۷/۲۸/۱۳۸۸

الف 426

لبخند کج
سمیه کشوری

مثل خواب زده ها
در بيدار باش حادثه اي
روبرويم
آدمک هايي با لبخند هاي کج
مهمانم کرده اند به دايره اي تو خالي

و تمام اندوهم
از صدايي
که هي
مي خواند

گوش نمي سپارم
لبخندها کج تر مي شوند.

سکوت چنگ مي اندازد
گونه هاي سرخم را

سکوت!
لب هايم براي تو

سکوت لب هايم براي تو!

و من نمي دانم
چرا
سکوت
دست رد
به لب هايم زد

و نمي دانم
آن صدا
از کجا
روي لب هايم چسبيد
که بعد همچنان
چسبيد روي پيشاني ام

باز هم نمي دانم
چرا
لبخندهايم
کج تر و
کج تر و
کج تر
شدند

و من در دايره ي تو خالي
دايره اي تو خالي شدم
و از من دوباره دايره اي
و در من دايره اي
و همچنان
دايره ها درون هم
کوچک تر و
کوچک تر و
کوچک تر

و من روزي
مي دانم
روزي
همان دايره ي تو خالي را
به نشانه ي چيزي که نبود
به گردنم
آويزان مي کنم.

خشم
رقیه فيوضات
نشمرده بودم چند بار دلباخته‌اي
در راهرو خانه‌ام دوستت داشتم
كنار حوصله‌ات بودم و از ستاره‌هاي سبز سياهم مي‌كردي
مرا مي‌كشيدي كنار سيگارت
عميق نفس روزهاي فردا را دم مي‌كردم
متاسفم از امروز
روزهايي كه بي‌هيچ رسمي برود
.و رويايي كه بر بام ننشيند
حتي به اندازه‌ي كتاب رمانم
دو بار تكرارت نخواهم كرد
هوايي تازه مي‌خواهم

معما
مصطفي كارگر
تاویل زخم‌ها و غزل‌هاست فاطمه
در چنگ درد خسته و تنهاست فاطمه
توی کتابخانه‌ی الفاظ سوزناک
مفهوم اشکواره‌ی اعلاست فاطمه
پای قلم شکسته در این ورطه‌ی عجیب
اندوه ناسرودنی ماست فاطمه
مثل سکوت و سادگی و هرچه روستا
در جزر و مد آینه زیباست فاطمه
غواص‌ها اگرچه در او غوص کرده‌اند
اما هنوز مثل معماست فاطمه

مثل سادگي گل
معصومه حاجيان
گفته بودي:« زندگي زيباست»
زندگي زيباست، ولي اكنون
قلب من تنهاست.
گفته و ناگفته بس قصه در اينجاست:
«خط خط عمر لاي انگشتان حكايت‌هاست
و هر موي سفيدت،
سرآغاز كتابي كه
ز دوران‌هاست.»
روزگار پير ما مملو از حرف است
حرف‌هايي از
آمدن،...
غم خوردن...
رفتن ...
گاهگاهي در غم مردم نشستن
در شب يلدا،
داستان‌هاي غم امروز و فردا را شنيدن
در پس پرده ز هر اشكي
درد را تفسير كردن
***
بر لوح دلم،
حك شده
كه تو مانوس مني
اي همه‌ي هستي من
شب چراغ راه من
مونس شب‌هاي تارم
ناله‌هاي تو
واژه‌هاي شعر من
اشك تو
سنگيني هر بغض من
***
من از سادگي هرآيينه
بيزارم
كه مي‌بيند به خود
آن مادري
غمگين
شكسته
چشم‌هايي به گودي نشسته
ولي باز صامت
خموش
كه گويي هيچ‌كس را نديده
من اگر آيينه بودم
مي‌شكستم
مي‌خروشيدم
مي‌زدم فرياد:
با تمام هستيم
دوستت دارم
«مادر»

آموزش ادبیات
شخصيت‌پردازي
زهرا عطایی
شخصيت را تعريف كنيم آدم‌هايي كه در داستان حضور دارند و كليه‌ي حوادث به‌خاطر آ‌‌ن‌ها يا توسط آن‌ها رخ مي‌دهد شخصيت مي‌گويند.
شخصيت‌پردازي را تعريف كنيم: هنگامي كه نويسنده در طول داستان، شكل، قيافه، رفتار، نوع پوشش شخصيت‌هاي داستان را با توجه به شرايط حاكم بر داستان نشان مي‌دهند يا راجع به آ‌ن‌ها حرف مي‌زنند به آن شخصيت پردازي مي‌گويند.
انواع شخصيت‌ها عبارتند از:
شخصيت اصلي(يا قهرمان داستان): فردي كه تمام حوادث به خاطر او يا توسط او رخ داده است شخصيت اصلي داستان است.
شخصيت فرعي: شخصيت‌هايي كه بيشتر براي آشكار شدن شخصيت اصلي، در داستان حضور پيدا مي‌كنند به آن شخصيت‌هاي فرعي مي‌گويند.
سياهي لشكر: اشخاصي كه در ماجراي داستان هيچ نقشي را ايفا نمي‌كنند و بيشتر براي نشان دادن فضاي داستان يا براي برجسته كردن شخصيت اصلي و فرعي حضور مبهمي دارند به آن‌ها نيز سياهي لشكر گويند. مثلا اگر داستان« بابا لنگ‌دراز» را در نظر بگيريد كل داستان مربوط به زندگي«جودي آبت» است و تمام رويداد‌ها به خاطر جودي آبت رخ مي‌دهد در‌واقع، ما بيشتر از همه با شخصيت جودي آبت و تحولات زندگي، فقر و بدبختي، تلاش‌هاي فراوان او آشنا مي‌شويم، در واقع«جودي» شخصيت اصلي داستان است. بابا لنگ‌دراز و دوستان نزديك«جودي»، كه تا حدودي در تحولات زندگي او نقش دارند، آن‌ها نيز شخصيت‌هاي فرعي داستان هستند و همكلاسي‌هاي«جودي آبت» و مدير مدرسه و نامه‌رسان و... كه نقش خاصي در تحولات«جودي» ندارند اما براي نشان دادن فضاي مدرسه و خوابگاه و محل زندگي«جودي» حضور دارند سياهي لشكر هستند.
چگونه شخصيت‌پردازي كنيم: اگر شما به اطرافيان خود خوب نگاه كنيد مي‌بينيد نوع و شرايط زندگي هر كدام از آن‌ها با هم متفاوت هستند و شرايط زندگي هر كسي روي گفتار، رفتار و كردار و حتي ظاهر آن فرد تاثير مستقيم دارد. شريط زندگي، تحصيلات، سن، موقعيت اجتماعي از نظر جغرافيايي و محيطي باعث مي‌شود سليقه و نوع پوشش، شكل و قيافه، طرز فكر آدم‌ها با هم متفاوت باشد. مثلا: دو فردي كه شغل متفاوت دارند با هم بسنجيد مي‌بينيد چه‌قدر اين دو از نظر ظاهر با هم متفاوت هستند. يك روستايي را با يك فرد شهري مقايسه كنيد، يا يك قصاب را با يك معلم و يا... طبيعي است كه شكل ظاهري يك روستايي با يك شهري متفاوت باشد، معمولا يك فرد روستايي با لباس محلي( دامن چين‌دار و با گل‌هاي قرمز) در ذهن مجسم مي‌شود اما يك فرد شهري با لباس شهري، يك قصاب با هيكل چاق و پيشبندي سفيد و ساتور به دست در ذهن مجسم مي‌شود.
چگونه شخصيت‌پردازي را تمرين كنيم: افرادي مثل نانوا، معلم، قصاب و يا ... را در نظر بگيريد. سعي كنيد با آن‌ها از نزديك آشنا شويد سپس به خصوصيات اخلاقي و ويژگي‌هاي ظاهري« از قبيل نوع پوشش و...» توجه كنيد و آن‌ها را همان‌طور كه هستند روي كاغذ بنويسيد بعد با صداي بلند براي كسي بخوانيد پس از خواندن بپرسيد كه آيا فرد مورد نظر را شناخته است يا نه، چند بار اين كار را تمرين كنيد پس از اينكه توانستيد به راحتي درباره‌ي كسي و يا در رابطه با آن بنويسيد همان افراد را به عنوان الگو استفاده كرده و وارد فضاي داستانتان بكنيد.
نويسنده‌ها اغلب به دو طريق شخصيت‌‌هاي داستانشان را به خوانندگان مي‌شناسانند.
1- به طور مستقيم: به طور مستقيم يعني نويسنده شخصيت داستانش را به صراحت و آشكارا معرفي مي‌كند مثلا مي‌نويسيد« او يك قصاب نبود» يا « او يك دانش‌آموز بود»
2- به طور غير مستقيم: يعني نويسنده شخصيت داستانش را به صراحت و آشكارا معرفي نمي‌كند بلكه با توصيفات و توضيحاتي كه در مورد آن مي‌دهد و با نشان دادن عملي از شخصيت به خواننده مي‌فهماند كه آن شخص چكاره و داراي چه خصوصياتي هست. مثلا اگر بخواهد يك دانش‌آموز را در داستان به خواننده معرفي كند به جاي اينكه بگويد« او يك دانش‌آموز بود» او را با توصيفاتي مثل كتاب‌هاي درسي، اُونيفورم مدرسه‌اي، شب‌هاي امتحان، درس خواندن‌ها و ... به مخاطب معرفي مي‌كند.
شخصيت‌ها قبلا در چه چيزي وجود دارند: در انبوهي از مصالحي كه رمان‌نويس قبل از نوشتن رمان گرد آورده است.


هیچ نظری موجود نیست: