یک مادر و یک دختر. دختر چیزی تعریف می‌کرد و مادر داشت می‌خندید. دختر که نگاه‌اش در خیابان می‌دوید، ناگهان چشم‌هایش را گشاد کرد و با عجله چیزی به مادر گفت. هر دو رو به طرف پیاده‌رو برگشتند و چادرهایشان را روی سرشان تنظیم کردند. جوانی با موتور کنارشان ایستاد، و وقتی آن دو به طرف‌اش برگشتند، مادر صورت‌اش را تا بالای بینی پوشانده بود و دختر دامن چادرش را روی کفش پاشنه‌دارش رها کرده بود و روسری‌اش را تا بالای ابروهایش پایین کشیده بود. چند کلمه‌ای با موتوری صحبت کردند و بعد، اول مادر و بعد دختر سوار موتور شدند. یک تاکسی تلفنی کنارشان ترمز کرد، ولی هیچ‌کدام به آن توجهی نکردند
سیاه مش: زخم
مسعود غفوری
کرکره را تا نیمه کشیده بود پایین که پیرمردی از آن طرف خیابان داد زد: «نبند جوون». نگاهی به ساعت‌اش انداخت، و کرکره را کامل پایین کشید. داشت قفل‌ها را می‌زد که پیرمرد رسید بالای سرش و گفت: «مگه نمی‌گم نبند. یه دیقه یه پاکت سیگار و یه آبمیوه بده من بعد برو.» جوان انگار که صدای او را نشنود قفل‌ها را بست. پیرمرد شاکی شد که: «دِ مگه کَری؟ یه دیقه بیشتر طول نمی‌کشه.» جوان کلیدها را توی جیب کاپشن‌اش گذاشت. پیرمرد داد زد: «می‌گم کار من واجبه. یعنی حتما باید …» و لگد محکمی به قفل زد. صندل پوشیده بود و خون از شست پایش روان شد. «بیا. حالا خوبه. حالا میای یه چسب زخم بهم بدی یا نه؟» جوان برگشت. قفل‌ها را باز کرد و کرکره را تا نیمه بالا کشید و کلیدهای برق را زد. پیرمرد پرید توی مغازه و یک‌راست رفت طرف یخچال آب‌میوه‌اش را برداشت. آمد کنار پیشخوان و گفت: «یه پاکت پاین و دو تا چسب زخم هم بده.» جوان پاکت پاین را گذاشت روی میز.- هزار و پونصد.- پس چسب زخم چی؟- ندارم.
درویش پورشمسی
1. مَدِغمخور
مَدِ غمخور و این هم دار فانی
هدر شد زین مصائب‌ها جوانی
خدایا کی می‌آید صاحب امر
شود شیرین دوباره زندگانی
2. میسر کن
نصیبم کی شود دیدار دلبر
ملاقاتی شود با ماه و اختر
خداوندا میسر کن لقایش
ز دوری تاب از قلبم شده در
3. مزین کن
تو که ما را به هر سو می‌دوانی
بنه بر چادر خود یک نشانی
مزین کن به شبرنگ چادر خود
که مجنون منزل لیلی بدانی
4. سرو خرامان
دلم نزد تو ای ول گو کجایی
بدل وعده دهی پس کی می‌آیی
بیا شادم نما سرو خرامان
نگر درویش و ایام جدایی
5. مرغ دل
ندیده دلبر و مرغ افسرد
گل عشق دلم بیچاره پژمرد
شبی که آمدی باران می‌آمد
ز حولت رود کارونی مرا برد
6. دیدار دلدار
به شوقش می‌روم دیدار دلدار
زیارتگاه دل آن قامت یار
نشینم در برش آسوده خاطر
چو بلبل نغمه‌خوان گردم به گلزار
گریه‌ام می‌آید
مصطفی کارگر
گریه ام می آید از دست دل و بار گناه
خسته از بی حالی ام از فرط تکرار گناه
ای خدای مهربان! با لطف دستم را بگیر
بر زمین افتاده ام از درد بسیار گناه
فرق امروز من و سال گذشته ای خدا
نیست در چیزی به جز اندوه و مقدار گناه
روز و شب راهم جدا از راه خوبان می شود
می روم جایی که دارد سوز غمبار گناه
من کی از انبوه درد و غصه راحت می شوم
مُردَم از بس که شدم پیوسته بیمار گناه
کاش می شد رد شوم از مرز هرچه خستگی
تا نفس تازه کنم از زیر آوار گناه
خلوت این روسیه بوی خجالت می دهد
بس که بودی در کنار بنده ستار گناه
من نکردم بندگی بر درگه غفران تو
تو خدایی کن خدای خوب و غفار گناه
هفته کتاب 5
کلیله و دمنه
ابوالمعالی نصرالله منشی
کَلیله و دِمنه کتابی‌است از اصل هندی که در دوران ساسانی به فارسی میانه ترجمه شد. کلیله و دمنه کتابی پندآمیز است که در آن حکایتهای گوناگون (بیشتر از زبان حیوانات) نقل شده‌است. نام آن از نام دو شغال با نامهای کلیله و دمنه گرفته شده‌است. بخش بزرگی از کتاب اختصاص به داستان این دو شغال دارد.مجتبی مینوی درباره این کتاب می گوید: كتاب كليله و دمنه از جمله آن مجموعه هاي دانش و حكمت است كه مردمان خردمند قديم گردآوردند و «بهرگونه زبان» نوشتند و از براي فرزندان خويش به ميراث گذاشتند و در اعصار و قرون متمادي گرامي ميداشتند، ميخواندند و از آن حكمت عملي و آداب زندگي و زبان مي آموختند.نسخه فارسی کتاب کلیله و دمنه توسط ابوالمعالی در سال 1147 برای بهرام شاه غزنوی تدوین شد. اصل افسانه های پندآمیز کلیله و دمنه مربوط به نسخه سانسکریت بید پای است. پس از اسلام ابن مقفع آن را به عربی ترجمه کرد ترجمهٔ ابن مقفع بسیار مقبول افتاد و مظهری از فصاحت در زبان عربی تلقی شد. ترجمهٔ‌عربی ابن مقفع پایهٔ ترجمه‌های دیگر قرار گرفت و کتاب از عربی به فارسی، یونانی ، ترکی ، اسپانیایی ، روسی ، آلمانی ترجمه شد.در قرن ششم هجری نصرالله منشی آن را به زبان فارسی ترجمه کرد. این ترجمه ترجمه‌ای آزاد است و نصرالله هرجا لازم دانسته‌است ابیات و امثال بسیار از خود و دیگران آورده‌است. ترجمهٔ نصرالله منشی همان ترجمه‌ای است که از آن به عنوان کلیله و دمنه در زبان فارسی یاد می‌شود. گاه نیز آن را کلیله و دمنهٔ بهرامشاهی خوانند. حضور تعداد زیادی از حیوانات در میان قهرمانان این کتاب به مصور سازان آن در آتلیه های درباری و شاهزاده ایی ایران امکان خلق ترکیب بندی های متفاوتی را فراهم می آورد. 32 تصویر مختلف نسخه غزنوی کلیله و دمنه را مزین کرده اند. دو صحنه در صفحات آغازین کتاب نیز سرگرمی های شاهزادگان را به نمایش می گذارد. این نسخه خطی یکی از شاهکارهای هنر مظفریان در ایران است که امروزه در کتابخانه ملی فرانسه در پاریس در بخش نسخه های خطی فارسی به شماره 377 نگهداری می شود. هیچ نشانی از هنرمند این مینیاتورها بر جای نمانده است.

هیچ نظری موجود نیست: