۸/۰۲/۱۳۸۸

الف 436

همه هستند ولی یاد تو یعنی همه چیز
مصطفی کارگر

عشق سرسلسله‌ی راه جنونی سرخ است
زندگی همنفس بغض قرونی سرخ است

در نهان‌خانه‌ی اندوه و بلا دلتنگیم
ما به یک حنجره لبخند خدا دلتنگیم

روز و شب روز و شبی تازه تمنا داریم
بس که از خستگی و غفلت خود سرشاریم

سایه‌ها در همه‌ی معرکه‌ها می‌چرخند
راه بر عاطفه و شادی ما می‌بندند

تن‌مان زخمی یک حنجره طوفان غم است
همه هستند ولی یاد تو بدجور کم است

همه هستند ولی بی‌تو همیشه پاییز...
همه هستند ولی یاد تو یعنی همه چیز

کاروان رفت و به جا مانده سکوتی سنگین
دشت خالی شده از همهمه... آدم غمگین...

کاش باران بزند زندگی از سر گیریم
اگر اینطور بمانیم یقین می‌میریم

لحظه‌ها طعم غروبی هیجانی دارند
بی‌تو از جزر و مد هستی خود بیزارند

آرزوها همه این است: بیایی آقا!
دل‌مان تنگ ظهور است کجایی آقا؟

تو کجایی که جهان تشنه‌ی موعود خداست
همدم و همنفس حنجر سرخ شهداست

کاش از راه بیایی که جوانمرد شویم
همه همسایه‌ی آیینه‌ترین درد شویم

درد ما خواب و خیالی‌ست که با خود داریم
سرِ بر گُرده وبالی‌ست که با خود داریم

حضرت مردترین مرد خدا! زود بیا
دل‌مان تنگ شده حضرت موعود بیا

تو بیا تا همه از عشق علی دم بزنند
همه از هستی مردی ازلی دم بزنند

معنی ناب‌ترین آینه تکثیر شود
کوفه در کوفه غمی کهنه جهانگیر شود

تیغ در پنجه‌ی جلادترین‌ها باشد
حیدر افسوس ولی یکه و تنها باشد

چاه همصحبت نور است خدایا مددی
به‌خدا وقت ظهور است خدایا مددی

چون چ هیچ
محمد خواجه‌پور

کم‌کم اشک، زیر سقفی که باران اجازه ندارد
گفتگو با دیواری از هر سو روبه‌رو
که حتی بلد نیست تو را پژواک دهد
از گذشته آتشی در سر مانده و قل‌قلی با حرف‌های نافهوم
وقتی که شعر روی ویلچر است
دویدن از درون در فاصله‌های خالی
شاشیدن در کاسه‌ی شعور
و بعد از اندیشیدن دست می‌شویم
تهی چون چِ هیج
حفرهای این تن گشادتر از آن است
که با بوسه پوشیده شود
پوست خالی و شاید لباسی بر تن مترسک
هر خراشی پایان حباب بودن است و
هر نوازشی سایش احساس
یک بادکنک، در بی‌امان باد
پر ایمان
کاش فردایی باشد
این شب جوری ته بکشد با این سیگار
و خورشید از خاکسترِ فیلتر برآید

هیچ نظری موجود نیست: